دلنوشته « دنیا» به یادگار مانده از شهید «یوسف کمال پور»
نویدشاهد البرز؛ شهید «یوسف کمال پور» که نام پدرش«داوود » و مادرش « کبری» است در بیست و چهارم آذر ماه 1348، در تهران چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان ادامه داد و به عنوان رزمنده پاسدار در منطقه «ماووت» بعد از دلاور مردی های فراوان در تاریخ سی و یکم اردیبهشت 1367، به درجه شهادت رسید. تربت پاک شهید در گلزار شهدای «امامزاده محمد» نمادی از ایثار و شهامت در راه وطن می باشد.
دلنوشته ای با مضمون «دنیا» از شهید گرانقدر«یوسف کمال پور» در دست ماست که در ادامه مطلب آن را در پیش روی داریم:
«دنیا»
وقتي به دنيا فكر مي كنم، مي انديشم كه دنیا چقدر كوچك است. دنيايی كه اكنون پر از ظلم و فساد است. دنيايي كه در آنها هر چيزي اتفاق مي افتد و استثمارگران خون مردمان آفريقا و آسيا را مي مكند و سرمايه سرشار اين ملت ها را به يغما مي برند و هيچ كس نمي تواند جواب انها را بدهد. آري! دنيا خيلي كوچك است. دنياي كه با متولد شدن آغاز مي شود و با خوبيها و بديها كه در زندگي مي بينيم به پايان مي رسد پس چه خوب است كه با هدف و با فكر كار كنيم تا بتوانيم راه خوب را از راه بد تشخيص دهيم تا از راه الله دور نشويم.
دوست دارم كه اگر روزي خدا به من اين لياقت را داد تا در راهش شهيد شوم و خونم را نثار كنم. خونم اين نويد را مي دهد كه اي دشمنان ملت من، اي دشمنان، امام من، بدانيد یوسف عاشق شهادت بود و او هميشه آرزويش بود كه به پيش دوستانش برود و او نزد خدايش مردمش رو سفيد است. ولي شما اي دشمنان خدا و ملت و انقلاب اي بي خبرها شما جواب خدا را چه مي دهيد.
وقتي به ياد آن روزها كه با هم بوديم مي افتم نا خود آگاه اشك در چشمانم حلقه مي زند و قلبم در فشاري سخت قرار مي گيرد. آري! دوستان من رفتند و باز هم فرزندان پاك انقلاب در خون خود غلطيدند و به آرزوي ديرينه خود رسيدند كه شهادت بود دوستانم چرا مرا تنها گذاشتيد. خوش به حالتان كه خدا شما را خريد و به پيش خود برد پس ما را فراموش نكنيد و بدانيد سيد هميشه شما را دوست داشت من خيلي دوست دارم پيش شما باشم ولي افسوس كه لياقتش را فعلاً ندارم هميشه وقتي به ياد روزهايي مي افتم كه از هم جدا شديم غم بر دلم سايه مي افكند. لحظه ها و ثانيه ها و ماه ها مي گذرد و روز مرگ ما نيز فرا مي رسد كه همانا شهادت است بياييد تا مانند «صفر حاجوي» بجنگيم و عارفانه بينديشيم و حسين گونه شهيد سويم بياييد تا مرگمان با افتخار باشد مانند رضائي بياييد مرگمان با هدف باشد با هدفي بالا هدفي الهي بياييد تا آينده اسلام را ما بسازيم و اسلام را هميشه پاينده و پا بر جا نگه داريم مانند «محمد فلاح» بياييد مانند «مسعود» كه عاشق اسلام و خدا و امام خود شد و شهادت هميشه آرزوي او بود و به آن هم رسيد باشيم.
خدايا مرگ ما را با عزت و شرف قرارده. دوستان من «صفر حاجوي» ، «فلاح» ،« مسعود »، «رضائي» »،رسول»، »سالاري» و
غيره نيستند تا با هم صحبت كنيم و درد و دل كنيم. يادم مي آيد آن روز در پدافند
ساعت نه تا یازده من و مسعود پاس بوديم. چقدر از خاطراتم برايش تعريف كردم از لحظه هاي
كه دوستانم دربرابر چشمانم به خاك و خون كشيده مي شدند و بالا سر شهيدان چه مي كردم.
چه گريه ها و ناله ها كه مرا سوزاند و خاك كرد مانند آتشي برايش مي گفتم كه با
رفتن هر كدامشان چه غمها كه بر دل من مي
نشست.
«مسعود» از من پرسيد تو بيشتر به فكر شهادت خودت هستي يا من و من گفتم: شهادت خودم مسئله نيست بيشتر به فكر تو و ديگران هستم و گفتم: خدا كند من از تو زودتر شهيد شوم چون طاقت ديدن شهادت تو را ندارم. كفت: نه خدا كند من زودتر شهيد شوم چون من طاقت ديدن شهادت تو را ندارم و همچنين ديگران دوستان را باري به آرزويش رسيد. آرزوي كه من هنوز به آن نرسيده ام ولي او در كمتر مدتي به آن رسيد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
ما جان به خدا داديم تا زنده شما باشيد* بر خاك مزار ما يك دم به دعا باشيد
چون شمع وجود ما قربان شما گرديد* روشنگر شمع ما شايد كه شما باشيد
از لطف خدا يك دم نو اميد نبايد شد* مردانه در اين ميدان با شور و نوا باشيد
يك روز اگر آئيد بر خاك مزار ما *قرآن خدا خوانيد مشغول دعا باشيدمنبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری