شهید امراله نور فلاح / عاشقی که در فضای جبهه پرواز کرد
شهید امراله نو فلاح در سال 1342 در محله ای فقیر نشین در تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد ، دوران تحصیلات ابتدائی و راهنمایی را در مدارس تهران و وره اول و دوم متوسطه را در دبیرستان فارابی شهرستان کرج در رشته خدمات پشت سرگذاشت. خانواده شهید درباره او چنین می گویند : قبل از انقلاب با وجود سن کم در پخش اعلامیه ها و ساختن سنگر های خیابانی و کوکتل مولتف به انقلابیون و همرزمانش کمک می کردو پس از پیروزی انقلاب شور و حال دیگری داشت تنفری که نسبت به منافقین کور دل داشت بیش از دشمنان خارجی بود و می گفت منافقین لیاقت داشتن وطن اسلامی را ندارند و اینها با وطن فروشی خیلی پست تر از متجاوزان عراقی هستند و با فعالیت هائی که در کتابخانه های مساجد داشت سطح اطلاعاتش بسیار بسیار بیشتر از تحصیلاتش بود.
بسیار خوش برخورد و مهربان و علاقمند به ایثارگریها و دستگیری از مظلومان و خانواده های مستمد و بی بضاعت بود، از حافظه بسیار عالی برخوردار بود و اشعار عارفانه بسیاری را حفظ کرده بود و از خود او نیز دو بیتی هائی باقی مانده است و همچنین در زمینه نقاشی و طراحی و تابلوهای وتیرای نیز آثار ارزشمند به جای مانده است.
پس از رهاکردن درس یکبار از طریق بسیج به جبهه های اهواز اعزام شد و این همزمان بود با حضور برادر بزرگترش در جبهه ، و پس از حضور در جبهه های حق علیه باطل به مرخصی نمی آمد به خاطر اینکه فکر می کرد اگر به مرخصی بیاید ما از بازگشت او جلوگیری خواهیم کرد.
بار دوم نیز تحت عنوان خدمت سربازی پس از دوره آموزشی به
جبهه های کردستان اعزام شد از نامه هایش که از جبهه می نوشت شور شوق می بارید چنان
از شبهای دعا در سنگر و یاری امام زمان (عج) قلم میزد که دل هر عاشقی را در هوای
جبهه به پرواز در می آورد.
در آخرین نامه اش از شهادت و فضای روحانی جبهه ها و عشق به خدا نوشته و حلالیت طلبیده بود و آخرین بار که آمده بود برق نگاهش بسیار نافذ بود گوئی نگاهش حرف می زد و بسیار اوقات در فکر بود مانند یک مسافر گاهی با التهاب به دور و ور و اطراف نگاه می کرد مبادا چیزی فراموش بکند و در آخرین لحظات با همه خداحافظی کرده و حلالیت طلبید و عکسی را از خودش و مادرش داد و گفت این را سر مزارم بگذارید و توصیه کرد که امام و رزمندگان را دعا کنید و عازم جبهه شد.
سرانجام پس از مدتها جنگ و جهاد با دشمنان خدا و خلق در کردستان در یک درگیری پس از کشتن دو تن از مزدوران به روایت همرزمانش از ناحیه پا مورد اصابت تیر واقع شده و سپس اسیر می شود و پس از چند لحظه با شلیک شش گلوله به گلویش از طرف مزدوران در روز شانزدهم شهریور ماه سال 62 به درج رفیع شهادت نائل می آید.