سردار شهید علیرضا نوری / خاطرات منتشر نشده
خانم محترم نوری
مادر بزرگوار ایشان می گوید: علیرضا از کودکی علاقه بسیاری به خواندن نماز و قرآن
داشت و مکان های مذهبی را بی نهایت دوست می داشت.
برای بجا آوردن نماز با پدرش به مسجد می رفت و نماز را با جماعت به جای می
آورد. بچه های هم سن و سال او اغلب در کوچه و خیابان ها مشغول بازی بودند، اما
علیرضا هیچگاه وقت خویش را بیهوده به بطالت نمی گذراند. از آنجا که دارای فهم،
شعور و کمالات بسیاری بود همواره سعی می کرد رضایت دیگران را جلب کند تا خدا نیز
از او راضی باشد.
او به خاطر استمرار ظلم
و ستم، مخالفت خود را با رژیم پهلوی آغاز نمود، زیرا روحیه ای اسلامی و انقلابی
داشت. او اعتقادات قلبی خاص خودش را داشت و هرگونه فعّالیتی را برای رژیم پهلوی
حرام می دانست.
پسرم علاقه بسیار وصف نشدنی به حضرت امام خمینی (ره) داشت و عاشق و مرید امام(ره) بود. در تمام لحظات زندگی و کارهایی که انجام می داد، حرف هایی که می زد و رفتاری که از خود نشان می داد، همه از شکیبایی و استقامت امام (ره) نشأت می گرفت. به راستی حضرت امام را الگو و خصوصیاتش را ملاک زندگی خود قرار داده بود. در واقع مانند شاگردی بود که در تمام لحظات، معلّم خود را در نظر گرفته و به سخنان ایشان در زندگی عمل می کرد. او در مسجد با بسیجی ها درس های اجتماعی، علمی و دفاعی را مرور و اوقات فراغتش را به مطالعه کتاب های مذهبی می گذراند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی درسپاه پاسداران در حیطه مبارزه با مواد مخدربه انجام وظیفه پرداخت وگروهک های ضد انقلابی بارها سعی درترور او داشتند. او در این راستا بدون لحظه ای خستگی و با ایثار و فداکاری بارها به شهرهای ملایر، زاهدان و مشهد به مأموریّت های طولانی رفت ودلسوزانه وجدّی به انجام وظیفه پرداخت. در این مأموریّت ها اتّفاقات بسیاری جان او را تهدیدنمود، یک بار وسیله نقلیه ای که او در جاده ساوه، یکی از سرنشینان آن بود منحرف شد وعلیرضا جان سالم به در برد. تصادف دوّم در کرج اتفاق افتاد و سومین بار نیز در جبهه باختران از کوه بلندی به اعماق دره سقوط کرد که در تمامی این رویدادها خداوند همواره پشت و پناه ایشان بود. او برای رفتن به جبهه و مبارزه بر علیه دشمنان همیشه اصرار می ورزید.
شهید علیرضا نوری همواره در صحنه ها حضور داشت، این شهید بزرگوار بارها برای جنگیدن با کفّار به جبهه های مختلف اعزام شد، ازجمله سه بارمنطقه جنوب، دو بار جبهه سردشت، سه ماه درسنندج و درگیری با کومله ها و سرپل ذهاب که به دلیل از خود گذشتگی وشایستگی های فراوان سمت فرماندهی گروهان رابرعهده ایشان نهادند. شهید علیرضا نوری پس از نبرد های پیاپی پانزده روز به مرخصی آمد تا با خانواده، همسر و فرزندانش دیدار کند. بعد از دو روز با او تماس می گیرند که حمله شروع شده است. هنوز گرد و غبار خاکریز ها را از وجودش پاک نکرده بود که دوباره به جبهه بازگشت.
همسرشهید علیرضا نوری می گوید: به یاد می آورم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که علیرضا از جبهه باختران نزد ما آمد. از لحظه ورودش آرام و قرار نداشت، تصمیم گرفت برای عزاداری و آرامش روح خود به مسجد محل برود. او تا صبح در مسجد ماند، سپس به خانه آمد. به او گفتم بعد از پنج ماه به خانه آمده ای اما از جبهه تماس گرفتند و گفتند خودت را هرچه سریع تر به آنجا برسانی. حالا تکلیف پانزده روزی که مرخصی گرفته ای چه می شود؟ فرزندانت بی قراری می کنند و هنوز ما نتوانستیم آنطور که باید شما را ببینیم، شما نیز خستگی خود را برطرف نکرده ای. دور روز نیست که به خانه آمدی.. گفت: شما راضی هستی من در خانه بمانم و در جبهه حضور نداشته باشم و برادرانم در جبهه بجنگند؟ خدا را خوش نمی آید به خاطر خود خواهی خودم، وظیفه دینی ام را فراموش کنم.
همواره به دوستانش می گفت: ما در همه حال پیروزیم و چون امام عزیز فرموده است، اسلام پیروز است، چه شهید شویم یا نشویم به هر حال پیروزیم. او فردی با تقوی و مردم دار بود و به همه اطرافیانش احترام می گذاشت. علیرضا همواره در هر شرایطی ما را یاد می کرد و با اینکه در جبهه ها وقت نداشت از یاد ما غافل نمی شد. مدام برایمان نامه می نوشت.
در نامه خود
علیرضا اینگونه خطاب به من عنوان می کرد که: به همسر مجاهدم که همانند زینب (س)
است افتخار می کنم. می دانم که سخت است، اما از خداوند برایت صبر مسألت دارم. شما
مانند رزمندگان در راه اسلام و دین جهاد می کنید و این قابل ستایش است. چه فرقی می
کند در جبهه باشید یا خانه، مهّم این است که هر دو یک هدف را دنبال می کنیم. مدام
تکرار می کرد، در جبهه حال خوبی دارم، احساسی را که هیچگاه در کرج و تهران نداشتم
اینجا تجربه می کنم. خداوند را شاکرم که چنین موقعیّتی را نصیب من کرده است. دوست
دارم شهادت نصیبم شود ولی هنوز خالص نشده
ام و شهادت از آن کسی است که پاک و مطهر شده باشد.
خانم نوری مادر شهید می گفت: علیرضا هیچگاه از مرگ هراسی به دل راه نمی داد و با مرگ مانوس بود. شهادت علیرضا، خانواده را استوارتر و ایمان ما را راسخ تر از همیشه کرد به طوری که بعد از رفتن ایشان همه قوی تر و هوشیار تر شدیم. در آخرین دیدار به پسرم گفتم: حالا که به شما مأموریّتی محول نشده است، بنابراین چرا می خواهی بروی و ما را باز تنها بگذاری؟ پسرم سرش را پایین انداخت و گفت: مادرجان، خودتان بهتر می دانید، من به خاطر پایداری اسلام همواره باید از انقلاب اسلامی حمایت و پشتیبانی کنم. به او گفتم، چطور می توانم در نبود شما به همسر و فرزندانت جواب دهم، علیرضا سرش را بالا گرفت و گفت: ایمان را در چشم هایتان می ببینم پس این حرف ها را عنوان نکنید، چرا که همه ما یکی هستیم و هدفمان پایداری اسلام است. من که سینی قرآن و کاسه آبی به دست داشتم با دیدگانی اندوهگین سینی را به طرف بالا بردم و پسرم با دیدن حال من، با لبخندی زیبا و تکرار نشدنی قرآن را خودش از روی سینی برداشت و بالای سرش گرفت و با گشاده رویی گفت: نگران من نباشید و مرا به خدا بسپارید.
این اسوه ایثار و فداکاری در عملیات رمضان به عنوان فرمانده گروهان در تاریخ بیست و سوم تیر ماه سال 61 بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر در پاسگاه زید جان مبارک خویش را نثار اسلام نمود و شهادت علیرضا دوستانش را نیز شیفته شهادت کرد. پیکر مطهر او را در گلزار شهدای گرمدره به خاک سپردند.