درد و دل های «سرباز شهید» در نامه ای برای برادر
نویدشاهد
البرز؛ شهید «حسین عبدالهی» که فرزند «عبدالله» است به تاریخ چهارم اردیبهشت 1346،
در یکی از روستاهای اطراف شهرستان «میانه» دیده به جهان گشود. وی پس از سپری کردن
دوران کودکی در سن هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس سوم راهنمایی در روستا تحصیل
کرد و پس از آن ترک تحصیل نمود و به همراه خانواده به کرج مهاجرت کردند و در کرج
مشغول به کارگری در یک کابینت سازی شدند تا کمک خرجی برای خانواده باشند.
وی با
فرا خوانده شدن برای سربازی پس از گذراندن دوره آموزش نظامی به منطقه جنگی اعزام
گردید که در تاریخ چهارم تیر ماه 1367، با اصابت ترکش در منطقه عملیاتی «جفیر» به
درجه رفیع شهادت رسید. تربت پاکش در جوار امامزاده بی بی سکینه نمادی از ایثار
و استقامت است.
نامه ای از شهید «حسین عبدالهی به یادگار مانده است که در ادامه متن کامل نامه را می آوریم؛
«بي تو گلزار جهان اي برادر زندان من است
گر تو باشي در برم زندان گلستان من است»
به حضور مبارك برادر بزرگوارم جناب آقاي فرج اله عبدالهي برسد .
سلام !
پس از تقديم عرض سلام سلامتي شما را از درگاه خداوند عادل خواهان و خواستارم و اميدوارم كه هميشه در زير سايه خداوند متعال صحت و سلامت بوده باشيد و هيچگونه نگراني نداشته باشيد.
باري برادر جان! اگر از راه لطف و ارادتي كه نسبت به بنده داريد و مي خواهيد از احوالات برادر حقيرت با خبر باشي بايد به حضور جنابعالي عرض كنم كه بد نيستم و به دعا گويي شما مشغول هستم و برادر جان! اميدوارم كه اين سلام گرم مرا كه نشات گرفته از اعماق قلبم به شما مي رسد پذيرا باشيد و جوابي زهمان گرمي بدهيد. باري برادر جان! من در صحت و سلامت به مقر خود رسيدم.
«نامه را گر مي بري قاصد زباني هم بگو
نامه را آهسته بگشا دل بر آن پيچيده است»
برادر جان! نمي داني كه چقدر دلم برايتان تنگ شده است و آرزوي ديدن آن روي ماهت را دارم. برادر جان! روز جمعه كه من با شما خداحافظي كردم و با دلي افسرده و غمگين راهي منطقه شدم و با شما وداع گفتم؛ نمي داني كه چقدر ناراحت شدم. برادر وقتي من به جدائيها فكر مي كنم مثلاٌ جدائي كه در بين برادر و خواهر و يا هر خويشاوندي هست. اشك از چشمانم سرازير مي شود. برادر جان! نمي دانم كه دوريتان را چگونه تحمل كنم. آقاي عبدالهي من خيلي دلم گرفته است. من ديگر از دنيا سير شده ام و به قول شاعر عزيزي كه گفته است .
«در بهار زندگي احساس اسيري مي كنم
صورتم گر چه جوان اما احساس پيري مي كنم
بلبل در قفس ميل چمن دارد
سرباز هر كجا باشد ميل وطن دارد»
برادر جان! مي دانم كه من در اين جامعه اضافه هستم و مثل خاري بر چشم همه مردم شده ام چون هيچكس تحمل ديدن مرا ندارد و من از تنهائي دق كرده ام و كسي نيست كه درد دلم را بداند و مثل كشتي شكسته كه در درياي طوفان زده دست و پا مي زنم و فرياد كمك مي كنم مثل كبوتر پر و بال شكسته كه در دام صياد اسيرشده ام و كسي نيست كه كمكم كند و نجاتم دهد.
برادر جان مي دانم كه شما خيلي به من خوبي و زحمت كشيده ايد و واقعاٌ حق پدري بر من داريد مي دانم كه شما خيلي مهربان هستيد ولي نمي دانم كه چرا جامعه را نمي پسندد نمي دانم كه چرا بر چشم همه يك جور شده ام.
خدايا! به من توانايي بخش تا در آينده بتوان از زحمات شما برادرم را جبران كنم .
در گلستان طبيعت من گلي پژمرده بودم رنگ پيري را نديدم در جواني مرده بودم.
برادر جان! سلام مرا از راه دور از لابلاي شقايقهاي رنگارنگ و از ميان گلهاي زرد و پس از پيمودن فرسنگها ره از اين هواي گرم به شما مي رسد پذيرا باشيد.
و از قول من به خدمت زنداداشم، سلام گرم برسان و بگو كه حالت چطور است اميدوارم كه هميشه خوشي و نشاط كامل را داشته باشيد.
و از قول من به خدمت آقا محسن سلام برسان. محسن جان حالت چطور است؟ اميدوارم كه خوش و سر حال باشي. محسن جان اميدوارم كه خواهر كوچولويت را اذيت نكني مي دانم كه خيلي دوستش داري و سلام گرم مرا به مينا كوچولو برسان و برادر عزيزم سلام مرا به برادرم آقا محمد برسان. از قول من به خدمت تمام برادرهايم و خواهرانم يك به يك با اهل خانه سلام برسان سلام مرا به كليه همكارانت برسان . از قول من به خدمت حاج آقا واعظي با اهل خانواده سلام برسان برادر گرامي اميدوارم كه از حرفهائي كه زدهام ناراحت نشده باشيد و اميدوارم كه اين خدمت سربازي هر چه زودتر به اتمام برسد و من دوباره بتوانم به پيش شما عزيزان برگردم.
زن داداش اگر برادرم وقت نكرد شما حتماٌ برايم نامه بنويسيد. مي دانيد كه دل سرباز با يك نامه خوش ميشود. برادر جان! اميدوارم كه مرا ببخشيد كه زياد سرتان را درد آوردم منتظر جواب نامه هستم.
خدانگهدار به اميد ديدار برادر جان! خيلي درد دل دارم كه بايد به شما بگويم ولي حيف كه خط كاغذ به آخر رسيده انشاالله در نامه هاي آينده متشكرم.
دوستدار حقير و دلشكسته شما برادرت حسين
ساعت 6:30 صبح؛ سر پست نگهبانی