آرزوی شهادت به سبک شهیدآهنگ
نوید شاهد از کرج: هنگامي كه در حال جمع‌آوري استخوانها بوديم و آنها را داخل گوني مي‌ريختيم احمدرضا گفت: كاش من هم مثل اينها شهيد مي‌شدم.

نوید شاهد از کرج:شهید احمدرضا آهنگ در سن 17 سالگی در عمليات رمضان، بیست و چهارم تیر ماه سال 61 مصادف با بیست و سوم ماه مبارک رمضان در جبهه جنوب پاسگاه كوشك شهيد شد.

دعایش مستجاب شد؛ كاش من هم مثل اينها شهيد مي‌شدم.

پدر شهيد مي‌گويد: احمدرضا هشت ماه در جبهه غرب بود. بعد از هشت ماه به مرخصي آمد. يك هفته مرخصي داشت. روزي من و احمد مشغول تماشا كردن تلويزيون بوديم گفتم احمد ديگر بس است تو به سهم خودت انجام وظيفه كرده‌اي ديگر نرو. در اين هنگام تلويزيون تصويري از امام خميني نشان مي‌داد كه مي‌فرمود: «چشم اميدم به شما جوانان است». احمدرضا گفت: پيام امام را گوش كن. ايشان چشم اميدش به ما جوانان است. فرداي آن روز باز هم عازم جبهه شد اما اين بار او تصميم گرفته بود به جبهه جنوب برود. چون مي‌گفت در جبهه غرب حمله‌اي انجام نمي‌شود. در جنوب حمله‌اي در پيش است و من دلم مي‌خواهد كه در آن شركت كنم. آن حمله، حمله رمضان بود و در بيست و يكم رمضان انجام شد و از آن روز به بعد مفقودالاثر شد و هنوز هم هيچ خبري از احمدرضا به ما نرسيده است.

سال شصت بود كه همراه بسيج به جبهه غرب سرپل ذهاب رفت و هشت ماه آنجا بود. به آنجا براي سركشي رفتم،چند نفر از هم سن و سالهاي او آنجا بوند. فرمانده‌اش گفت: كه در بين اينها احمدرضا از همه زرنگتر و بهتر است.

كوهي در آنجا بود به نام قلاويز. يكي از دوستانش مي‌گفت: ما در اينجا شهيدان زيادي داديم و هر چه به رزمندگان گفتند كه برويد و استخوانها و اجساد به جا مانده را جمع‌آوري كنيد، كه حاضر به انجام اين كار نمي‌شد، تا اينكه احمدرضا داوطلب شد كه همراه من براي جمع‌آوري استخوانها و اجساد به جا مانده بيايد. هنگامي كه در حال جمع‌آوري استخوانها بوديم و آنها را داخل گوني مي‌ريختيم احمدرضا گفت: كاش من هم مثل اينها شهيد مي‌شدم.

وقتي براي نگهباني به بسيج مي‌رفت اگر پيرمردي سر پست و مشغول نگهباني بود احمدرضا نمي‌گذاشت كه او نگهباني بدهد و خودش به جاي او اين كار را انجام مي‌داد. فرمانده آنها مي‌گفت كه احمدرضا مانند كامپيوتر عمل مي‌كند و من هر چه به او بگويم سريع ياد مي‌گيرد.

پدر و مادر و تمام فاميل حتي دوستان و آشنايان همه بسيار او را دوست داشتند و علاقه زيادي به او داشتند زيرا او جوان بسيار مؤمن و با تقوا و بسيار مهربان بود.

احمدرضا علاقه زيادي به امام خميني داشت و هميشه مي‌گفت امام را دعا كنيد. در وصيتنامه‌اش از پدر و مادرش براي بزرگ كردن و فرستادنش به جبهه تشكر كرده بود و همچنين گفته بود خواهش مي‌كنم براي من گريه نكنيد زيرا بزرگترين آرزوي من شهادت بود كه اكنون به آن رسيدم.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده