کتاب ستاره شب

کتاب ستاره شب

کاشی خواب

«هنگامی‌که بچه‌ها می‌خوابیدند حاج‌آقا نبود. حدود ساعت سه بامداد بود که دیدم حاج‌آقا دنبال جایی برای خواب می‌گردند و آخر هم بین بچه‌ها جایی به اندازه دو یا سه کاشی پیدا کرده و خود را طوری جمع کرده و خوابید که به نظر می‌رسید یک بچه چهار ساله زیر این عبا خوابیده است ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

برشی از کتاب «ستاره شب» | بساط روضه‌خوانی سادات

در قسمتی از کتاب «ستاره شب»، که روایتی از سیره و منش سید آزادگان، شهید «ابوترابی‌فرد» است، می‌خوانید: «پاسبان‌های محل اذیت می‌کردند، نمی‌گذاشتند آنها روضه‌خوانی بکنند و به پدر بزرگم گفته بودند که به این بچه بگویید بساطش را جمع کند ...»
سارق ماشین

سارق ماشین

«دیدم در پارکینگ ساختمان که حاج‌آقا در آن سکونت داشت، باز شد و یک نفر دارد ماشین حاج‌آقا را هل می‌دهد و از پارکینگ خارج می‌کند. من ابتدا فکر کردم سارق است سریع خودم را به کوچه رساندم ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» همزمان با سالروز این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دل نگرانی همسر شهید «سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد»!

«سال ۵۹ که حاج‌آقا به جبهه رفته و اعلام کردند شهید شده‌اند، همسر ایشان نمی‌توانست این موضوع را قبول کند و به هر جا و هر کس سر می‌زدند تا از وضعیت حاج‌آقا اطلاع کسب کرده و از نگرانی بیرون بیایند ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» همزمان با سالروز این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

نگهبانی شهید «سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد»!

«ساعت حدود ۵/۱ یا ۲ نیمه شب بود که خواب عجیبی به سراغم آمد و برای اینکه خوابم نگیرد اسلحه‌ام را بغل گرفته و روی چمن‌های یخ زده شهرداری دراز کشیدم تا سرما مانع خوابم بشود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

سلطان قیس!

«هنوز راه نیفتاده بودیم که دیدیم حاج‌آقا به اتفاق یکی از دوستان از کوه پایین می‌آیند. گفتیم حاج‌آقا! کجا بودید؟ حاج‌آقا گفتند ما رفتیم و برگشتیم حالا هم در خدمت شماییم که دوباره به کوه برویم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

سفر وداع بچه‌ام!

«آن روز خیلی حال و هوای عجیبی داشت. در راه ماشین را نگه می‌داشت و نماز می‌خواند و یا غذای نذری می‌گرفت. انگار منتظر چیزی و یا خبری بود ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/به بهانه بازی!

«همیشه به توصیه ایشان به بهانه بازی به منزل هم‌کلاسی‌هایمان رفته، سپس در درس‌هایی که ضعیف بودند آن‌ها را کمک می‌کردیم ...» ادامه این خاطره را از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» همزمان با سالروز این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

جهیزیه خوشبختی نمی‌آورد!

«مطمئن باشید چیز‌هایی که شما به عنوان جهیزیه گرفته‌اید خوشبختی نمی‌آورد. ببینید که خاله جون در یک اتاق کوچک زندگی می‌کنند، اما چقدر خوشبخت هستند ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

وقتی که شهید «ابوترابی‌فرد» به جای نگهبان شهرداری، نگهبانی داد!

«حاج‌آقا کی تشریف آوردید که من شما را ندیدم؟ گفتند: پسرم چرا روی چمن‌های یخ‌زده خوابیده‌ای؟ نمی‌گویی که ممکن است مریض بشوی؟ نمی‌گویی که ممکن است افراد گروهک بیایند و اسلحه‌ات را ببرند؟ ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

کتاب «ستاره شب» روایتی از سیره سید آزادگان شهید "ابوترابی"

کتاب «ستاره شب» روایتی از سیره و منش سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد" با یکصد خاطره خواندنی از بستگان و دوستان ایشان است.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه