در سالروز شهادت فرمانده شهید «علی اصغر آزاد فلاح» منتشر می شود؛
دستهای پدرت در لابلای کوههای منطقه کردستان افتاده، به او بگویید پاهایش به رودخانه ها انداخته شد، به او بگویید سرش را در لای درختان شگفته انداختند، به او بگویید راستش را تا با خشم با دشمنان اسلام بستیزد، به او بگویید این و وصیت مرا تا او شجاع و جنگجو باشد.
به پسرم بگویید...


نویدشاهدالبرز؛ شهید«علی اصغر آزاد فلاح» که نام پدرش«نعمت اله» و مادرش«صغری» است در بیستم فروردین ماه 1345، در روستای « شیخ حسن» از توابع « ساوجبلاغ » چشم به حیات گشود. وی که تا پنجم دبستان تحصیل کرده بود به عنوان پاسدار و نیروی رسمی سپاه در کشورش خدمت می کرد در دوران جنگ تحمیلی به مصاف با دشمن بعثی رفت و او در سمت فرمانده گردان بود که در منطقه اشنویه بعد از سال ها رشادت و جانفشانی در جبهه در تاریخ هیجدهم شهریورماه 1366، به شهادت رسید. تربت پاکش در گلزار شهدای شیخ حسن در ساوجبلاغ نمادی از ایثار و استقامت در راه وطن است.

شهید «علی اصغر آزاد فلاح» در وصیت نامه خود چنین می نگارد:

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام به مهدی موعود (عج) تعالی فرج شریف و نایب بر حقش خمینی(ره) بت شکن و ملت شهید پرور. آری! زندگی عاشقانه این چنین است هر کجا که خدا بخواهد به همان جا می روند؛ خواه جبهه جنوب باشد یا کردستان و یا خارج از کشور باشد، فرقی ندارد هر کجا که بوی شهادت بیاید به همان جا سفر کرده و می رود. عزیزان پدران و مادران و خواهران، پاسداران و بسیجیان که اسلام را زنده کرده اید این حقیر خود منطقه کردستان را انتخاب کردم چرا که میدان بازی با جان است برای انجام وظیفه و کمتر کسی پیدا می شود که با اشتیاق خود به آنجا برود. اکثر برادران دوست دارند در عملیات باشند و خود به خود در مسیر حرکت کنند اما باید به کردستان رفت و به مردم مظلوم کرد ترویج فرهنگ اسلامی و خط فکری داد و خود نیز حرکت را آغاز نمود. ای ملت ایران و ای جهانیان قدم به قدم کردستان خون پاسداران عزیز ما ریخته شده است. برادران به سوی کردستان بشتابید و کردستان را از این فلاکت، فقر فرهنگی و بدبختیها نجات بدهید.

ما رفتیم شما هم بیایید اما عزیزان توجه داشته باشید گریه و زاری چیزی را به نفع اسلام اثر آنچنان مثبتی ندارد عزیزان این عمل و حرکت شماست که اسلام را زنده می کند. پدر و مادرم همه بشنود از اینکه دو روزی گریه کردید ...  .

ای ملت بیائید به جای گریه به درون خود سفر کرده و خود را بشناسید و از این زندگی مادی دست بردارید آخه تا کی همه اش راحت خوردن و خوابیدن . باری ای شیعیان علی (ع) و ای عاشقان اهل بیت (ع) و ای لبیک گویان خمینی نفرین خانواده شهدا و مفقودین و معلولین در بیمارستانها بر پشتیبانی ما باقی خواهد ماند اگر نتوانیم این جنگ را با صلابت و با استقامت و با قدرت به پایان برسانیم. به فکر انقلاب اسلام نو پا باشید و از این نعمت خدا دادی فیض کامل را ببرید ( امام خمینی َ) همسر عزیزم از این که در این مدت کوتاه آنطوری که باید برای شما زحمت بکشم نتوانستم و از زحمات شما متشکرم و امیدوارم رهرو زنان عالم اسلام یعنی حضرت زینب(س) و فاطمه (س) در اسلام علی باشید.

پسرم! را در راستای انقلاب اسلامی تعلیم داده و او را نسبت به انقلاب اسلامی دلسوز پرورش و تربیت نمائید اگر سراغ مرا گرفت به او نگویید پدرت چند روزه رفته و بر می گردد بلکه به او بگویید؛ دستهای پدرت در لابلای کوههای منطقه کردستان افتاده، به او بگویید پاهایش به رودخانه ها انداخته شد، به او بگویید سرش را در لای درختان شگفته انداختند، به او بگویید راستش را تا با خشم با دشمنان اسلام بستیزد، به او بگویید این و وصیت مرا تا او شجاع و جنگجو باشد تا اینکه در رختخواب نباشد و به او بگویید لب تشنگی پدرش را تا اینکه مقاومت کند و در میدان نبرد تشنگی در او تاثیر خستگی نداشته باشد. به او بگویید حرفهای مرا تا اینکه چگونه زیستن را بیاموزد. آرزو دارم پس از شهادتم مرا در تابوتی سیاه بگذارید. تا اینکه مردم بدانند چقدر روسیاه و چقدر گناه کارم تا اینکه بدانند چقدر تاریک تر از شب زندگی کردم. سپس یک دستم را بیرون از تابوت بگذارید تا اینکه مردم بدانند که به آنچه می خواستم نرسیدم و بدانند که موقع رفتن از این دنیا با دست خالی می روم.

در ضمن از ... معذرت می خواهم که در دوره حیات استراحت به آن صورت نکرد وقت و بی وقت یکدستم فرمان ماشین بود و در دست دیگرم سلاح بود و بعد پای مرا بیرون از تابوت بگذارید تا اینکه بدانند با پای برهنه از این دنیا می روم و از اینکه به پاهای خودم رحم نکردم و لحظه به لحظه و دم به ساعت و هیشه در حرکت بود تا مرا به جایی برساند یا اینکه این کوه و آن کوه بالا ببرد. در هر حال از بدن خویش معذرت می خواهم و پس بدنم را بر روی قبرستان بگذارید تا اینکه بدن خسته و مجروحم استراحت کند سپس با گفتن شعار بر پیکرم ( لا اله الا الله) بگویید تا اینکه آسوده باشد. پیکر من را سپس که در قبر گذاشتید خاک را آهسته بریزید تا اینکه نگاه کنم بر شما که چون همه بر می گردید و من تنها هستم.

اگر پیکر به قبر کردید صوت و نوا باشد

پسر جانم نگاه کن تو به قبر من

دیگر روزها آینده به تو عبرت باشد

بنما حلال تو حیرت را به من

ای آنکه در شبها به من لای لای می گفتی

بذر جانم ندارم در بدن روح

که بر تو بایستم تا کنم عرض وارد شود

بیائید ای رفیقان! بر سر قبرم

بخوانید بر بدن خسته من فاتحه

همسرم نکردی با رفتن من به جبهه مخالفت

ولی این را بدان در خدمت زهرا تو را گویم



منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده