شهیدی که حاجت شهادتش را از شب قدر گرفت
به گزاش نوید شاهد از کرج: شهید محمود عطایی در سال 1342 در روستای مردآبادکرج چشم به جهان گشود او دوران کودکی را تا 5 سالگی در زادگاهش گذراند و بعد از مدتی همراه پدر و مادرش به دولت آباد کرج نقل مکان کرد و در سن هفت سالگی در مدرسه شهید زارع مشغول تحصیل شد و در انجا ششم ابتدایی را به اتمام رساند و هنگامی که در مورد دروس شهید به مدرسه مراجعه میشد معلمهایشان اظهار رضایت می کردند،تا انکه دوره راهنمایی را در مدرسه غزالی سابق مالک اشتر فعلی به پایان رساند بعد از مدتی با ازدیاد مخارج زندگی مواجه شد و تصمیم گرفت باری از دوش پدرش برداشت و میگفت میخواهم ترک تحصیل نمایم تا بتوانم عصای دست پدرم باشم پدرش با نظر وی موافقت نمود و چندی نگذشت که در کمربندی کرج در مغازه آهنگری شخصی بنام محسن اقا مشغول کار شد تا مدت دوران سربازی مدام تلاش و کوشش میکرد و در مقابل مشکلات و مصائب بیم نداشت.
پد شهید محمود عطایی درباره سربازی ایشان چنین برایمان روایت میکند:
شهید محمود چون خود را در قبال خون شهدا و نظام جمهوری اسلامی مسئول میدانست خودش را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد و دفترچه اعزام به خدمت گرفت و بعد خوشحال به منزل برگشت و از آن تاریخ گوش بزنگ رادیو و رسانه های دیگر بود که بمحض اطلاع برود و بخدمت مشغول شود بعد از مدتی به بیماری دچار شد و دکترها تشخیص دادند که قارچک می باشد و دارو در اختیارشان گذاشتند تا برروی قارچکها نهند چون زخمهایشان تاول زده بود و تاریخ اعزام او به تاخیر می افتاد، از این بابت خیلی نگران بود و میگفت این چه وضعی است چرا مرا نمیفرستند انجام وظیفه نمایم.
بالاخره عید همان سال بعد از بهبود
یافتن، اعزام شد و دوران آموزشی را در کرمان گذراند وقتی برای مرخصی به منزل آمد به او میگفتم هر چه پول احتیاج داری بگیر اما با اصرار زیاد مقدار کمی قبول میکرد،
خیلی انسان روشن و قانعی بود و با زندگی زیاد سخت برخورد نمیکرد.
شهید آرزوی شهادت داشت و در 23 ماه مبارک رمضان
، 24 تیر ماه سال 61 در کوشک ترکش خمپاره به رخ گلگون او اصابت کرد و فرمانده شان که به ایشان اجازه
بازگشت به عقب داده بودند ولی ایشان گفته بود بروایت یکی از همرزماش این که چیزی
نیست تا من برای این به عقب برگردم و من هنوز میتوانم انجام وظیفه نمایم . اما در
اثر شدت ترکش جان به جان تسلیم نمود و روح پاکش به ملکوت اعلی پیوست.
روزی برای ملاقات با محمود به جبهه رفتم دیدم که ایشان بی سیم چی است و به او گفتم چرا این کار را قبول کردی این کار خطرناک است او گفت در اسلام و در جبهه جنگ اگر کاری بلد باشی و انجام ندهی نزد خداوند مواخذه خواهی شد چون فرمانده ام به من پیشنهاد این کار را داد و من بلد بودم این کار را قبول کردم.
پدر شهید محمود عطایی در ادامه ما را مهمان چند بیت از اشعار شهید محمود عطایی کردند :
اگر
باشد قرار آخر بمیرم
نمی خواهم که در بستر بمیرم
نمی
خواهم که در ایام پیری
گنه کار و سیه دفتر بمیرم
دلم می خواهد که در فصل جوانی
دلاور وار در سنگر بمیرم
دلم خواهد برای حفظ اسلام
برای یاری قرآن بمیرم
دلم خواهد که با گل بانگ تکبیر
برای یاری رهبر بمیرم
خمینی رهبر خلق مسلمان
تویی چشم و چراغ خلق ایران
برای ما همیشه ره گشایی
که با تو بسته ایم ما عهد و پیمان
خمینی باسلاح سخت ایمان
شکستی قامت اولاد شیطان
رژیم خود فروش اجنبی را
کشیدی
روی نامش خط بطلان
راوی : پدر شهید