نامه به یادگار مانده شهید "شاهیننژاد": 37 سال پیش در چنین روزی!
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید رامین شاهیننژاد بيستم و نهم مرداد1341 ، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش شاه رضا، ارتشي بود و مادرش نصرت نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته رياضي درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. يازدهم تير1362 ، در شرهاني توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به سر و صورت، شهيد شد. پیکر وي در بهشت زهراي زادگاهش به خاک سپرده شد.
نامه به یادگار مانده شهید "رامین شاهیننژاد" را در ادامه بخوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند که ما را آفرید و جان ما دردست اوست و با درود به شهدای پاک اسلام و سلام به رهبر کبیر انقلاب سخن خود را آغاز میکنم.
اول از همه خدمت پدر و مادرخواهران و برادر و مادر بزرگ عزیزم سلام عرض میکنم. امیدوارم که حال همگی خوب باشد و خوش و خرم باشید و سلامتی و عزت شما را از خداوند متعال خواستارم.
ازبابت من هم ناراحت نباشید. ما پریروز 4:30 ازتهران با هواپیما ساعت یک ربع به ده حرکت کردیم و بعد از یک ساعت و نیم به پایگاه دزفول رسیدیم و بعد به پادگان تیپ 2 زرهی دزفول وارد شدیم و ناهار را درآنجا خوردیم و بعداز 2 ساعت ازآنجا به قسمتهای مختلف و واحدهای دیگررفتیم و بالاخره ما را تحویل لشکر 21 حمزه دادند و تیپ و گردان و گروهان و دسته ما مشخص شد و همه ما تقسیم شدیم و اکنون در جبهه نزدیک دهلران هستیم.
البته درخود دهلران نیستیم و نمی توانم نامه منطقهای را که درآن مستقرهستیم، بنویسم باشد وقتی که مرخصی آمدم الان که نامه را مینویسم پهلوی یکی ازبچه ها پشت سنگی نشستهایم ازهوای اینجا برایتان بگویم. اول که وارد دزفول شدیم مثل این بود که وارد آفریقا شدهایم.
هوا خیلی گرم بود؛ گرم که چه عرض کنم؛ داغ داغ بود اما آن روز اول بود ولی الان عادی شده و مثل هوای تهران برای ما خوب دیگر زیاد وقت شمارا نمیگیرم و کمکم نامه را به پایان میرسانم.
به دائی آبجی زندائی و خاله و حسن آقا و منیژه و مهوش و پرویز و مهرداد و مهناز و آقارضا و غزال همگی سلام برسانید و به تمام بچههای فامیل هم همینطور و چون تعداد خیلی زیاد است. نمیتوانم نام همه رابنویسم پس سلام مرا ازکوچک تا بزرگ، به آنها برسانید و بگویید که به یاد همگی آنها هستم نزدیک بود یادم برود به آقای مهرانی و خانواده.
همچنین آقای حمیدی و خانواده هم سلام برسانید به پروانه و شکوه بگویید که درکارهای خانه یادشان نرود به مامان خیلی باید کمک کنند و به فردین هم بگویید که حالا باید کمتربه فکر بیرون رفتن و گردش باشد و بیشتردر رفع مشکلات به شما کمککند.
به مامان بگو که خودش را آماده کند تا یک ماه و خردهای دیگر که من آمدم مرخصی، غذاهای خوشمزه ای برایم درست کند. به ننه آقا هم بگو یادش نرود. بید نه بود. (شوخی) خوب مثل اینکه قرار بود نیم ساعت پیش نامه را تمام کنم.
خوب زیاد روده درازی کردم فقط اگر بدخط نوشتم و انشاء آن هم اشکال دارد به بزرگی خودتان مرا ببخشید. خوب دیگر وقت خداحافظی است. امیدوارم که شما پدر و مادر عزیزم، ازدست من راضی بوده باشید و اگر گهگاهی شما را ناراحت کردم، مرا ببخشید چون محتاج عفو شما هستم. پدرجان، شما و مامان و بچهها سعی کنید که محیط خانواده مان را بیشتراز صفا و محبت پرکنید و همیشه دورهم باشید. خُب، نمیخواهید بگویید خودم میدانم.
بازیادم رفت خیلی حرف زدم ولی ناراحت نشوید دیگردارم تمام میکنم. ازدور همگی شما رامیبوسم و ازخدای بزرگ سلامتی تکتک شما را مسئلت مینمایم. به امیددیدار مجدد.
فرزند حقیر شما رامین
هفتم تیرماه 1362
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری