وقتی که شنیدم احمد باید به جبهه برود حال خوبی نداشتم حس مادرانه‌ام فقط به بودن پسرم اهمیت می‌داد. یک ماه از پایان مأموریتش مانده بود که در یک شب تاریک و گرم تابستان در میان همهمۀ اطرافیان خبر شهادت احمدم را شنیدم و روزگارم همانند آن شب تیره و تار شد. نوید شاهد به مناسبت بزرگداشت روز معلم پای صحبت‌های مادر گرانقدر این شهید والامقام نشسته است.

به گزارش نوید شاهد ایلام؛ آموزگار شهید احمد کرمی سال 1332 در شهر ایلام به دنیا آمد. از همان دوران کودکی زیرک و باهوش بود او دارای ایمانی محکم و عزمی راسخ بود معلمی که روح بزرگش در پی دنیای بزرگتری می‌گشت، بخشندگی و سخاوتش نمایشگر کرمی بود که از شناسنامه‌اش سرچشمه می‌گرفت. وی در شبانگاه نهم تیرماه سال 1360 (سالگرد ازدواجش) در کربلای بازی دراز خون پاکش را نثار راه مقدس نمود. احمد اولین معلم شهید استان ایلام است.

حاجیه نورصباح خدامرادی که 83 سال از عمر پربرکتش می‌گذرد در حالی که آفتاب مهربانی بر سیمایش سایه افکنده است از زندگی سخت و پرمشقت گذشته‌اش گریزی به سالهای دور می‌زند و می‌گوید: ده سال بیشتر نداشتم که به عقد پدر احمد درآمدم او در خرمشهر کار می‌کرد. در سن شانزده سالگی احمد را به دنیا آوردم. پدرش دیر به دیر به ایلام می‌آمد و تمام مسئولیت زندگی برعهدۀ خودم بود.

پسرم از همان کودکی مَرد بود

خانم خدامرادی در هر جمله از کلامش نکته‌ای ظریف نهفته بود شیرین و شیوا سخن می‌گفت. او در مورد دوران کودکی احمد تعریف کرد: احمد از همان بچگی بسیار مسئولیت‌پذیر بود. کلاس پنجم را که تمام کرد سه ماه تابستان کارگری می‌کرد تا بتواند کمک خرج خانواده باشد. او نسبت به خواهرانش بسیار احساس مسئولیت می‌کرد. درک و شعورش بیش از سن و سالش بود. در طی آن سالها صاحب چهار پسر و پنج دختر شدم و احمد بزرگ همه بود.

احمد درسخوان و زرنگ بود

وی تعریف کرد: احمد در سال 1352 دیپلم گرفت و در همان سال در دانشگاه رازی کرمانشاه در رشتۀ شیمی قبول شد اما به خاطر وضعیت مالی نامناسب خانواده از تحصیل انصراف داد. یک سال به خدمت سربازی رفت. پس از اتمام خدمت سربازی در تربیت معلم کرمانشاه در رشتۀ علوم تجربی پذیرفته شد. سال 1357 به عنوان دبیر علوم تجربی به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در مدرسۀ رودکی در مقطع راهنمایی مشغول به کار شد.

احمد عاشق بود

مادر دلسوختۀ شهید احمد کرمی بیان داشت: احمد در زمستان سال 1358 با دختر خانمی که وی نیز معلمی مهربان، متواضع و دلسوز بود ازدواج کرد، یازده ماه بیشتر از ازدواجشان نگذشته بود که احمد به شهادت رسید.
حاج خانم ادامه داد: پسرم و همسرش زندگی ساده اما زیبایی داشتند عشق و محبت در بینشان هیچوقت کمرنگ نشد. پس از شهادت احمد، همسرش کبری شیخی در طی یکی از بمباران‌های شهر ایلام مجروح شد و به طرز معجزه‌آسایی از زیر آوار زنده بیرون آمد. و چند سال بعد به خانۀ خدا مشرف شد و نایب‌الزیارۀ پسرم شد.

حس مادرانه‌ام فقط به بودنِ پسرم بود

مادر شهید احمد کرمی از عاشقانه‌هایش تعریف کرد: وقتی که شنیدم احمد باید به جبهه برود حال خوبی نداشتم حس مادرانه‌ام فقط به بودن پسرم اهمیت می‌داد. او کنار همسرش زندگی خوبی را سپری می‌کرد و من دوست داشتم نوه‌هایم را ببینم. گفتم من اجازه نمی‌دهم تصورش هم برایم سخت است، تو همه کس من هستی، اگر بلایی سرت بیاید آن وقت چه کنم؟! او لبخند زد و گفت: مادرجان اگر همه مثل شما فکر کنند پس کی از این خاک و آب دفاع کند دشمن تا چند قدمی ما هم آمده سزاوار نیست که دست روی دست بگذاریم و نگاهش کنیم. آن قدر گفت و گفت تا راضی شدم به رفتنش.

او در همین نزدیکیست

وی ادامه داد: در مدت حضورش در جبهه چندبار به مرخصی آمد. هر روز برایم به اندازۀ قرنی می‌گذشت. پنج ماه از رفتنش می‌گذشت و فقط یک ماه از پایان مأموریتش مانده بود که در یک شب تاریک و گرم تابستان در میان همهمۀ اطرافیان خبر شهادت احمدم را شنیدم و روزگارم همانند آن شب تیره و تار شد. هجده سال سیاهپوش او بودم، هیچکس نمی‌توانست جای خالی‌اش را برایم پُر کند، من پُر از دلتنگی بودم. دلتنگ کسی که دیگر نمی‌توانستم ببینمش یا ببویمش. هنوز هم در خانه صدای گام‌های او می‌آید او هیچ جا نرفته است و در همین نزدیکیست.

سخن آخر

حرف آخر تمام مادران شهدا آرزوی سلامتی رهبر و افتخار کردن به فرزند شهیدشان است، بانو نورصباح نیز گفت: افتخار می‌کنم که مادر شهیدم و می‌دانم پسرم در روز محشر روسفیدم می‌کند. وجب به وجب این خاک، با قطرات خون پسرانمان به دست آمده هیچوقت استقلال سرزمین مان را به مفت نفروشیم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده