«نسرین ژولایی» نویسنده کتاب الدوز در یادداشتی به مناسبت روز شهید نوشت: «وظیفه ما پاسداری از ارزش‌های شهداست و انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل جوان و آینده ضروری است و تکریم شخصیت‌هایی که در شکل گیری این ارزش ها نقش بسزایی داشتند.»

یادداشت|

به گزارش نوید شاهد البرز؛ «نسرین ژولایی» نویسنده کتاب خاطرات خود با نام الدوز در یادداشتی نوشت: «هدف شهید تنها کشته شدن نیست بلکه هدف والایش دفاع و نگهداری از دین و امانت الهی است. چه زود گذشت روزهای جنگ و شهادت صدای آژیر سفید و قرمز و ما درب خانه هایمان را آن‌چنان مطمئن از صدقه سری عزیزانی که سینه هایشان را آماج گلوله کرده بودند، بی‌هراس باز می کردیم. همزمان با روز شهید همراه خواهران پایگاه بسیج 412 به منزل شهید «فریدون حسنوند» رفتیم. مقارن بود با میلاد با سعادت منجی عالم بشریت امام زمان (عج).
چند روز قبل، در مسجد امام سجاد (ع) واقع در کیانمهر، در صف نماز جماعت بودم، خانمی کنارم بود. بعد از اقامه نماز در مورد شهید و شهادت صحبت کردیم. همان خانم با لبخندی ملیح و چهره‌ای معصومانه گفت: من هم خواهر شهید هستم و مفتخرم. با کسب اجازه روز بعد در منزلشان حضور پیدا کردیم. فضای منزل بوی گل و گلاب می داد. بسیار زیبا مزین شده بود عکس شهید که با لبخندی بر روی لبش تزیین شده بود و با چشمان نافذش، گویی به ما خوش آمد می گفت.

مادر شهید حضور نداشت و معصومه خانم خواهر شهید، گفتند: سخت بیمار است. او در حالی که با گوشه روسری قطرات اشک را از چشمان زیبایش پاک می‌کرد، گفت: برادرم متولد سال ۱۳۵۳ بود ما 10 خواهر و برادر هستیم. پدرم کشاورز بود و با اجاره کردن زمین همسایه ها روی آنها کارگری می‌کرد و مایحتاج ما را مهیا می کرد که نوبت سربازی فریدون شد. سرباز نیروی انتظامی بود. بسیار پسر مهربان و دلسوزی بود و با وجود اینکه سرباز بود و معاشی نداشت، با همان پول اندک وقتی به خانه ما جهت مرخصی می آمد دست پر بود.

هفدهم مهر ماه 1374، به جبهه زاهدان اعزام شد. متوجه شدیم که با اشرار در نبرد است. مدتی خبری از فریدون نبود. یکی خبر می آورد ضد انقلاب سرش را بریده است. یکی دیگر می گفت: "دستانش را قطع کرده‌اند" آن زمان وسیله ی ارتباطی مثل تلفن وجود نداشت. خدا می دانست کجاست! دل پدر و مادرم که خون شده بود.

بهار سال ۱۳۷۵ بود مشغول خانه تکانی بودیم و شوق عید نوروز را داشتیم که خبر شهادت فریدون به‌دست ضدانقلاب رسید. همه چیز به هم ریخت. کمر پدرم شکست و رنجور و بیمار شد و دیگر تاب نیاورد و سه سال بعد به فریدون پیوست. مادر داغدارم ماند و 10 کودک قد و نیم قد. مادر با مصائب و سختی و رنج و فراوان در حالی که از فقدان فریدون می سوخت ما را با عشق و محبت بزرگ کرد اما هم اکنون زمین‌گیر شده است. معصومه خانم در حالی که بغض گلویش را می فشرد ادامه داد، جوانان ما برای حفظ وطن و ناموس و پرچم، به شهادت رسیدند.
شهدا رفتند بی هیچ بهانه و بی‌هیچ توقع، با قلبی مالامال از شوق و امید بر این باوریم که آنها رفتند و ما مانده ایم ولی حقیقت این است که آنان مانده‌اند و ابدی شده اند. وظیفه ما پاسداری از ارزش‌های شهداست و انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل جوان و آینده ضروری می باشد و تکریم شخصیت‌هایی که در شکل گیری این ارزش ها نقش بسزایی داشتند.(ملتی که شهیدپرور هرگز نمی‌میرد)».

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده