حکایت عشق و شجاعت در کربلای 5 ؛ سردار شهید فرهاد حنیفه
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۹
فرهاد با چند تن از بچه ها در قایق بودند و نمازشان را همانجا در قایق خواندند. او آنشب حال عجیبی داشت، مهربان تر از همیشه به نظر می رسید. در اوّلین لحظات عملیات خط شکسته شد و ...
نوید شاهد کرج : سردار شهید فرهاد حنیفه در شهرستان میانه در سال 1339 چشم بر این جهان
ناپایدار گشود، او از همان دوران کودکی عاشق امام حسین (ع) بود، این عشق با پوست و
گوشت و خونش آمیخت، میراثی بود که از پدر و مادرش به او رسیده بود. بعد از پایان
دوران ابتدایی، امکان تحصیل در میانه وجود نداشت و به همین دلیل به شهرستان کرج
نزد خواهرش آمد و تحصیلاتش را ادامه داد و دیپلم رشته ی طبیعی را در زمان انقلاب
گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیتۀ امام (ره) شد و بعد از مدت کمی در سپاه
ثبت نام کرد، او از همان ابتدای جنگ عازم جبهه ها شد و دوستانش را نیز تشویق می کرد
که به جبهه بروند غیرت و جوانمردی را از اربابش حسین (ع) آموخته بود.
خواهر بزرگوار او می گفت: فرهاد بسیار مهربان و خوش رو بود، هر ناراحتی که داشتم وقتی چهرۀ او را میدیدم شاد می شدم وقتی برادرم فرهاد شهید شد با اصرار برای آخرین بار چهرۀ او را دیدم، همان لبخند ملکوتی را بر چهره داشت که هرگز از خاطرم محو نمی شود. او همیشه به مستمندان کمک می کرد و بسیار دلسوز بود.
کمک به نیازمندان، صبر و استقامت
روزی از سر دلتنگی به سر مزار ایشان رفته بودم، خانمی آنجا بود و بر مزار برادرم فاتحه می خواند، با تعجّب پرسیدم مگر شما ایشان را می شناسید؟ او در جواب گفت: بله شهید فرهاد حنیفه از نظر مالی به من و فرزندانم بسیار کمک و رسیدگی می کرد و در خیلی از مسائل به یاری مان می شتافت، او به صورت پنهانی به یاری مستضعفین و نیازمندان می شتافت و همیشه به آنان کمک می کرد. به راستی که او لایق شهادت بود.
او در جبهه ها بسیار بی باک و شجاعانه با اهریمن می جنگید. شهید فرهاد حنیفه در عملیاتهایی همچون خیبر، کربلای یک، دو، چهار و پنج حضور فعّالانهای داشت، وی در واحد اطلاعات عملیات لشگرده سید الشهداء خدمت می کرد در کارهایش بر اساس برنامه ریزی های مشخص حرکت می نمود.
به دلیل داشتن این خصوصیات بارز اخلاقی خیلی ها روی او و قولش حساب می کردند. ساده زیستی را دوست داشت و همه را به این امر دعوت می کرد. در مقابل مشکلات بسیار صبور بود و همیشه دیگران را به صبر در برابر سختی ها سفارش می کرد. جبهه و جنگ به افراد بزرگی مانند او محتاج بود. او روح خستگی ناپذیری داشت در تمامی اعمال و کارهایش از نظمی خاص برخوردار بود. و با نزدیکان و اطرافیانش با احترام و ادب رفتار می کرد.
او که به سنت نبوی معتقد بود ازدواج کرد و به خانواده اش بسیار عشق می ورزید، ولی دفاع از مرز و بوم و نوامیس را در اوّلویت قرار می داد، دفاع از اسلام و قرآن برایش اهمیت خاصی داشت و همسرش را همیشه سفارش به صبر و استقامت زینب گونه می کرد.
می گفت: کار با نشستن و دعا کردن درست نمی شود اگر ما دین اسلام را پذیرفته ایم بنابراین پذیرفتن دین فقط نماز خواندن نیست. باید همه ی جنبه ها را بپذیریم و اگر قرآن را قبول داریم باید پانصد آیه ی جهاد در آن را هم قبول داشته باشیم. او خانواده اش را به خدا سپرده بود و با تمام وجود در جبهه ها علیه ظلم ستیز می کرد. جبهه عرصه ی خطر کردن بود، فرهاد عشق را بوسه زدن بر لبهای تیغ می دانست و جبهه را عرصه سماوی جاودانی زیر شمشیر عشق می خواند.
همرزم او می گفت: در عملیات پر افتخار خیبر با توجّه به مشکلات خاصی که منطقه داشت در طول یکی دو روزی که پیاده راه می رفتیم آب و غذای کافی و مهمات نرسیده بود،گاهی رزمندگان بی تاب می شدند و فرهاد آنان را درمی یافت و به یاریشان می شتافت، بعضی از بچه ها دچار ضعف شدیدی شده بودند و او که خودش بسیار تشنه بود با ایثاری که او را از دیگران متمایز کرده بود، ذخیره قمقمه آبش را به رزمندگان می داد تا بنوشند و دائم به آنها دلگرمی میداد و میگفت: ذکر بگویید و از یاد خداوند غافل نشوید و آنان را به یاد سیّدالشهداء می انداخت.
این روحیه خستگی ناپذیر و صبر و استقامت همراه با ایثار و از خود گذشتگی وی برایم ارزشمند بود، دلم می خواست می توانستم مانند فرهاد باشم اما گویی این خصوصیّات فقط از آن او بود او با همین شیوه به خلوص رسیده بود و اوج اخلاص را در حماسه خیبر می شد در او دید. فرهاد حیات مادی و زندگی در این دنیا را آزمونی بزرگ می دانست تا مقام بلند قرب به حق را بیابد.
روح او همیشه آماده پرواز بود هر گاه اوقات فراغتی پیدا می کرد به مطالعه می پرداخت و بیشتر به خواندن قرآن علاقه داشت. گاهی بچه ها از او می خواستند قدری برایشان حرف بزند زیرا او خیلی خوب مانند یک سخنران خبره صحبت می کرد. گویی سال ها درس این کار را خوانده بود. ابتدا با تواضع سخن آغاز می کرد و همیشه می گفت: من کوچکتر از آن هستم که در جمع شما صحبت کنم باید مرا ببخشید..
وقتی از عشق میگفت: زبان بازی نمی کرد بلکه با تمام وجودش از عشق سخن میگفت و با جان و دل عمل می کرد، ایشان در عملیات والفجر مقدماتی که فتوحات بی شماری به دست رزمندگان اسلام افتاد با نهایت قدرت با دشمنان می جنگید. می گفت: آنقدر صبوری کنید تا صبر, از رو برود همیشه همرزمانش از آرامش و صبر و شکیبایی اش روحیه می گرفتند.
دلاوری های فرهاد در عملیات کربلای پنج
دیگر زمزمه های عملیات به گوش می رسید شهید فرهاد حنیفه که از رزمندگان مخلص و با اخلاق بود در صدد آماده سازی خویش بود. قبل از هر عملیات به گفته دوستانش خود را از هر جهت آماده می کرد و به خودسازی و تذهیب نفس روی می آورد و نهایت سعی و تلاش را می کرد تا به نحو احسن انجام وظیفه کند، گاهی چند روزی از عملیات را روزه می گرفت. وقتی خستگی به او روی می آورد چهره اش بشّاش تر می شد و او که حقیقتا مرد میدان عمل بود. می گفت: یک جان دارم که قرار است در راه رضای خدا قربانی کنم.
عملیات کربلای پنج بود، عملیاتی حساس و خطیر همچون کربلای چهار و او که تجربه این عملیات را در گذشته داشت و به حساسیت منطقه واقف بود، کمی نگران به نظر می رسید رزمندگان آماده می شدند آنان دریا دلان صف شکنی بودند که دل شیطان را از رعب و وحشت می لرزاندند و در برابر قوۀ الهی آنان هیچ قدرتی یارای ایستادگی نداشت. بچه ها چند روزی آموزش غواصی می دیدند تا برای عملیات آماده شوند. جنگ با رمز یا زهرا (س) فرا رسید.
شهادت
آنها از میان گل و لایی که حاصل جزر و مد بود خود را به قایق ها میرساندند و ساحل را به سوی جبهه فتح ترک می کردند. فرهاد از همان نخستین ساعات عملیات با آرامشی که حاصل ایمانش بود و با روحیه ای خستگی ناپذیر مجاهدانه می جنگید و دشمنان را متحیر میساخت که چگونه ممکن است کسی مرگ را به سخره بگیرد. آنکس که به جاودانگی روح خویش در جوار رحمت حق آگاه است و آن مجاهد راه حق پس از ساعاتی رزم بی امان در عملیات کربلای پنج در کانال ماهی شلمچه در تاریخ بیست و سوم دی ماه 65 با اصابت ترکش به گردن و کتف مبارکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه اش رسید.
شراب ناب ازلی را نوشید و قهقهه مستانه اش را سر داد. گویی در آن آبهایی که سرخ سرخ بود و از خون همرزمانش می رقصید اربابش حسین (ع) را در آخرین لحظات هم از یاد نبرده بود و او را صدا می کرد. او برگزیدۀ خدا بود و با جان و مالش با پروردگار معامله کرده بود. آنان مصداق بارز اصحاب خاص رسول هستند که خود بر آنان سلام داده است، اینان در زمرۀ اصحاب بدر و خیبرند که با کفر و یهود جنگیدند و رسول خدا را یاری نمودند، آنها همان شهدایی هستند که خداوند به آنان وعدۀ ظفر داده است.
قسمتی ازدستنوشته ی گهر بار شهید حنیفه در سوگ هرزمان خویش: ای شهیدان بلند باد نامتان، بزرگ بادحماسه هایتان، جاودان باد یادتان..
آری! هنوز زمزمه هایش اندر گوش ماست آن شب که در سجدۀ خونین شان مهدی را صدا زدند، آنان رفتند و ما را لیاقت رفتن نبود، عاشق کجا و عاشق نما کجا؟ بافتن کجا و یافتن کجا؟ شنیدن کجا ودیدن کجا؟ در آخرین دعای کمیلی که با هم خواندیم در اشکهایشان نشانه ی عشق بود...
منبع : کتاب فضایل اخلاقی سرداران استان البرز
خواهر بزرگوار او می گفت: فرهاد بسیار مهربان و خوش رو بود، هر ناراحتی که داشتم وقتی چهرۀ او را میدیدم شاد می شدم وقتی برادرم فرهاد شهید شد با اصرار برای آخرین بار چهرۀ او را دیدم، همان لبخند ملکوتی را بر چهره داشت که هرگز از خاطرم محو نمی شود. او همیشه به مستمندان کمک می کرد و بسیار دلسوز بود.
کمک به نیازمندان، صبر و استقامت
روزی از سر دلتنگی به سر مزار ایشان رفته بودم، خانمی آنجا بود و بر مزار برادرم فاتحه می خواند، با تعجّب پرسیدم مگر شما ایشان را می شناسید؟ او در جواب گفت: بله شهید فرهاد حنیفه از نظر مالی به من و فرزندانم بسیار کمک و رسیدگی می کرد و در خیلی از مسائل به یاری مان می شتافت، او به صورت پنهانی به یاری مستضعفین و نیازمندان می شتافت و همیشه به آنان کمک می کرد. به راستی که او لایق شهادت بود.
او در جبهه ها بسیار بی باک و شجاعانه با اهریمن می جنگید. شهید فرهاد حنیفه در عملیاتهایی همچون خیبر، کربلای یک، دو، چهار و پنج حضور فعّالانهای داشت، وی در واحد اطلاعات عملیات لشگرده سید الشهداء خدمت می کرد در کارهایش بر اساس برنامه ریزی های مشخص حرکت می نمود.
به دلیل داشتن این خصوصیات بارز اخلاقی خیلی ها روی او و قولش حساب می کردند. ساده زیستی را دوست داشت و همه را به این امر دعوت می کرد. در مقابل مشکلات بسیار صبور بود و همیشه دیگران را به صبر در برابر سختی ها سفارش می کرد. جبهه و جنگ به افراد بزرگی مانند او محتاج بود. او روح خستگی ناپذیری داشت در تمامی اعمال و کارهایش از نظمی خاص برخوردار بود. و با نزدیکان و اطرافیانش با احترام و ادب رفتار می کرد.
او که به سنت نبوی معتقد بود ازدواج کرد و به خانواده اش بسیار عشق می ورزید، ولی دفاع از مرز و بوم و نوامیس را در اوّلویت قرار می داد، دفاع از اسلام و قرآن برایش اهمیت خاصی داشت و همسرش را همیشه سفارش به صبر و استقامت زینب گونه می کرد.
می گفت: کار با نشستن و دعا کردن درست نمی شود اگر ما دین اسلام را پذیرفته ایم بنابراین پذیرفتن دین فقط نماز خواندن نیست. باید همه ی جنبه ها را بپذیریم و اگر قرآن را قبول داریم باید پانصد آیه ی جهاد در آن را هم قبول داشته باشیم. او خانواده اش را به خدا سپرده بود و با تمام وجود در جبهه ها علیه ظلم ستیز می کرد. جبهه عرصه ی خطر کردن بود، فرهاد عشق را بوسه زدن بر لبهای تیغ می دانست و جبهه را عرصه سماوی جاودانی زیر شمشیر عشق می خواند.
همرزم او می گفت: در عملیات پر افتخار خیبر با توجّه به مشکلات خاصی که منطقه داشت در طول یکی دو روزی که پیاده راه می رفتیم آب و غذای کافی و مهمات نرسیده بود،گاهی رزمندگان بی تاب می شدند و فرهاد آنان را درمی یافت و به یاریشان می شتافت، بعضی از بچه ها دچار ضعف شدیدی شده بودند و او که خودش بسیار تشنه بود با ایثاری که او را از دیگران متمایز کرده بود، ذخیره قمقمه آبش را به رزمندگان می داد تا بنوشند و دائم به آنها دلگرمی میداد و میگفت: ذکر بگویید و از یاد خداوند غافل نشوید و آنان را به یاد سیّدالشهداء می انداخت.
این روحیه خستگی ناپذیر و صبر و استقامت همراه با ایثار و از خود گذشتگی وی برایم ارزشمند بود، دلم می خواست می توانستم مانند فرهاد باشم اما گویی این خصوصیّات فقط از آن او بود او با همین شیوه به خلوص رسیده بود و اوج اخلاص را در حماسه خیبر می شد در او دید. فرهاد حیات مادی و زندگی در این دنیا را آزمونی بزرگ می دانست تا مقام بلند قرب به حق را بیابد.
روح او همیشه آماده پرواز بود هر گاه اوقات فراغتی پیدا می کرد به مطالعه می پرداخت و بیشتر به خواندن قرآن علاقه داشت. گاهی بچه ها از او می خواستند قدری برایشان حرف بزند زیرا او خیلی خوب مانند یک سخنران خبره صحبت می کرد. گویی سال ها درس این کار را خوانده بود. ابتدا با تواضع سخن آغاز می کرد و همیشه می گفت: من کوچکتر از آن هستم که در جمع شما صحبت کنم باید مرا ببخشید..
وقتی از عشق میگفت: زبان بازی نمی کرد بلکه با تمام وجودش از عشق سخن میگفت و با جان و دل عمل می کرد، ایشان در عملیات والفجر مقدماتی که فتوحات بی شماری به دست رزمندگان اسلام افتاد با نهایت قدرت با دشمنان می جنگید. می گفت: آنقدر صبوری کنید تا صبر, از رو برود همیشه همرزمانش از آرامش و صبر و شکیبایی اش روحیه می گرفتند.
دلاوری های فرهاد در عملیات کربلای پنج
دیگر زمزمه های عملیات به گوش می رسید شهید فرهاد حنیفه که از رزمندگان مخلص و با اخلاق بود در صدد آماده سازی خویش بود. قبل از هر عملیات به گفته دوستانش خود را از هر جهت آماده می کرد و به خودسازی و تذهیب نفس روی می آورد و نهایت سعی و تلاش را می کرد تا به نحو احسن انجام وظیفه کند، گاهی چند روزی از عملیات را روزه می گرفت. وقتی خستگی به او روی می آورد چهره اش بشّاش تر می شد و او که حقیقتا مرد میدان عمل بود. می گفت: یک جان دارم که قرار است در راه رضای خدا قربانی کنم.
عملیات کربلای پنج بود، عملیاتی حساس و خطیر همچون کربلای چهار و او که تجربه این عملیات را در گذشته داشت و به حساسیت منطقه واقف بود، کمی نگران به نظر می رسید رزمندگان آماده می شدند آنان دریا دلان صف شکنی بودند که دل شیطان را از رعب و وحشت می لرزاندند و در برابر قوۀ الهی آنان هیچ قدرتی یارای ایستادگی نداشت. بچه ها چند روزی آموزش غواصی می دیدند تا برای عملیات آماده شوند. جنگ با رمز یا زهرا (س) فرا رسید.
شهید حنیفه
با چند تن از بچه ها در قایق بودند و نمازشان را همانجا در قایق خواندند.
او آنشب حال عجیبی داشت، مهربان تر از همیشه به نظر می رسید. در اوّلین
لحظات عملیات خط شکسته شد و راه برای
رسیدن به اهداف بعدی باز شد او که اطلاعات عملیات لشکر را بر عهده داشت، دلیرانه
اطلاعات لازم را جمع آوری می کرد و در اختیار مسئولان و فرماندهان می گذاشت. از
چهره اش می شد فهمید کمی نگران است اما نمی خواست کسی متوجّه شود او با همان منطق
و شعور بالای خویش شرایط منطقه را تحلیل و همه چیز را مو به مو بررسی کرده بود همه
متعجّب شده بودند و در آخر می گفت: 50% هم اگر امکان پیروزی باشد نباید نا امید
شویم و باید توکّل مان به خدا باشد، هنوز فضا از نم باران آکنده بود و آفتاب فتح در
کمان سینۀ مؤمنین درخششی عجیب داشت در همان ساعات اوّلیه عملیات خطوط دفاعی دشمن
یکسره فرو ریخت، بیش از همه غواص ها در سکوت شب بعد از خواندن دعای فرج و توسل به
حضرت زهرای مرضیه (س) به آب زده و خط را گشودند و آنگاه خیل قایقها وشناورها روان شدند.
شهادت
آنها از میان گل و لایی که حاصل جزر و مد بود خود را به قایق ها میرساندند و ساحل را به سوی جبهه فتح ترک می کردند. فرهاد از همان نخستین ساعات عملیات با آرامشی که حاصل ایمانش بود و با روحیه ای خستگی ناپذیر مجاهدانه می جنگید و دشمنان را متحیر میساخت که چگونه ممکن است کسی مرگ را به سخره بگیرد. آنکس که به جاودانگی روح خویش در جوار رحمت حق آگاه است و آن مجاهد راه حق پس از ساعاتی رزم بی امان در عملیات کربلای پنج در کانال ماهی شلمچه در تاریخ بیست و سوم دی ماه 65 با اصابت ترکش به گردن و کتف مبارکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرینه اش رسید.
شراب ناب ازلی را نوشید و قهقهه مستانه اش را سر داد. گویی در آن آبهایی که سرخ سرخ بود و از خون همرزمانش می رقصید اربابش حسین (ع) را در آخرین لحظات هم از یاد نبرده بود و او را صدا می کرد. او برگزیدۀ خدا بود و با جان و مالش با پروردگار معامله کرده بود. آنان مصداق بارز اصحاب خاص رسول هستند که خود بر آنان سلام داده است، اینان در زمرۀ اصحاب بدر و خیبرند که با کفر و یهود جنگیدند و رسول خدا را یاری نمودند، آنها همان شهدایی هستند که خداوند به آنان وعدۀ ظفر داده است.
قسمتی ازدستنوشته ی گهر بار شهید حنیفه در سوگ هرزمان خویش: ای شهیدان بلند باد نامتان، بزرگ بادحماسه هایتان، جاودان باد یادتان..
آری! هنوز زمزمه هایش اندر گوش ماست آن شب که در سجدۀ خونین شان مهدی را صدا زدند، آنان رفتند و ما را لیاقت رفتن نبود، عاشق کجا و عاشق نما کجا؟ بافتن کجا و یافتن کجا؟ شنیدن کجا ودیدن کجا؟ در آخرین دعای کمیلی که با هم خواندیم در اشکهایشان نشانه ی عشق بود...
منبع : کتاب فضایل اخلاقی سرداران استان البرز
نظر شما