جبهه برای مجید همچون گوهري بود روشنگر راهش
شهيد مجيد قربانيپور در شهريور ماه سال 1348 در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود و از همان ابتدا زمينة رشد والاي معنوي وي در محيط خانواده فراهم گرديد. درسال 1355 شروع به تحصيل نموده و دوران ابتدائي را با توجه به استعداد سرشاري كه داشت، در مدرسهاي واقع در محلهاي كارگرنشين، باموفقيت به پايان رسانيد. مقطع راهنمائي تحصيلي را هم با همان كيفيت به اتمام رسانيد و وارد دبيرستان شد.
آري او ديگر در اين شرايط و اين سن و سال پيبرده
بود كه بايد ارزشهاي حاكم بر جامعة اسلامي را هرچه بهتر و بيشتر بشناسد و به
دنبال همين انديشه بود كه شور و حال ديگري پيدا كرده بود. اداي فرايض ديني ،
سرلوحة كارهايش بود و بين مسجد و بسيج و مدرسه آنچنان پيوندي زده بود كه وسعت
انديشهاش روز به روز بيشتر و عشق او به اسلام و انقلاب روز به روز افزونتر ميگشت.
مجيد براي پيشبرد اهداف مقدس انقلاب اسلامي، فعاليتش را در بسيج قدس شهرك منظريه كرج آغاز نمود و روحية خود را درجهت رشد معنوي و براي پاسداري از آرمانهاي انقلاب ، هرچه بيشتر از پيش پرورش ميداد. بسياري از مسائلي كه براي همسالان او ارزشمند بودند ديگر براي مجيد حقير و كوچك شمرده ميشدند و او به چيز ديگري ميانديشيد. در جستجوي گوهري بود كه در مسير زندگي روشنگر فرا راهش باشد، نوري الهي كه فقط افراد متقي و خالص و پاك و بيآلايش همچون او شايسته آن بودند كه راهنمايشان باشد و بنا به گفتة خود شهيد دريكي از نوشتهها و يادداشتهايش اين امر محقق نميشد مگر در جبهه و مجيد ديگر به خوبي به اين مسئله پيبرده بود و اين حالات و روحيات در اين قطعه ميگنجد كه: (من از مردن نميترسم، مرا از رفتن اين راه بيبرگشت ترسي نيست. چرا؟ زيرا كه اسلام اين درخت آبياري گشته با خون عزيزانم، هماكنون باز هم تشنه است و آبي تازهاش بايد) و مجيد ميخواست كه همچون ديگر يارانش، درخت تنومند اسلام را با خون خود آبياري نمايد و در اين راستا بود كه مجيد درجهت تحقق آرزوي ديرينهاش مصمم و استوار گام برميداشت و اين آرزو چيزي نبود جز ديدار با عاشقان حق و اين مسئله بهوضوح در قسمتي از يادداشتهاي مجيد مشهود است. آنجا كه مينويسد: دراين ميان بود كه دستي مرا بهسوي ميعادگاه عاشقان كشاند و با دوستان و آشنايان بهسوي جبهه روانه شديم. آري شرايطي ازقبيل جنگتحميلي و ايثار و از خودگذشتگي مردم مسلمان و متعهد و همچنين خبر شنيدن شهادت رزمندگان در خطوط مقدم جبهه و اعزام سراسري نيروها، هرلحظه شور و حال ديگري و وجد و شعف خاصي در مجيد بهوجود ميآورد و در حاليكه در سال چهارم رشتة علوم تجربي مشغول به تحصيل بود ، دراسفند ماه سال1366 عازم جبهه گرديد تا تارك زيباي سپيدهدم زندگياش را با گوهري درخشان كه جز در آنجا يافت نميشود ، بيارايد.
در اين سفر بود كه در عمليات پدافندي (كربلاي8) با رشادت تمام انجام وظيفه نمود و پس از گذشت پنجماه با روحيهاي ديگر مراجعت نمود . در شرايطي كه دركنكور سراسري سال 67 ـ 1366 كارنامة قبولي اخذ نموده بود، و در رشته پزشکی قبول شده بود مجدداً براي پاسداري از خون شهدا و شهادت همرزمانش در جلو ديدگان وي ، بر آن شد كه به جبهه عزيمت نمايد. اينبار ديگر در پوست خود نميگنجيد و با شور و شوق بيشتري در انتظار سفر مجدد بود و اين گونه با خود ميگفت كه : نه از تير اجل ترسم نه از تيري كه دژخيمان زند بر پيكرم در دم. از آن افسوس دارم من كه صد جان در بدن دارم كه تا صدبار فداي راه حق گردم. و با زمزمة اين سرود اينبار از طريق پايگاه مقداد بهصورت انفرادي راهي ديار عاشقان حق گرديد و پس از گذشت بیست روز از نبرد دليرانة مجيد و ساير همرزمانش درتاريخ بیست و ششم اردیبهشت 67 درعمليات پيروزمندانه (بيتالمقدس6) در ارتفاعات «شيخ محمد»عراق بوسه بر بارگاه الهي زد و گوهري را يافت كه به او زندگي جاويد بخشيد و با اداي دين خود به اسلام و انقلاب و امام بزرگوارمان، به افتخار شهادت نائلگرديد.