پسرم سرورم، مشاورم و معلم قرآن بود
پسرم بلبل امام حسین(ع) بود
«رقیه آخشیک» مادر این شهید درباره خصوصیات اخلاقی پسرش میگوید: «تا به حال زحمت او را نکشیدهام. او اربابم، سرورم، مشاورم و معلم قرآن بود. پسرم بلبل امام حسین(ع) بود و از بسیج وارد سپاه و بعد هم تکاور شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و شهید شد که همه اینها لطف خداوند است. خیلی مهربان بود، من را به کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند. راهیان نور هم من را میبرد و همیشه میگفت مامان برایم دعا کن. من هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود، چون مادر هستم، اما میگفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد. به جای اینکه من سر او را روی سینهام بگذارم و دست بر سرش بکشم، او سر من را روی سینهاش میگذاشت و روی سرم دست میکشید و میگفت مادرم زحمت کش است.»
به پسرم گفتم: لباس دامادیات مبارک
مادر شهید از درد و دلهای خود با پسر شهیدش در لحظه وداع، چنین میگوید: «به پسرم گفتم تو همیشه من را سربلند کردی ولی من شرمنده شدم که نتوانستم برای تو عروسی بگیرم، اما از این به بعد کفن، لباس دامادیت میشود، این لباس مبارکت باشد. پسرم، سرورم، خانه ات مبارک، انشاءالله از این به بعد به خانهات میآیم و مینشینم.»
وصیت کرده برای امام زمان دعا کنید
این مادر شهید که روی عمل به وصیت پسرش بسیار مصصم بود، میگوید: «در وصیت خود به دعا برای امام زمان(عج) چندین مرتبه تاکید و همه را به امر به معروف و نهی از منکر سفارش کرده است. وصیت کرده بیحجابها را که میبینید آنها را امر به معروف کنید.»
بدرقهای که سیلی به صورت شیطان زد
مادر شهید که هنگام رفتن پسرش به سوریه، او را بدرقه کرده بود، درباره آن لحظات چنین میگوید: «هنگام رفتن به من گفت مادر جان من را بدرقه میکنی؟ گفتم من کی هستم که تو را بدرقه کنم، تو بدرقه شده هستی و خدا به تو این لیاقت را داده است. وقتی میخواست از در، بیرون برود، به قد و بالای پسرم نگاه کردم، با خودم گفتم مبادا شیطان من را وسوسه کند و بگوید پسر به این قد بلندی و خوشگلی را میخواهی کجا بدرقه کنی. اما گفتم برو خدا به همراهت.»
قربانی دادم تا وطنم در آرامش باشد
او در ادامه میگوید: «هر موقع پسرم از سوریه تماس میگرفت، میگفت دعا کن جا نمانم که میگفتم انشاءالله خدا توانایی در غربت ماندن، زیارت کردن و هر چه لیاقتت است را بدهد. در تماسهایی که داشت میگفت مادرجان تازه فهمیدهام خیلی قهرمانی که میگفتم نه اصغر جان، قهرمان یکی بود و آن زینب امام حسین(ع) بود، من خاک پای ایشان هم نمیشوم، هر چه هست خودت زحمت کشیدهای. خدا به پسرم عنایت کرده و من هم از پروردگارم تشکر میکنم. این حرفم را به رهبرمان برسانید که قربانی دادم تا وطنم در آرامش باشد و چادر سرم همیشه سربلند باشد. اگر قربانی دادم به امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) دادهام. که همه لطف خدا بوده است.»
کمرم خم نشد تا دشمن شاد نباشم
مادر شهید الیاسی همانند دیگر مادران شهدا، نگذاشت کمرش در غم از دست دادن فرزند رشیدش، خم شود و دشمن گریه او را ببیند، میگوید:«سه روز بود که خبر شهادت پسرم در خبرها آمده بود و همه جا میگفتند که پسرم شهید شده است، اما من میگفتم شاید شایعه باشد، چون علی اصغر میگفت اگر کسی آمد حرفی زد، گوش نکنید و اگر خبر شهادتم را شنیدید جیغ و داد و گریه نکنید که من قبول کرده بودم. بعد از شهادت پسرم، لبخند زدم و همه خانه را مرتب و تمیز کردم، چون پسرم خانه تمیز را خیلی دوست داشت و مهمان نواز بود. وقتی عمه یا مادربزرگش گریه میکردند، من و خواهرش آنها را دلداری میدادیم. برای عزاداری امام حسین(ع) هم که به مسجد رفتم، سینه زدم اما به همه لبخند میزدم تا فکر نکنند، کمرم خم شده یا گریان هستم تا دشمن نگاه کند، کور و نابود شود.»
برادرم میگفت: پیرو رهبر باش
«علی الیاسی» برادر نوجوان این شهید که با لباس رزم به دیدار و وداع با برادرش آمده بود، میگوید: «برادرم همیشه شوق شهادت داشت و وقتی از سوریه با مادرم تماس میگفت که مامان جان دعا کن شهید شوم و روسیاه حضرت زینب(س) نشوم. مرتبه آخر هم به مادرم گفته بود دعا کن تا جا نمانم که چند روز بعد خبر شهادت را دادند. همیشه به من میگفت پیرو رهبر باش و نگذار دل مادرت بشکند که هر چه از خدا بخواهی میدهد. به برادرم میگویم که داداش دعا کن شرمنده مادر و خواهرت نشوم.»
دایی شهید: همه خانواده، راه علی اصغر را ادامه میدهند
محمد علی آخشیک دایی شهید الیاسی درباره ادامه دادن راه شهدا، چنین میگوید: «به رهبر و هر کس که عاشق راه شهدا است، بگویید علی اصغر تنها در این راه نرفت و همه خانواده ما این راه را ادامه میدهند تا آمریکا و دشمنان اسلام را نابود کنیم. این شهید روی حجاب خیلی حساس بود، خواهش میکنم حجاب را رعایت کنید تا دشمن شاد نشویم.»
انتهای پیام/*