نامه و خاطرات
هوا بارانی است و باران نم نم ولی ریز می بارد و مادر سنگر نشسته ایم. پرویز دارد فانوس را درست می کند، حسن هم که یکی دیگر از رفقایم و همسنگریهایمان می باشد در حال نماز است رادیو هم روشن است و برنامه لاله های خونین که درباره شهدا صحبت می کند و از اهواز پخش می شود ...