"سردار شهید حسین میررضی" شهیدی شاخص با حیات طیبه بود.
نوید شاهد: سردار شهید سید حسین میررضی در ظهر عاشورا در محله کارخانه قند در سال 1337 در
شهرستان کرج در خانواده ای سادات متولد
شد. ایشان دوره تحصیلات ابتدایی را پشت سر گذاشت و با رسیدن دوره متوسطه روزها کار می کرد و شب ها به تحصیل می پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی ساواک به بهانه داشتن رساله و اعلامیه امام (ره) او را دستگیر کرد. این
شهید بزرگوار در بیان حق هرگز کوتاه نمی آمد و وقتی او را به سکوت دعوت می کردند
می گفت من هیچ دلیلی برای سکوت نمی بینم و باید حقیقت را بر زبان بیاورم وقتی
اطلاع و آگاهی کامل دارم که سخنانم حق است باید از حق خود دفاع کنم حتی اگر در این
مورد خودم را زیر سوال ببرم. پس از به ثمر نشستن نهال جمهوری انقلاب اسلامی ایران،
به جرگه ی بنیان گذاران سپاه پاسداران کرج پیوست و در آن دوران همزمان در دانش
سرای تربیت معلّم انتخاب شد اما عشق از حفاظت وطن و مردمانش او را از ادامه تدریس
منصرف کرد.با شروع جنگ تحمیلی این شهید دلاور رهسپار میادین جنگ شد و در طول دوران
حضور ایشان در جبهه های جنگ مسئولیّت مختلفی از جمله سرپرست فرماندهی لشگر ده سید
الشهدا (ع)، مسئول طرح و عملیات تیپ دو سلمان، جانشین تیپ حبیب ابن مظاهر، عضو
شورای فرماندهی سپاه، فرماندهی سپاه کرج وفرماندهی سپاه شهریار را بر عهده گرفت.
شهید میر رضی از کودکی بسیار مظلوم بود و در عین مظلومیت سرسخت و عصیانگر در برابر ظلم به مبارزه می پرداخت و با مظلوم به آرامی رفتار می نمود.
به روایت از برادر باقری: من و شهید سید میررضی در یک زمان تصمیم گرفتیم طبق سنت رسول ازدواج کنیم.ایشان در این مورد با من بسیار مشورت کردند، مهّمترین معیار وی در ازدواج ایمان،آگاهی سیاسی،اعتقاد و استقلال همسر آینده اش بود. دو نفر را انتخاب کرده بود که به ایشان گفتم با این شرایطی که شما برای همسر آینده ی خویش در نظر داری یکی از آنها این شرایط را داراست او نیز قبول کرد.مراسم ازدواج سید حسین در مسجد صاحب الزمان(عج) کنار کارخانه قند برگزار گردید. او یک مداح دعوت نمود و معتقد بود که در مساجد باید کارهای اجتماعی و فرهنگی انجام پذیرد.
به روایت از خواهر شهید: بعد از گذشت سال ها از شهادت برادرم هنوز هم وقتی مشکلی برای من پیش می آید کنار مزار سید حسین می روم. یک روز دخترم در سمنان دانشجو بود و قرار بود به خانه برگردد، دو هفته گذشت و از او خبری نداشتیم دخترم با همسایه تماس گرفته بود و تأخیر خود را اطلاع داده بود ولی ایشان به دلایلی نتوانسته بودند با من ارتباط بگیرند، خیلی نگران بودم، هوا بسیار سرد بود و امکان رفتن به سمنان را نداشتیم.درمانده به مزار برادرم رفتم در کنار مزار آرام گریستم و گفتم: حسین جان چه کنم؟با همان حالت درماندگی به خانه بازگشته و خوابیدم و سید حسین را در خواب دیدم دست او در دست حاج حسین بود و به من گفت:بیا این هم دخترت،صبح که از خواب برخاستم دخترم به خانه برگشت برادرم حسین برای من همیشه سفیر خوبی ها بود.
