رزمندگان آگاه ترین افراد جامعه به موقعیت و شرایط جامعه هستند
نوید شاهد البرز: دلم را نذر کرده ام در جادهای که شما رفته اید، بماند و قصه گوی غربت فرزندان خمینی شود.دلم را نذر کرده ام راوی فتح خونین شما باشد و تا ابد، جز شما نگوید. نذر کرده ام برای رهایی از بند حسادتها و حماقتها.
نذر کرده ام دلم را، که روزی در مسابقه نام و نشان، سکوی پرتاب خود را و در سبقت گاه زندگی، خویش را فراموش نکند. من با شما خودم را شناختم؛ و خدا را و جاده ای را که به سمت نگاه حسین علیه السلام می رود.
همه کوچه ها، نام شهید دارند. روزگاری این کوچه ها را نامی دیگر بود و این محله ها را رنگی دیگر. تابلوی کوچه ها هیچ کدام سرخ نبود؛ هیچ کس گلی به نام لاله نمی خرید. اینجا محله کودکی من است. من با جوی آب سر کوچه خاطره ها دارم با همبازیهایم.
از وقتی همبازیهایم رفتند، نام محله عوض شد و تابلوها و من از خجالت پاکی آنها سرخ شدم. حالا از آن همه همبازی، فقط چند شاخه گل لاله باقی است که عیدها بر تابلوی کوچه ها می نشیند. حالا همه کوچه ها نام شهید دارند، ولی کوچه دل من هنوز سرخ نشده و من از عاقبت محله افکارم می ترسم.
"سردار رشيد اسلام برادر ابراهيم خلج" در تاريخ سیزدهم فروردین 1344 در يك خانوادة مذهبي دريكي از روستاهاي دورافتاده و محروم كشورمان در شهرستان قزوين قريه گاوزمين ديده به جهان گشود. ولي از همان كودكي علاقة زيادي به مسائل مذهبي داشت. او در اوان طفوليت در مكتبخانه نزد روحانيون قرائت قرآن را فراگرفت. به علت نبودن مدرسه و كلاس درس نتوانست، ادامه تحصيل بدهد و به كار كشاورزي مشغول شد و در سن 10 سالگي همراه پدر و مادر و خانوادهاش عازم كرج شد و به علت نبودن كلاس شبانه مشغول كار شد و مدت 2سال در كار قنادی و سپس مدت 3سال يعني تقريباً تا اوائل 1360 به كار خياطي مشغول بود. وي در همان دوران اوائل انقلاب مبارزات علیه رزیم ستم شاهی سهم به سزائي داشت و در راهپيمائيها و تظاهرات شركت كرد. درسال 1359 در بسيج محل به عضويت درآمد و در مسجد در قسمت تبليغات فعاليت داشتند و مدتي مسئول تبليغات پايگاه شهيد غلامحسيني ( مسجد صاحبالزمان ) ناحية 6كرج بود و بعد از 6 ماه خدمت در بسيج، براي تداوم اسلام و دفاع از ميهن رو به سوي جبههها آورد. م و بعد از چندروز به جبهة غرب اعزام شد و مدت 3ماه در آنجا و در مقابل كومله دمكرات خدمت كرد و پس از مراجعت از منطقه به پشت جبهه، مدت 2 ماه در پشت جبهه به فعاليتهاي تبليغاتي پرداخت و مجدداً به مدت 3 ماه به جبهههاي حق و باطل غرب كشور اعزام شد و بعد از اتمام مأموريت، مدت 1 ماه در خانه ماند و براي سومينبار به جبهة جنوب اعزام شدند و در اولين عملياتي كه شركت داشت طريقالقدس بود كه منجر به آزادسازي بستان شد، سهم به سزائي داشت و درحين عمليات به شكستگي پا دچار شد كه در يكي از بيمارستانهاي اصفهان به نام بيمارستان كاشان بستري شدند و بعد از آن به تهران انتقال يافته و در بيمارستان بهارلو بستري بود و پس از 45روز بستري شدن به شكرانة خداوند از بيمارستان مرخص شد و مدت چندماهي به علت گچ گرفتگي پايش مجبور بود در خانه بماند و در اين مدتي كه در خانه بود، حال و هواي جبهه در سر ميپروراند و بعد از بهبوديافتن پايش در پادگان ميثم مشغول انجام وظيفه شد و در آنجا نيز مسئول نگهباني بوده و به عنوان نيروي بسيجي بود و مدت 6 ماه هم در آنجا بود. وي براي اينكه بتواند به ميهن اسلامي و مردم ايران و دفاع از دين و قرآن را تكميل كند و صلاح را بر اين ديد كه به عضويت سپاه درآيد و درسال1362 دريكي از لشكرهاي استان تهران به نام لشكر27 حضرت رسول(ص) به عضويت درآمد و به منطقه اعزام شد و ابتدا در گردان شهادت مشغول بودو سپس به گردان حبيبابن مظاهر رفت و مدت 6 سالي كه در جبهه حضور داشت و مسئوليتهايي چون معاون دستهاي و مسئول دستهاي و تا مسئول گروهاني به خاطر لياقت و ايمان ايشان به وي داده شد و قابل ذكر است كه ايشان 9بار در جبهههاي حق عليه باطل مجروح شدند در عملياتهايي چون: والفجر5 در منطقة فاو مجروح شيميايي شد و يك كلية خود را از دست داد و در عمليات كربلاي1، طريقالقدس و غيره و شديدترين جراحتي كه وی در منطقه پيدا كرد. در عمليات كربلاي5 در منطقة شلمچه بود كه ابتدا مجروحيت سطحي داشت كه به ايشان چندروزي مرخصي داده شد تا به ديدار خانوده و پدر و ماردش برود كه وقتي به خانه آمد، خبر شهادت برادرش يحيي را دادند. كه ايشان با آن حالي كه داشتند به دنبال جنازة برادرش به منطقه رفت و جنازة برادرش را كه در زير خاك بود براثر گلوله توپ مستقيم سرش و يك دستش از بدن جدا شده و همانند مولايش امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل بعد از چندروزي از زير خاك بيرون آورده شد و همراه جنازة برادرش به تهران آمده و سپس به كرج آمدند و مراسم تجليل و دفن انجام گرفت و بعد از هفتمين روز شهادت برادر شهيدش يحيي دوباره به منطقه اعزام شد و در مرحلة تكميلي عمليات كربلاي5 به شدت مجروح شد و تيري به پايش اصابت كرد و منجر به شكستن پايش شد و همچنين تير كلتي به كتف دست چپش اصابت نموده كه باعث از كار افتادن دستش شد كه اين تير هنگام شهادتش در كتفش بود، بايد بگوئيم كه بعد از شهادت برادرش تحت تأثير زيادي قرارگرفت و همانطور كه برادرش گفته بود. راه شهدا را ادامه دهيد، راه برادرش را ادامه داد. همانطور كه گفتيم ايشان در اكثر عملياتها حضور داشتند و آخرين عملياتي كه در آن به شهادت رسيدند عمليات بيتالمقدس4 بود كه منجر به آزادسازي شاخ شميران شد كه خود نيز قبل از اين عمليات به بچهها گفته بود كه در اين عمليات شهادت هم هست. اين سردار رشيد اسلام در گردان حبيب ابن مظاهر در گروهان قيس بن مسهر اسدي همداني، مسئوليت گروهان رابه عهده داشت و برادر سعيد غلامي آهنگران نيز معاونت گروهان را به عهده داشت. وقتي كه نيمههاي شب به پاي كار رسيد و بعد از اين كه غواصهاي ايراني به آن طرف آب رفته و بعد از اينكه موانع را از بين برد، ابتدا گردان حمزه از لشكر27 خط را شكست و بعد از آن گروهان قيس از گردان حبيب با قايقها به آن طرف آب رفتند و از آنجا كه برادر حاج ابراهيم خلج ازنظر مسئولين گردان در ستونكشي گروهان نمونه بود. در آن شلوغي عمليات و درآن تاريكي محض خيلي سريع نيروهاي گروهان را به ستون كرده و به راه انداخت و كار گروهان تقريباً عمقي بود و از خط اول گذشته بود و در دل تاريكي پيش ميرفتند، بعضي وقتها صدا و روشنايي انفجار خمپاره و يا منوري سكوت را ميشكست و اطرافشان را روشن مينمود، بالاخره به سه راهي كه قبلاً در نقشه براي نيروهاي گروهان توضيح داده بودند رسيدند و بعثيهايي كه بالاي تپه بودند گروهان را ديده و به سوي بچهها آتش گشودند ولي خوشبختانه در آنجا كسي صدمهاي نديد و فوراً چند نفر از برادران بسيجي چند آرپيجي به طرف آنها شليك كرده و سلاحهاي آنها را ازكار انداخته و خيلي سريع آن تپه فتح شد و چند نفر هم از برادران عزيز در آنجا مجروح شدند. در شب سوم لشكر ديگري به جاي لشكر27 حضرت رسول آمد و منطقه را تحويل گرفت و همان شب تعدادي از بچهها به عقب برگشتند و بعضي از بچهها مانند شهيدان ابراهيم خلج، علياكبر قاسم نويسي وشهيد ابرهيم قاسمي و چندتن ديگر در آنجا ماندند كه حاج ابراهيم خلج بعد از اصابت تركش خمپارهاي به پهلوي راست به سختي مجروح گشت و از آنجا كه ايشان قبلاً نيز به سختي مجروح شدند. همانطور كه گفتيم ايشان يكي از كليههاي خود را از دست داد و در همان خط مقدم به ملكوتاعلي پيوست و همانطور كه خود ايشان گفته بود: در واقع نيز شهادت وجود داشت و دنبالرو راه شهدا از جمله سالار شهيدان امام حسين و برادرش بود.
روحش شاد و راهش پرصلابت باد.
فرازی از وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا ابا عبدالله و على الرواح التى حلت بفنايك ، عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى الليل و النهار و لاجعله الله اخر العهد منى لزيارتكم بالاسلام على الحسين و على على ابن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين . خدايا ، پروردگارا ، بارالها ، اى خالق هستى ، اى بخشنده مهربان ، دل به آن خوش دارم كه تو مولا و صاحب منى و من بنده حقير و ذليل و مسكين توام . مولاى من قدرت سخن گفتن با تو را ندارم . چگونه تو را حمد گويم و چگونه نعمت هايت را شكر كنم، كه هر چه كنم و هر چه دهم ، هيچ نكرده و نداده ام . خدايا تو خود گفتى (ان الله يحب التوابين ) توبه كنندگان را دوست مى دارى و تو خود گفتى كه اگر يك قدم در راهم نهى به صد قدم به طرفت مى آيم . معبودا اينك من از منجلاب فساد و تباهى از تاريكى و ظلمت از نيستى و فقر به سويت آمدم و نداى "حل من ناصر ينصرنى" حسين زمان را لبيك گفتم . اينك ديگر تو خود مى دانى با من چه كنى. دوست دارم در ره عشق مولايم ، حسين (ع) جان خود را در راه جانان فدا كنم . بارالها ديگر نمى خواهم در اين دنيا باشم ، عشق و محبت تو مرا از خود بيخود كرده و اينك آرام و قرار ندارم و در پوست نمى گنجم . خدايا بارالها مرا بپذير و مرا با حضرت سيد الشهدا (ع) و ديگر شهداى مظلومت محشور كن. با سلام و درود فراوان به پيشگاه حضرت ولى عصر (عج) فرود آورند. تيغ عدالت بر گردان قابيليان زمان و با تحيت بر بزرگ رهبر انقلاب اسلامى امام خمينى و سلام بر شهيدان زنده تاريخ آنانكه به پيمان خويش با خدا وفا كردند و با درود بر رزمندگان اسلام آنانكه بر سر پيمان خويش به خداوند استوار ماندند و با سلام بر تمامى اسراء اين آزادگان در بند و با درود بر مفقودين آن بى نشانان آنانكه نامشان بر صفحه تاريخ نقش بسته است . و با آرزوى بردميدن خورشيد ظفر از ستيغ كوه هاى سربه فلك كشديده غرب و از پشت نخلهاى تف ديده جنوب . پيام من براى شما امت حزب الله پيام تمامى شهدا و پيام تمامى ايثارگران است كه همانطوريكه تا به حال پشتيبان و يار ولايت فقيه بوديد از اين به بعد نيز بيشتر از سابق با راى او باشيد و ديگر اينكه اين خانواده هاى شهدا و اسراء و مفقودين و همچنين جانبازان انقلاب و جنگ در بين شما امانت هستند از اين امانتها خوب حفاظت كنيد و بدانيد كه اين انقلاب ، انقلابى است كه همه چيز ما را در آزمايش قرار داده است و خوشا آنانكه از اين امتحان سربلند بيرون آمدند . دلم براى آن كسانى كه بعد از هشت سال كه ازاين انقلاب مى گذرد اين همه ايثارگريهاى فرزندان اسلام را مى بيند و ا زخواب غفلت بيدار نشده اند مى سوزد كه چون مى بينم اينها همان افرادى بودند كه در اوايل انقلاب با اتحاد خود پشت ابرقدرت شاه را به خاك ماليدند و وقتى كه مورد امتحان حضرت حق واقع گشتند تاب و تحمل نياورده و از اين انقلاب برگشتند . بياييد با ديدن اين خانواده هاى شهدا و غيره كه هر كدام عزيزى را تقديم كرده اند و جان و مال خود به اخلاص ، ايثار گردند درس عبرت گرفته و بخود بياييد و از خواب غفلت بيدار شويد و اى كسانى كه به شعار دادن در اين راه اكتفا مى كنند و مى گويند: " انى سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم " كه اى كاش ما در كربلا بوديم و اى حسين تو را يارى مى كرديم . اينك بياييد و به نداى حسين زمان لبيك بگويد و تا دير نشده است دراجرا و ثواب جهاد شريك باشید. اى مردم بدانيد و الله كه من خود نياز به جبهه ونياز به اين راه داشتم و نه جبهه و جنگ نياز به من و اى آنانكه مطرح مى كنند كه اين جوانان چشم بسته به جبهه ها مى روند و از مسايل نظامى آگاهى ندارند، بدانيد كه اين ها آگاهان جامعه شمايند كه شما خوابيد و چشمهايتان را بسته و اينها آگاهان نظامند كه چون با ايمانشان مى جنگند نه با سلاحشان . برادران بسيجى و برادران پاسدار، اى عاشقان جان بر كف و مخلص اى شمايى كه امام در مورد مقامتان فرموده كه سپاه نور چشم من است و به بازوان شما بوسه مى زنم شما قدر و ارزش خود و اين موقعيت را بهتر مى دانيد كه در چه زمانه اى هستيم و چه بايد بكنيم همواره پشتيبان ولايت فقيه باشيد و همانطور كه خود بهتر مى دانيد مسئله اصلى ما جنگ است كه از فروع دين نيز واجب تر است همواره نگذاريد جبهه ها خالى بماند واسلحه بر زمين افتاده ها را بر دوش گيريد تا رفع كل فتنه از عالم .