شهید شیرویه وطن خواه به روایت همسر
به گزارش نوید شاهد از کرج : شهید وطن خواه در تاریخ نوزدهم مرداد 25 در زنجان دیده به جهان گشود. در سال 1348 ازدواج نمود پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، وارد سپاه شده و عضو رسمی سپاه در پادگان امام حسین (ع) تهران شده و بارها عازم جبهه های غرب و جنوب شد. او در سال 1362 در منطقه مریوان از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته و مجروح گردید.
وی پس از بهبودی نسبی مجددا عازم جبهه شد و اینبار در معرض بمباران شیمیایی قرار گرفته و از ناحیه ریه دچار مصدومیت شده و به عنوان جانباز 80%معرفی شد. شهید معظم در تاریخ سوم شهریور 68 در بیمارستان طالقانی تهران در اثر عفونت ترکش در سر و شدت جراحات شیمیایی در ریه در حین عمل جراحی به درجه رفیع شهادت نایل گردید .
شهید شیرویه وطن خواه به روایت همسر
اينجانب مليحه وهاب زاده همسر شهيد شيرويه وطن خواه هستم در سال 1325 به دنيا آمد و در سال 1348 ازدواج کرديم و ثمره اين ازدواج پنج فرزند است از آن اولي که انقلاب شروع شد کارخانه آلومينيوم سازي داشت همان اول همه چيزرا ول کرد و رفت، حتي بچه ها را که کوچک بودند،بیست و پنج کارگر داشت، همه آنها را شبها برمي داشت و با خود به تظاهرات مي برد بعد از آن که انقلاب پيروز شد و جنگ تحميلي شروع شد ما در آغاز جنگ در شمال زندگي مي کرديم ما آمديم و زيرزمين خانه را خالي کردیم ما مانديم آنجا و خودش به جبهه رفت.
سه چهار ماه يك بار به مرخصي مي آمد وقتي که فرزندم حسين به دنيا آمد بیست روزه بود كه شهيد خانه مان را فروخت و گفت که حتماٌ بايد بروم ديگر نمي توانم بمانم یک مقدار پول از پول خانه را به حساب من ريخت و بقيه پول را هم قرض هايش را داد و رفت به جبهه البته براي ما یک خانه دربست گرفت و بعد به جبهه رفت.
در سال 62 مجروح شد دو تا تير به سرش خورد، ما اصلاٌ خبري نداشتيم و بيهوش بود وقتي به هوش مي آيد و شماره تلفن خانه قبلي كه زندگي ميکرديم را به بيمارستان مي دهد و آنها نيز ما را مي شناختند آمدند و به ما اطلاع دادند که در بيمارستان بستري است چند ماه طول کشید تا خوب شد و یک طرف سرش بي حس شد، چشمهايش خوب نمي ديد ولي با همين حال مي گفت بايد بروم و به جبهه رفت و بار دوم که باعث جانباز شدنشان مي شود اين بود که منطقه را بمباران شيميايي مي كنند نميدانم چي بود ولي دستمالي داشتند و بقيه وسايل خود را به یک رزمنده هجده ساله مي دهد که بعد از آن 80% جانباز شيميايي مي شود .
آن روزي که امام خميني به ملکوت اعلا عروج پيدا کردند به بيمارستان رفت قبل از اينکه راديو اعلام کند که اين اتفاق افتاده است او از خانه خارج شده بود راديو روشن بود که اعلام کرد، بلند شدم و به بيرون رفتم ديدم دارد مي آيد و دو دستي به سرش ميزند و عصا از دستش به زمين افتاده بود، مگر ما مي توانستيم او را از زمين بلند کنیم یک ساعت طول کشید تا ما او را به منزل آورديم.
آن موقع که جانباز بود و در خانه بود هميشه سرش درد ميکرد و سرش چرك مي کرد چون دو تا ترکش در سرش بود اين چركها به درون بدنش مي ريخت شيميايي هم که شده بود ريه هايش درد مي کرد هميشه دکتر مي رفت و دارو مصرف مي کرد، در جبهه هم با خودش دارو ميبرد از آن اول که ما با هم زندگي کردیم هميشه در خانه نوحه خواني راه مي انداخت ،آقاي موذن زاده اردبيلي یکی از دوستانش بود در مجالس با هم بودند آقا داود هم دوستش بود از آنها نوحه خواني ياد مي گرفت و ماهي یکبار هم در خانه ما هيئت بود.
زندگی با شهید وطن خواه برای من سرتاسر خاطره بود، امیدوارم در سرای ابدیت باز هم در کنار همسر شهیدم به سعادت ابدی برسم...