روایت از برادر باقری: شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود که حسین به سراغ من آمد و گفت: اگر دوست دارید با هم به ملاقات حضرت امام (ره) برویم. چون من کارمند سپاه نبودم به ایشان گفتم این دیدار فقط مخصوص سپاهیان است ولی او با اصرار مرا راضی کرد وبا هم حرکت کردیم. جلوی درب بیت امام کارت سپاهش را به من داد من از گرفتن کارت امتناع می کردم زیرا دوست نداشتم من امام را زیارت کنم و او پشت در بماند. در همان لحظه یکی از دوستانش به نام آقاجاری را دیدم او شهید میر رضی را شناخت وقتی موضوع را به ایشان گفتم او گفت: من مأمور حراست بیت هستم و ما با اجازه ی او هر دو به داخل رفتیم. بعد از نماز جماعت بر سر سفره افطاری نشستیم و شهیدان میر رضی و غلامرضا کیانپور، مقداری از غذا را به عنوان تبرّک به منزل بردند. شهید میررضی نیز دلش می خواست مادر بزرگوارش از طعام سفره فرزند زهرا (س) تناول کند. بعد از پایان مراسم سریع به خانه بازگشتیم سید یک ساعت کنار همسر و فرزندانش ماند سپس به سپاه بازگشت تا مراسم شب احیا را با سپاهیان بگذراند. ایشان در ایام مرخصی زیاد در خانه نمی ماند و بیشتر در دفتر کار در سپاه بود. وقتی علت را جویا شدم او گفت:نمی خواهم فرزندانم به من وابسته شوند زیرا جدایی از آنها برایم بسیار دشوار خواهد بود.
به روایت از سردار فضلی:شهید میررضی در مدیریت جبهه های حق علیه باطل کارآمدی بالایی داشت و در دفاع مقدّس همواره مورد اعتماد امام (ره)بود، ایشان با وجود آگاهی به مسائل سیاسی هرگز در این مسیر خلاف تدبیر رهبری عمل نکرد. او انسانی فهیم، بصیر و بسیار دلسوز بود و ابداع روشهای دفاعی جدید، حضور در میادین خط مقدم و شب های عملیات از مهمترین برنامه های شهید میررضی برای ثبت وقایع دفاع از میهن اسلامی بود که همیشه بر آنها مداومت می کرد. شهید سید حسین میررضی در سال 1365 از طریق سپاه به سفر حج شرفیاب شد و با روحیه عالی به صحنه های جنگ اعزام شد.درجبهه یکی از همرزمان ایشان پرسید حاجی شما برای چه دوباره به جبهه آمده ای؟هدف شما چیست؟ او بدون اینکه سخنی بگوید قرآن را از جیبش بیرون آورد، به من نشان داد و دوباره در جیب گذاشت. شهید سید حسین میررضی پنج سال متوالی در جبهه ها بود و هفت بار مجروح شد ولی برای رسیدن به اهداف خود که همان استواری انقلاب اسلامی بود هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای 5 در شرق بصره رزمندگان وقتی می خواستند به طرف دشمن یورش ببرند همرزمان به ایشان گفتند که شما به خط مقدم نروید، او گفت: نمی شود من بچه های مردم را به خط مقدم بفرستم و خودم در عقب جبهه بمانم.حداقل باید ببینم که آتش دشمن چقدر است؟یکی از رزمندگان به نام آقای حسینی می گوید: وقتی سید میررضی به جلو رفت دیدم ما سریع خودمان را به او رساندیم.من پیکر مطهر ایشان را به آغوش کشیدم و گفتم حاجی التماس دعا و او گفت:من از شما التماس دعا دارم مگر من چه کسی هستم که شما از من التماس دعا داشته باشید؟ سرانجام در تاریخ 1365/10/25در شرق بصره در کنار کانال ماهی نزدیک طلوع فجر به وسیله ترکش خمپاره از پهلو به درجهی رفیع شهادت نائل گشت و به آرزوی دیرینه اش رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای امام زاده محمّد آرمید.
به روایت مادر بزرگوار شهید سید حسین میر رضی: قبل از شهادت فرزندم، شهید بهشتی را در خواب دیدم گویی خداوند از طریق او برایم الهام کرده بود که حسینم شهید می شود. هرچند وقت یکبار که او به جبهه ها می رفت من دلشوره می گرفتم و خواب شهادت ایشان را می دیدم.یکبار در خواب به شهید بهشتی گفتم تو را قسم به جدّت در قیامت مرا شفاعت کن و او در جواب به من گفت: که حسین در اینجاست. یک هفته بعد خبر شهادت پسرم را به ما دادند اما من از همان ابتدا می دانستم که سید حسین در راه حفاظت از دین اسلام و در راه آرمان هایش شهید می شود.
منبع: کتاب فضایل اخلاقی سرداران استان البرز