خاطره‌ای از شهيد «صفر اسکندری»

نوجوانی بی باک در قلب دشمن

یکی از همرزمان شهید «صفر اسکندری» در خاطره‌ای می‌گوید: «عملیات در جنوب جزیره‌ی مجنون در جریان بود. منطقه‌ای سخت، زیر سلطه‌ی دشمن. از سه طرف در تیررس بعثی‌ها بودیم و هر حرکت ما زیر نظرشان بود. در آن شرایط، سنگر ما چیزی نبود جز یک کانال کم‌عمق، به زحمت یک متر. آنقدر تنگ که حتی نمازمان را هم نشسته می‌خواندیم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

نوجوانی بی باک در  قلب دشمن

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «صفر اسکندری» نهم مرداد سال 1348 در روستای صدرآباد کربال بخش زرقان ديده به جهان گشود. روزهای کودکی را طی کرد و هفت سالگی به مدرسه رفت. تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد. نوجوان بود که برخود واجب دانست برای دفاع از کیان خود راهی جبهه شود.  وی سرانجام پنجم خرداد سال 1363 بر اصابت گلوله مستقيم تانک در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای مرودشت به خاک سپرده شد.

متن خاطره:

یکی از همرزمان شهید «صفر اسکندری» در خاطره‌ای می‌گوید: «عملیات در جنوب جزیره‌ی مجنون در جریان بود. منطقه‌ای سخت، زیر سلطه‌ی دشمن. از سه طرف در تیررس بعثی‌ها بودیم و هر حرکت ما زیر نظرشان بود. در آن شرایط، سنگر ما چیزی نبود جز یک کانال کم‌عمق، به زحمت یک متر. آنقدر تنگ که حتی نمازمان را هم نشسته می‌خواندیم.

در آن عملیات شهید اسکندری نیز بود؛ نوجوانی که سن‌وسالش کم بود، اما روحش بزرگ‌تر از همه‌ی ما. آنقدر با‌جرئت و آگاه بود که گاهی فراموش می‌کردی هنوز به بیست سالگی نرسیده. آن روز، تصمیم گرفتم او را به عقب بفرستم. با همان قاطعیت همیشگی نگاهم کرد و گفت: «فقط با گردان و گروهانم برمی‌گردم.»

حرفش که تمام شد، به سنگر رفت و کلاه آهنی‌اش را آورد. با انگشت به جای گلوله‌ای نشان داد که روزی در حین نگهبانی به کلاهش خورده بود. لبخندی زد و گفت: «تا خدا نخواهد، برگی از درخت نمی‌افتد... این تیر اگر کمی پایین‌تر می‌آمد، کارم تمام بود.»

و او همان‌جا ماند. تا آخرین نفس جنگید، تا آخرین قطره‌ی خونش ایستاد. و سرانجام، به آنچه همیشه می‌خواست رسید، رضای خدا و شهادت. همان آرزویی که بارها در وصیت‌نامه‌اش هم ذکر شده بود.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده