ستاره ای در کویر
نویدشاهدالبرز؛ سایه شوم و تاریک دیوی به نام «اعتیاد» به شهر نزدیک و نزدیک تر می شد. سودجویان هر روز خون ملتی بی گناه را می مکیدند. سربازی که خستگی مهمان تنش بود و خواب مهیای ورود به چشمانش، گامهایش را استوار کرد.اسلحه را برداشت و...
چه بی منت جانش را
پیش کش هموطنانش کرد. هرگز فراموش نخواهیم کرد که نیروی جوانی و شادابی کشورمان را
مدیون جانبازیهای سربازانی در مرزهای
کشورمان هستیم.
شهید«حسینعلی ورمزیارارزانفودی» در سی ام شهریور ماه ، 1358 در کرج چشم به جهان گشود. او تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد. در دوران سربازی به مرزهای کشور اعزام شد و در درگیری های متوالی با قاچاقچیان مواد مخدر در مرزهای شرقی ایران بارها حماسه آفرید و سرانجام در سوم مرداد ماه 1378، جان به جانان سپرد و به دیدار معبود شتافت. تربت پاکش در امامزاده محمد کرج نمادی از شهامت و مقاومت در راه ملت و میهن است.
نوید شاهد البرزگفت و
گوی اختصاصی داشته است با خانواده شهید
« حسینعلی ورمرزیار» که در ادامه می خوانید:
· حاج خانم از خاطرات شهید«حسینعلی ورمرزیارارزانفودی» برای ما تعریف کنید چه سالی به دنیا آمد؟
همه زندگی حسینعلی برای من خاطره بود. ما اهل همدان بودیم و سال 1354، ازدواج کردیم و به کرج نقل مکان کردیم و فرزندی نداشتیم . اوایل انقلاب بود که ما در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت فعالی داشتیم. من و همسرم در مسجد «المهدی» کرج فعالیت داشتیم . اطرافیان از فعالیت های من متعجب بودند و می گفتند زن جوان نباید در این تظاهرات شرکت کند.
من که از نداشتن فرزند ناراحت بودم. یک روزبعد از نماز از خدا خواستم که فرزندی به من بدهد که در راهش شهید شود. چند روز بعد همسر شهید« ملک زاده» به من گفت که آقای ملک زاده خواب دیده خداوند به تو پسری داده که نامش «حسینعلی» است.
همینطور هم شد چند ماه بعد در سی ام شهریور ماه 1358، حسینعلی به دنیا آمد.
· کودکی حسینعلی چگونه گذشت؟
حسینعلی از سن کم با پدرش کار می کرد. او در بین چهار فرزند خانواده رفتار خاصی داشت. پسری آرام بود.
پدرش اوایل در کار بنایی بود و ما چهار فرزند داشتیم و خرج زندگی کفاف نمی داد و همیشه کار نبود. حسینعلی از راهنمایی در امرار معاش خانواده کمک می کرد.
به خاطر دارم که برای خرج تحصیلش جوجه های کوچک دربهار و تابستان پرورش می داد و اواایل مهرماه مرغ ها را برای فروش به بازار می برد ومی فروخت و هزینه تحصیلش را در می آورد. اواخر قبل از سربازی هم کار کابینت سازی انجام می داد.
·
زمانی که من برای حسینعلی از شهدا کرج تعریف می کردم. مثلا می گفتم اولین شهید کرج حمید ادیبی بود خیلی با علاقه گوش می داد و متعجب می شد که من چقدر با دقت همه جزئیات را به خاطر دارم.
·
چه جوری شما را از شهادتش مطلع کردند؟
مردادماه بود من بیمار بودم داشتم نماز می
خواندم که تلویزیون سی وشش شهید درگیری با مواد مخدر وقاچاقچیان را نشان می داد حال
خاصی به من دست داد آنها در همان منطقه ای به شهادت رسیده بودند که «حسینعلی» خدمت
می کرد.
من نگران شدم. گفتم: حسین هم الان آنجاست. حالم بد شد. انگار به من خبر شهادت پسرم رادادند . من را به بیمارستان بردند و در بیمارستان هم همه پرستارها و دکترها داشتند از تلویزیون این خبر را می دیدند دقیقا در همان روز که ما در بیمارستان بودیم حسین در درگیری شهید شده بود.
البته من در خواب هم دیدم که پسرم دستش به شکمش بود و از شکمش خون می آمد. گفت: من شهید شدم بفرستید من را از اینجا ببرند.
پیکر را از قائنات به حرم امام رضا برده بودند و طواف داده بودند. بعد
به کرج فرستادند و در «امامزاده محمد» به
خاک سپردند.
· حاج آقا شما پدر شهید «حسینعلی ورمرزیار» هستید. از شهید ورمرزیار برایمان بگویید:
«حسینعلی» در حصارک کرج به دنیا امد و تولدش با شادی زیادی همراه بود. دوران ابتدایی اش را در همدان گذراند و دروران دبیرستان را در باقرالعلوم کرج درس خواند. چند سالی از دبیرستان را هم در شبانه خواند چون روزها می رفت سرکار و شب ها درس می خواند. بعد از آن به هنرستان امام خمینی(ره) رفت و جوشکاری هم کاملا وارد بود. حسینعلی روح بلندی داشت حتی با کارگران افغانی هم برخورد خوبی داشت و اجازه نمی داد حقشان ضایع شود.
· دوران سربازی اش چگونه گذشت؟
علاقه خدمت به نظام و انقلاب را داشت و سال 1378، که متهم را آورده بود برای تحویل با کلی پول تقلبی آمده بود که تحویل بدهد مادرش به شوخی می گفت: این همه پول آوردی مقداری از اینها را به ما بده تا یخچال بخریم ما یخچال نداریم. خندید گفت: این پول ها تقلبی اند.
یک بار متهمی را برای
تحویل می بردند که بین راه در یک مکان
عمومی و شلوغ متهم اقدام به فرار می کند. یکی
از مامورین همین که می خواهد شلیک کند حسینعلی می گوید: این کار را نکن اینجا مکان
عمومی ممکن به کسی بخورد یا باعث ترس عمومی شود و او به سرعت به دنبال متهم می رود
و او را دستگیر می کند.
در عملیات های بسیاری شرکت کرده بود و تقدیر نامه گرفته بود. در ماموریت هایی که
انجام می دادند چند بار پیشنهاد رشوه به او شده بود که وجدانش قبول نکرده بود در عین اینکه خیلی هم
نیاز داشت اما در این راه نلغزیده بود.
· شهادت «حسینعلی» را
چگونه پذیرفتید و کنارآمدید؟
اینکه که می گویند شهدا زنده اند درست است واقعا زنده اند. بعد از شهادتش هم هر گاه ما دلتنگش می شدیم از خودش نشانه ای
به ما نشان می داد. حتی با یک یادواره و یا یک هدیه کوچک از بنیاد شهید و یا نیروی
انتظامی به ما می فهماند که از حال ما آگاه است.
من اوایل که به شهادت رسیده بود خیلی ناراحت بودم و گریه می کردم داغ جوان کوه الوند را آب می کند و می گفتم: کاش داماد می شد و کاش یادگاری از او می ماند.
تا اینکه در خواب امام و حسینعلی و یکی دو نفر دیگر را در جایی مثل زیارتگاه قم ، جمکران دیدم. امام خمینی و روحانی دیگر نشستند و حسینعلی هم در بین آنها در حال گفتگو بودند که حسینعلی آمد طرف من و به من گفت که این آقایون را شناختی؟ گفتم: نه. گفت: حاج آقا «حسین بروجردی» بود. بعد از آن خواب من روحیه ام را به دست آوردم و دانستم که حسینعلی برای همیشه زنده است.
· سخن پایانی
خوشحالم که پسرم در کویر قائنات همچون ستاره ای نورانی درخشید و در راه دین و وطن و امنیت و آسایش مردم و برای دفاع از جوانان بی گناه در مقابل قاچاق مواد مخدر جانش را فدا کرد چون قاچاقچیان مواد مخدر قصد دارند که سرمایه این مملکت که جوانان ما هستند را نابود کنند.
حسینعلی از حضرت علی
اکبر و قاسم بن حسن عزیز تر نبود. ما همیشه شادیمان این است که او در راه کشور و مردمش جانش را فدا کرد.
· شما خواهر شهید ورمرزیار هستید از برادرتان چیزی به خاطر دارید:
من با برادرم هشت سال تفاوت سنی داشتم اما صحنه به صحنه محبت هایی که به ما می کردند و برخوردهایش را در ذهن دارم. حسینعلی قدردان و شکرگذار امکانات کمی که در اختیار داشت بود. خیلی به نظم و ترتیب اهمیت می داد و همیشه وسایلش مرتب و منظم بود. درآمدی که داشت برای کمک خانواده می گذاشت و به من که خواهر کوچک او بودم هم پول تو جیبی می داد. حتی وقتی که سرباز بود از پولی که پدرم به او می داد مقداری هم به من می داد. همیشه به من سفارش می کرد که درست را خوب بخوان و به پدرم سفارش می کردند که به کارگران که زیر دستش کار می کنند سخت نگیرد.
هم خدمتی های زمان سربازی اش بعد از شهادتش می گفتند که او در زمان سختی به ما یاری می کرد مثلا اگر ساک سنگین می شد و اسلحه سنگین بود به ما کمک می کرد در حالیکه وظیفه اش نبود.
· شهادت برادرتان به چه شکلی بود؟
شب آخر عملیات بود وقتی که از عملیات به پادگان برگشته بودند که فردا باز برای عملیات مهیا شوند. روز بعد باز عملیات داشته باشند.فرمانده گفته بود یک سرباز به عنوان تیربارچی دو تا سرباز برای این کار بودند که یم نفر آنها مرخصی بوده است. پس از حسینعلی خواسته می شود او هم علی رغم خستگی که داشته می پذیرد.
فردا ساعت سه و ربع بعد ازظهر در حالیکه از ماموریت برمی گشتتند ماشین اشرار را می بینند. دستور توقف می دهند. آنها نمی ایستند شلیک می کنند در این تعقیب و گریز ماشین واژگون می شود و پایه دوشکا به شکم حسینعلی فرو می رود و دچار خونریزی شدید می شود و ادامه درگیری باعث می شود که نتوانند او را زودتر به بیمارستان برسانند و شهید می شود. . در این درگیری فقط برادر من شهید شد. دوست داشت وارد نیروی انتظامی شود . بعد از شهادت همانطور که در حصارک به دنیا آمده بود به حصارک هم بازگشت و در «امامزاده محمد» واقع در حصارک کرج به خاک سپرده شد.
قبل از شهادتش به همراهانش گفته بود که به من آب بدهید من سوختم. فقط به مادرم نگویید که من سوختم.
زمانی که شهید شد دفترچه حسابی داشت که پس اندازش بود برای اینکه بعد از سربازی شغلی برای خودش دست و پا کند. خیلی ذوق داشت که به دلیل اینکه در منتطقه مرزی (قائنات خراسان) خدمت می کند شش ماه زودتر پایان خدمت می گیرد که شهید شد.
در سوم مرداد ماه 1378، به شهادت رسید.
· آخرین دیدار با برادرتان چگونه بود؟
آخرین باری که به دیدن خانواده آمده بود متهمی را با چک های تقلبی دستگیر کرده بودند و به کرج آورده بودند که آن را تحویل بدهند. تیرماه هفتادو هشت همزمان با درگیری در کوی دانشگاه بود و سخنرانی آقا در تلویزیون را می دیدم که فرمودند اگر عکسی را پاره کردند شما درگیر نشوید.و همه را به آرامش دعوت می کردند. مادرم خیلی ناراحت بودکه چرا عکس امام را پاره کردند به شانه مادرم زد و گفت: ناراحت نباشید آقا تا سربازهایی مثل ما دارد غم ندارد. متهم را یک روزه تحویل داد و برگشت.