شرح احوال رزمنده شهید در نامه ای از سنندج
نوید شاهد البرز:شهید «پرویز(حاج رسول) فیروز بخت»
فرزند «شکرالله و صدیقه» در تاریخ هیجدهم بهمن ماه 1345، در کرج دیده به
دنیا گشود. وی در ایام دفاع مقدس جانانه از میهن و آیین خود دفاع کرد و در
تاریخ اول آبان ماه 1366، در «سقز» با اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت
نایل آمد و پیکر پاکش در گلزار شهدای «امامزاده محمد کرج» به خاک سپرده شد.
از شهید «پرویز فیروزبخت» نامه ای در دست است که در ادامه مطلب می خوانید:
با سلام و درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران امام امت روح خدا و با درود و سلام به شما پدر و مادر عزيز انشاء الله كه حالتان خوب باشد و در زير سايه حقتعالي سالم و سلامت باشيد. بعد از احوالپرسي ميخواهم ماجراهاي كه برايمان از كرج تا به اينجا اتفاق افتاده را برايتان بگويم. ما از كرج به لانه جاسوسي آمده در آنجا تا وارد آنجا شديم به ما شلوار و لباس و شورت و گرمكن و جوراب دادند تا ساعت پنج بعدازظهر آنجا بوديم كه ساعت پنج به ما كارت جنگي دادند. بعد از آن سوار اتوبوس شده و به چهاردانگه و بعد به شهريار و بعد به ساوه رفتيم. بعد از آن به همدان رفتيم. در سر راه در جوي يكي از چلوكبابيها پياده شده به يك پرس چلوكباب كوبيده خورديم. بعد از خوردن غذا نماز خوانديم و بعد از آن به طرف همدان حركت كرديم. در اعزام نيروي همدان شب آنجا خوابيديم. صبح سوار اتوبوس شده باز حركت كرديم به آخر همدان كه رسيديم يك تابلو زده بودند كه نوشته بود؛ باختران.
خرمشهر و يك جاي ديگر كه الان يادم نيست ما به طرف باختران آمديم به آخرهاي جادة باختران كه رسيديم نوشته بود سقز ما پيش خودمان گفتيم حتماً ما را ميبرند سقز ولي ديديم كه ما را بردند به سنندج به اعزام نيروي سنندج كه رسيديم. اسم هاي ما را نوشته و گفتند: شما را به سنندج ميبريم. پيش خودمان اين حرف را كسي زده بود كه اسم ما را نوشت بعد از آن حركت كرديم به طرف سقز الان ما در اعزام نيروي سقز هستيم. فردا به ما تجهيزات ميدهند و ما از اينجا ميرويم در اينجا يك دوست پيدا كردهام كه قبلاً جبهه بوده من از تجربيات آنها استفاده ميكنم. اينجا كه هستيم ما را نميگذارند كه به بيرون برويم. ميگويند امنيت نيست صبح ما با بچهها و برادران مسئول به نمازجمعه رفتيم. نماز جمعه آنها با ما فرق ميكند. مثلاً يكي از تفاوت هایش بلند گفتن آمين بعد از سورة حمد است.
خوب! مثل اينكه سرتان را درد آوردهام حتماً مادر دارد گريه ميكند. از طرف من به او بگوئيد گريه براي مظلوميت حسين بكند نه براي ما به او بگوئيد در دعاهاي خودش ما را فراموش نكند.
خوب! آقا حالش چطور است. ان شاءالله كه خوب هست خوب به آقا بگوئيد ديگر كسي نيست با او بحث كند و محكوم شود فاطمه چكار ميكند؟ حالش خوب هست. ان شاءالله كه خوب است. خواهر كبري چكار ميكند خوب به كبري بگوئيد با دانشآموزان با خوش رويي رفتار نمايد. خواهر فريده چه كار ميكند. برادر مجيد حالش چطور است؟ برادر كاظم و برادر قاسم چي كار ميكنند؟ حالش حتماً خوب است خوب من اينقدر نوشتهام كه يك كتاب ميشود و شما ميتوانيد آن را چاپ كرده و بفروشيد و پولش را به مادر بدهيد تا تايد بخرد.
راستي اين حرف را براي شوخي گفتم يك موقع جدي نگريد و برويد چاپ كنيد خوب حالا شروع كردم. با خودكار آبي دنباله نامه را بنويسم. به برادر حميد احدي بگوئيد خدا ان شاءالله اجر زيادي به او عنايت كند. خوب كمكم نامه را تمام ميكنم. راستي ميخواهم بعد از سه ماه كه مأموريت ما تمام شده باز به كرج آمده و دورة خودم را تمديد كنم. راستي اين را بگويم كه از داريوش تا حالا هيچ اطلاعي ندارم. راستي براي من تا نامة بعدي به دست شما نرسيده نامه ننويسيد. چون هنوز جاي ما مشخص نيست اين طور كه بويش ميآيد قرار است يك حملة كوچولو بكنند. فكر كنم ما هم در حمله شركت ميكنيم از قول من به فريده و حميد و مجيد و اگر بچهاش به دنيا آمده است منظورم بچة فريده و به داييها با خانواده. بابا و ننهجان خاله با خانواده عموها با خانواده عمه با بيوكآقا با خانواده محترم عمه با خانواده و خلاصه تمام دوستان و آشنايان سلام برسانيد.
اين دعا فراموش نشود:
خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
خدايا! خدايا! رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما.
زيارت كربلا نصيب ما بگردان.
ظهور حضرتش را نزديكتر بگردان.
معلولين و مجروحين شفاعنايت بفرما.
به اميد ديدار در كربلا
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری