از بهرام تا حسین
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «حسین صالحی»، دوم فروردین ماه 1346، چشم به جهان گشود. او در بیست و پنجم اسفند ماه 1366، در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«روسـتا، صحـرا، برهـوت، بـادِ گـرم، آفتـابِ داغ، آبِ کـم و کار و کار و کار؛ از کشـاورزی تـا دامپـروری؛ زن و مـرد، جـوان و پیـر، بـزرگ و کوچـک؛ پابه پـای هـم، در دوران ارباب رعیتّـی، در یکـی از روسـتاهای شـهرِ بابـک اسـتان کرمـان، بـا پنـج سـر عائلـه، کـه اگـر نجنبـی، همـه زمینگیرنـد و اگـر صبـح تـا شـب هـم بـدوی و تمـام تلاشـت را هـم بـه خـرج بدهـی، فقـط میتوانـی از پـسِ امـورات روزمـرّۀ خانـوادهات بربیایـی. ایـن، تصویـری اسـت از دورۀ زندگـی نونهالــی تــا نوجوانــی بهــرام. امّــا کــرج کــه آمدنــد و در ساســانی مســتقر شــدند، نمَ نمَــک زمانـه عـوض شـد؛ انقلابـی و جوششـی و خروشـی و ...، کـه بهـرام بالیـد، نهـال معنویتّـش قـد کشـید، سـبز شـد، گُل داد و روشـنی بخشـید. پـدر و مـادری کـه در فصـل کاشـت، از پاشــیدن دانه دانــه بــذر آیه آیـه قــرآن و طعــم ادب نمــاز و آداب نیــاز در کام فرزندانشــان غافــل نمیشــدند، حــالِّا و در فصــل برداشــت، نتیجــة پیش دیــد و تیزهوشــی خــود را بــا چینــش میوه هــای شــیرین بــه دســت می آوردنــد. بلــه، دوره، دورۀ رویــش بــود، دورۀ بهــار بـود و روزگار شـگُفتن؛ حـالّا بهـرام بـه مـرز جوانـی رسـیده بـود: خـوی اش گـرم، خُلقَـش نـرم، ادبـش خـوب، و آدابـش زبانـزد؛ بـا نمـاز انُـس داشـت، از قـرآن بیگانـه نبـود و مسـجد را چـون دوسـتی شـفیق و مهربانـی رفیـق بـه چشـم و بـه دیـده قبـول داشـت و چقـدر مشـتاق کـه بـهِ دانشـکدۀ افسـری بـرود و ای بسـا کـه بـرای رسـیدن بـه آن، در گام اوّل ترجیـح داد کـه سـرباز وطـن باشـد. پـس بـا جـان و دل پوتین هـا را بـه پـا کـرد و آمـاده و سـرِ پـا و قبـراق بــه جنــگ گروه هــای ضدّانقــلاب کوملــه و دمکــرات رفــت. خوانــش یکــی از نامه هایــش کــه در هنگامــة درگیــری نوشــته، نشــان از نشــانه های پایــداری و ســتیزِ جوانمردانـه او و همرزمانــش دارد:
هم اکنـون در یکـی از سـنگرهای حـق بـر باطـل می باشـم کـه دارم ایـن نامـه را می نویسـم؛ هـوا تاریـک اسـت و درگیـری مـا هـم بـا ضدّانقـلاب، یعنـی همـان کوملـه و دمکـرات، آغـاز شـده ... مـا بـه یـاری الله بـا آتـش متقابـل بـه آنـان حملـه کردیـم و دشـمن عقـب نشسـت ... و مـن خوشـحال هسـتم کـه در یکـی از جبهه هـای کردسـتان خدمـت می کنـم و بـا دشـمنان اسـلام و ایـران در سـتیزم؛ بـا یـاری الله و بـرادران سـپاه و بسـیج و ژاندارمـری.
آنچـه در ماجـرای شـهادت بهـرام خواندنـی اسـت، شـاید ایـن نباشـد کـه در همـان بـار اوّلـی کـه بـه جبهـه رفـت، بـه شـرف شـهادت رسـید؛ و شـاید ایـن باشـد کـه پـس از تقدیـم جـان شـیرینش بـه جانانه بریـن در قصـر شـیرین، مـادرش خـواب میبینـد کـه پسـرش بـه او می گویــد:
اینجـا از نـام «بهـرام» ایـراد گرفته انـد و گفته انـد تـو شـهید شـده ای، اسـمت را بگـذار
«حسـین!»
انتهای پیام/