حجلۀ دامادی من شهادت من است
نوید شاهد البرز: شقايق هاي در خون تپيده امام، دستي برآريد ومارا از منجلاب گناه برکشيد که شما يد الله هستيد؛ آري شما کبوتران حريم آسمان وحدت ايد که جز شما کسي توان پرواز در آن آسمان را ندارد. اي مرغان خوش الحان ملکوت نغمه اي بسراييد که دلهايمان سخت مدهوش الحان شماست. آري اينان را مي بيني، مست ومدهوش هستند گوئي شراب عشق او را نوشيد ه اند؛ آري شرابي که فقط آن شراب را در صحراي کربلا مي توان يافت .
"شهید موسی ذوالقدر" در بخش خدابندۀ زنجان در سال 1341 در یک خانوادۀ مذهبی و زحمتکش به دنیا آمد. او در پنج سالگی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی برادران بزرگتر و مادرش قرار گرفت و به دلیل مشکلات عدیدۀ زندگی به کرج نقل و مکان نمودند و تحصیلاتش را در کرج گذراند. او دورۀ ابتدائی و راهنمائی را با موفقیت کامل پشت سر نهاد و سپس در یک کارگاه مشغول به کار شد. شهید با زیر دستان بسیار مهربان بود و در برابر ستمگران سختگیر بود و همیشه با دوستان رفتار خندانی داشت و همه را از خود راضی نگه داشت و همه او را دوست داشتند و همیشه سعی می کرد کسی را رنجیده خاطر نکند و او بسیار صبور و باگذشت بود.
وی در زمان اوجگیری انقلاب در اکثر راهپیمائی ها و تظاهرات بر علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت کرد و در اجرای فرامین امام دقت فراوان داشت و پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج این نهاد انقلابی و مردمی درآمد و به فعالیتش دامنه و وسعت بیشتری بخشید و همواره در مجالس و محافل مذهبی فعالانه شرکت کرد و از گروهک های ملحد و منافق و ضد انقلاب تنفر عجیبی داشت و در زمان جنگ تحمیلی از هیچ کمک و یاری نسبت به رزمندگان اسلام و جبهه ها دریغ نکرد. او همواره در خط امام بود و سرانجام به جبهه ها اعزام گشت و پس از رزم بی امان با دشمنان خدا و حماسه آفرینی های بسیار سرانجام در تاریخ بیست و سوم فروردین 1362 در تپه های خونین فکه به درجۀ رفیع شهادت نائل گردید و پیکر پاک و مطهر شهید همچنان در منطقه باقی مانده است.
فرازی از وصیت نامه شهید :
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به امام امت رهبر کبیر انقلاب، خمینی بت شکن، رهبر آزادگان دنیا و با سلام و درود بر پیکر به خون غلتان شهیدان ایران، و با سلام و درود به مادر و خانواده شهیدان و با سلام به امت شهید پرور ایران. من با قلبی سرشار از عشق به سوی شهادت رفتم و این خون ناقابل را نثار دین خود و وطن خود نموده ام و می روم تا با دادن خون خود و نثار آن راه گشای دیگر رزمندگان باشم و توانسته باشم دین خود را به اسلام و وطن خود ادا کرده باشم. خدای من می داند که من برای پاک شدن گناهانم به جبهه آمده ام تا بلکه به خیل شهیدان بپیوندم، من از خداوند متعال خواهانم که گناهان من را ببخشد و از مادرم می خواهم که من را ببخشد. حجلۀ دامادی من شهادت من است و پروردگار امیدوارم من را پاگ و بیگناه نزد خود فرا خواند. شهادت برای من تولدی دوباره ست، من شهادت را نابود شدن نمی دانم بیداری از این خواب سنگینی می دانم که ما در این دنیا گرفتارش شده ایم . از مادر و برادران عزیز و بزرگوارم می خواهم که من را حلال کنند، چون آنها در حق من پدری و برادری کرده اند و اما برادران عزیز به عنوان یک برادر عزیز و کوچکتر و یک بندۀ ناقابل و ناچیز خدا از شما خواهشی دارم و آن این است که به مادرم محبت کنید؛ چون او دیگر به جز شما کسی را ندارد. او برای ما بسیار زحمت کشیده و بعد از مرگم از شما خواهشی دارم و آن اینکه از او مانند چشمانتان مراقبت کنید و در پیش خودتان از او نگهداری کنید، پس از شهید شدن من از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید.منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری