خاطره ای خواندنی و تامل برانگیز در آیینه کلام همرزم ؛ «رستگاران» /بخش دوم
نوید شاهد البرز؛ «حمیدرضا بهمنی نژاد» که نام پدرش «فرج اله» و مادرش «طیبه» است در اول فروردین ماه 1344، در تهران چشم به جهان گشود. وی با اخذ دیپلم در دانشگاه مشهد در رشته برق پذیرفته شد. وی درسال 64 با اعزام كاروان بزرگ كربلا به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.
او دوران آموزشی را در پادگان «شهيدبروجردي» گذراند و به خط مقدم اعزام شد. بالاخره اين عاشق شهادت بعد از رشادت و دلاوری فراوان در کنار همرزمانش بيست و دوم مرداد 1365، درحال بازكردن معبر راهنمایی جام شهادت را نوشيد. تربت پاک شهید در بهشت زهرا تهران قطعه 53، نمادی از ایثار و شهامت در راه وطن است.
بخش دوم از روایت خاطره ای خواندنی و تامل برانگیز از روزهای رشادت و دلاوری شهید «حمید رضا بهمنی» و هم رزمانش به روایت همسنگر دو جبهه ؛ علم و جهاد را در ادامه مطلب می خوانید:چهارروز پس از اعزام درمسجد پادگان شهيد بروجردي متعلق به تيپ ويژه شهدا جمع شديم. فرمانده دلير تيپ ويژه برادر كاوه و همچنين فرمانده تخريب آن برادر «محمد بهادري» كه هردوي آنها به لقاالله نائل گرديدند، سخنراني نمودند. بعد از سخنراني پرشور برادر بهادري و دعوت برادران اعزامي براي شركت درگردان تخريب اولين كسي كه ازجمع مابراي اي كار پرخطر داوطلب شد،حميدرضا بود و به دنبال وي بیست و چهار تن ازدانشجويان و تعداد زيادي از بسيجيان خوب ازاقشار ديگر به اين جمع پيوستند. همه افراد مي دانستندكه به كار پر مخاطره ترين يگان رزمي جنگ پيوسته اند و از اول با همه در ارتباط با از دست دادن سرو دست و پا اتمام حجت شده بود به نسبت افراد زيادي ازجمع اعزامي داوطلب شركت دراين يگان شده بودند كه ازدو عامل نشات مي گرفت. اول جاذبه طيفي عاشق دلسوخته امام حسين (ع) «محمدبهادري»، دوم پيش قدم شدن افرادي چون حميدرضا در اين راه ازهمان وهله اول ورود به اين يگان انسان متوجه معنويت بسيار بالاي دروني آن محفل مي شد جمعي ازخود گذشته گان و به خدا پيوسته درطول آموزش دوماهه اين يگان و از همان اوايل شروع دلدادگي و شوق زايدالوصف حميدرضا دركارها مشهود بود ازانجام كارهاي خيرجمعي گرفته تا امرمستحبات ونمازشب وصبردر آموزشهاي سخت وحتي درمورد مدت ماموريت كه مورد بحث بعضي ازبرادران بود همه رادعوت به طولاني تر كردن ماموريت تا هنگامي كه احتياج باشد مي نمود. يك شب ساعت یک بامداد همه را براي آموزش رزم شبانه آماده كردند. هواخيلي سرد بود و برف مي باريد. برادر بهادری همه را زيربارش برف به يك صف نمود و يك آموزش تاكتيكي سختي را انجام داديم. به طوريكه در آن هواي سرد و زيرصفر بعد از پيمودن راهي طولاني و پرمانع به درون درياچه اروميه رفتيم و ازكنار آن حركت مي كرديم و حال اينكه برادربهادری با وجود اينكه پايش براثر شكستگي ناشي ازتيربار ناراحت بود درقسمت عميق تر كناره دريا ديگران را هدايت مي كرد پاي ما بي حس شده بود. بعد از چند ساعت كه به قرارگاه رسيديم.
چهره حميدرضا راديدم كه با آن همه سختي خيلي شاد وبشاش بود ومي گفت: خيلي ازاين سختيها لذت بردم و دلم مي خواهد هرشب به اينگونه آموزش هاي تاكتيكي بپردازيم و انسان آنچنان مي بايست باشد تادرك كند اين گونه حرف زدن درآن وضعيت ازچه روح استوار و ازچه ايمان سرشارمي تواند سرچشمه گيرد. اين نمونه اي بود ازدرياي پرعظمت دروني وي ومشتي بود از خروارها در آن چندماهي كه با او و ديگر ياران دلاورش بوديم. نمونه هایی بسيار از اين قبيل به چشم مي خورد كه دراين مقاله مجال ثبت آنها نيست به زودي حميدرضا درآموزشهاي خنثي نمودن مين و نيز كاشتن آن مسئوليت را عهده گرفت و باجديـت و علاقه خاص خود در بهتر انجام گرفتن اينگونه فعاليتها اهتمام ورزيد و شدیدا مورد علاقه برادربهادري واقع شده بود. بطوري که يك بار در غياب حميدرضا فرمانده تخريب صحبت روحيه بالايـش به ميان آمد مبني براينكه اينگونه اعضا يك يگان رزمي به فرماندهان خود روحيه و نيرو مي بخشند. به همراه تمامي برادران بعد از دو ماه آموزش براي بیست روز به مرخصي آمديم و جالب توجه است كه با اينكه تقريباّ درامتحانات آخرترم به دانشگاه بازگشته بوديم و اغلب اظهارعدم توانائي براي امتحانات مي كرديم، حميدرضا با ان شور درجبهه مشغول خواندن درس و امتحان دادن شد. به طوريكه اگراشتباه نكنم هشت واحد از هیجده واحد درسي خود را امتحان داد و با نمرات خوب پاس نمود و دراين رابطه ما را هم امربه معروف مي نمود که تاجایی كه درتوان داريد درس را بخوانيد و فرصتها را غنيمت شماريد. هنوز مهلت مرخصي تمام نشده بود كه حميدرضا با اتمام امتحانات خود و ديداري ازخانواده به تيپ ويژه بازگشته بود ازقبل بوي انجام عمليات درهمان حوالي مي آمد بازگشت سريع حميدرضا باعث شد كه ازفرصت استفاده نمايد و به همراه يك اكيپ شناسایی به اتفاق فرماندهان به خط مقدم رفتند. حدود يك هفته بعد از حميدرضا به تيپ بازگشتم و خبر رفتن او راشنيدم و به ياد آيه شريفه (السابقون السابقون,اولئك المقربون) افتادم. او از كساني بود كه امرخداوند را كه فرموده « وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» به خوبي ادا نموده است. گويا نداي منادي الهي كه فرموده (تزودوا) چه در دانشگاه و چه درخانه و در جبهه دائماّ در گوش او طنين مي افكند. از عمليات «تسخيرفاو» و «والفجرهشت» و نيز سقوط هواپيماي «شهيد محلاتي» و يارانش باخبر شده بوديم. موفقيت ازطرفي وخشمي كه براي گرفتن انتقام دردل همه بچه ها زنده شده بود به دنبال شناسائي هاي طولاني حميدرضا و يارانش شب عمليات فرارسيد و او با چهره اي كه گویا نظر رضاي خداوند ازاعمالش مي باشد. درميان جمع ديده مي شد ـحسين پورسعيد» دانشجوي رشته الكترونيك نيزگويا مي دانست بادوستان آخرين ديدار را انجام مي دهد. همه را در آغوش مي گرفت وخداحافظي مي كرد. «شهيد بهمني نژاد» فرماندهي يك دسته تخريب در يكي از گردانها را بعهده گرفت و با قيافه اي خندان و شاد از يكديگر جداشديم. آن طوريكه بعدا باخبرشدم. او دو سه ساعت قبل ازشروع عمليات به تنهایی به محل ماموريت خود رفته و معبــــر لازم براي عبور نيروهاي گردان باخنثي كردن مينها و علامت گذاري را انجام داده بود ومشغول خنثي كردن آخرين مينها بوده كه ناگهان يكي ازنيروهاي دشمن وي رامي بيند. اوكه متوجه مسئله شده بود و از ترس اينكه عمليات لو برود بي حركت و همان گونه كه نشسته بود مانده و دشمن با انداختن نورافكن و تيراندازي به طرف وي و با توجه به اينكه حركتي ازاو مشاهده ننموده بود فكركرد اشتباه كرده است. ازآنجا رفت و او ازآن لحظه تعريف مي كرد و مي گفت: من خدا را درآن لحظه ديدم (وما ادريك ما راه)كيست كه بفهمد اوچه ديد تاكسي درآن صحنه قرار نگيرد نمي تواند بفهمد مقابل تيردشمن قرار گرفتن و ازجاي خود تكان نخوردن يعني چه؟ و تير رابه جان خريدن براي هدف بزرگ چه ايمان و استقامتي را طلب مي كند. درهمان عمليات و در يك نبرد نابرابر درحاليكه دشمن باچندين هزار نفر مقابل او وحدود 20نفر از ياران باوفايش دريكي از بلنديهاي استراتژيك منطقه عملياتي والفجر9 قرار گرفته بود مردانه مي جنگند و وصف نبردشان را ملائك نظاره كردند و همان جا بود كه خون مخلص ترين دانشجويان (حسين پورسعيد)برزمين ريخت و بانداي يامهدي (ع) ادركني پس از نبردي دلاورانه كه ازقلبي مطمئن سرچشمه مي گرفت او ومهدي محمدي وجمعي ديگر از برادران زخمي شدند و به عقب بازگشتند. پس ازتثبيت منطقه و تحويل آن به برادران ارتشي حميدرضا به خانه بازگشت و پس ازديدار باخانواده براي جبران عقب افتادگي درسي به مشهدرفت و مشغول بود كه دوباره برادر بهادري با آنها تماس گرفت و اظهار داشت كه بوجود آنها درمنطقه نياز دارد كه سريعاّ به منطقه بازگشتند و دريك عمليات متهورانه به فرماندهي «شهيد كاوه» سردار دلاور اسلام دشمن بعثي راكه قصد پيشروي درمنطقه داشته را زمين گير مي كنند. بعداز اين عمليات كه دریازدهم فروردين 65، انجام پذيرفت مــوفق به ديدار او و ديگر دوستان شدم. طي صحبتي كه باهم داشتيم و پس از پيش كشيدن برنامه عمليات با حميدرضا توانستم او را راضی به گفتگو در رابطه با كارهايش بكنم. كاري كه برخلاف روحيه اجتناب ازريابي وي بود . من بيش از پيش به وارستگي او پي بردم. مي گفت: عمليات شروع نشده بود معبر را باز نموده بودم. نيروهاي رزمي گردان رابه كنار معبر آورديم ومن تاجائي خود را آماده كرده بودم كه حتي اگرلازم شود براي روحيه گرفتن برادران گردان روي مينها بروم. اين آمادگي در يك آن نمي تواند حاصل شود. همانند موجودي است كه درطول عمريك انسان رشديافته است فقط انسانهائي كه از غل و زنجيرهاي دنيا رسته باشند لياقت داربودن اين گونه آمادگيها را دارند. روشنتر بگويم ممكن است كساني باشند كه لياقت درك اينگونه آمادگيها رابراي ايثارنداشته باشند چه رسد فعل آنرا , همين روح بزرگ «حميدرضا بهمني نژاد» بودكه انسانها وروحها ي بزرگ چون «محمودكاوه» و «بهادري» و غيره را شيفته خود ساخته بود. به قول يكي از برادران دراين رابطه كاوه شيري بود كه به شيرصفتان همچون بهمني نژاد زود علاقمند مي شد. واقعاّ همينطور است روحهاي بزرگ به دنبال روحهاي بزرگ و بزرگوار مي روند و با آنها مانوس مي شوند. انسانهاي كوچك باروحهاي كم ظرفيت به دنبال همتاي خود مي روند آنطوريكه متوجه شدم دربحبوحه عمليات حميدرضا ازكار خود فارغ وآنرا بع انجام رسانيد .به كمك فرماندهان ديگر جنگ ازجمله مسئول اطلاعات شتافته بود خلاصه بعداز اين جريانات سركلاس حاضرشد و باجديت خاصي مشغول خواندن دروس مي شد باهمان جديتي كه درجبهه ازاوسراغ داشتيم و اينبار او را درمراحل كاملتري ازقبل مي ديديم. نماز شب و مستحبات را با لذت و ولع خاصي و باسعي بر دوری از تظاهر و ريا انجام مي داد. حتي فرارسيدن امتحانات پايان ترم اورا دراين اعمال پايدارتر و استوارتر كرده بود. بامشكلات فراواني كه وجودداشت ازقبيل انبوه درسها و گرمي تابستان و ساير مشكلات پنج روز هفته را روزه مي گرفت و مرتب ازاوقات براي انجام واجبات استفاده مي برد و با تمام اين احوال شديداّ مراقب درس و امتحانات بود. به طوريكه بعد از اعلام نتايج آن معلوم شد، نمره هاي بالایی درآن ترم به دست آورده بود. دركنار اينها باني تهيه قابهاي تشكر و تقدير فرماندهي تيپ ويژه سردار شهيد محمود كاوه از برادران تخريب نيزشده بود كه اين كار را به بهترين وجه انجام رساند و يادگاري ازخود برجاي نهاد. (حدود 150 قاب به وسيله ممارست او و همكاري برادران ديگر تهيه و تحويل واحد تبليغات تيپ شد) كسي كه با اخلاقيات «شهيد حميدرضا» آشنا بود مي توانست بفهمد بااين فعاليت زياد كوله بار سفري طولاني و روحاني رامي بندد و به خوبي مشهود بود كه بارفتارش پيش ازپيش خود رامهياي لقادوست مي كند حركات مايوسانه و مذبوحانه عراق با عنوان تغيير تاكتيك دفاعي به اصطلاح شروع شده بود و جبهه كفر و استكبار باكف زدنهاي مرتجعين منطقه و همياري گروهكهاي پيش فروش داخلي با آخرين عربده كشيهاي مزدوران حقيرشان مشت ها دندان شكن حميدرضاها، محمدي ها، مينائي زاده ها، بهادري ها، كاوه ها، كاظمي ها، نجفي ها و ديگر مردان مخلص خدارا مي طلبيد و چه مشت محكمي كه دهان تمامي كفر را خرد و كمرشان راشكست و با افتادن درخاك ذلت شكست استراتژي جدي خود را اعلام نمودند. دراين راه او كه مشغول باز كردن معبر و راهنمائي گروهي ازيارانش براي زدن به قلب مزدوران كافر بعث بود. به همراه تني چند ازياران باوضو ساختن ازخون خويش به سجده معبود افتاده و پيكر خسته از تلاشش كه بوي عطربهشت را پراكنده مي كرد در بهشت دركنار ابرمردان تاريخ دركنار كساني كه شيطان ازاغوايشان عاجز ماند و نتوانست يوغ بندگي رابگردنشان بيفكند مكان گزيد. آري! اودر كوي بندگان مخلص خدا مكان داشت كه شيطان را درآنجا راهي نيست (قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ) و بالاخره دركنار مخلصين ودر جوار رازهاي خلقت جهان حيات جاوداني خودرا برسر سفره منعم آفريدگار جاي گرفت وروح نازنينش به ملاقات استاد مطلق ايثار وشهادت سيدالشهدا(ع ) حضرت حسين بن علي عليهم السلام شتافت.*پایان*