شهید «سیروس الدین آطاهریان»: در جبهه آیه های قران را به چشم می بینید
نوید شاهد البرز؛ شهید «سیروس الدین آطاهریان» که نام پدرش «تاج الدین» و مادرش «صغری» می باشد که در پانزدهم مرداد ماه 1346، در شهر « تهران » چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا اول راهنمایی ادامه داد و به عنوان رزمنده ای جان برکف مکتب علم آموزی را واگذارد و به مکتب عشق و جهاد پا نهاد. او با تاسی از پدر مجاهد و مراد وی در رشادت و جانبازی شهید «تاج الدین آطاهریان» پا به عرصه مجاهدت نهاد و در آغازگاه عملیات پیروزمندانه بیت المقدس به پدر شهید خود پیوست.
آری! شهید «سیروس الدین آطاهریان» در دهم اردیبهشت 1361، در خرمشهر بعد از جانبازی مردانه در راه معشوق ابدی جان داد در حالیکه پدر بزرگوارشان پنج روز قبل از ایشان در شلمچه به شهادت رسیده بود و تربت پاک در بهشت زهرا تهران در جوار پدر شهیدش میعادگاه عشاق پاکباخته می باشد.
از شهید مذکور وصیت نامه ای در دست ما است که در روزهای حیات پدر شهیدشان نگاشته شده است. گویی این وصیت نامه را شهید محصل پانزده ساله که مکتب علم و فرهیختگی را رها کرده و به نیت دفاع از میهن کسوت رزم به تن نموده است، برای توجیه مادر بزرگوارشان به رشته تحریر در اورده است. از آنجایی که این وصیت نامه کوتاه بسیار جای تامل دارد متن کامل به همراه دستخط شهید را در ادامه مطلب می آوریم.
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم؛
امیدوارم
که حالتان خوب باشد و امیدوارم خوش و خرم باشید و به برادرم «سیف الدین» سلام می
رسانم و امیدوارم خوب باشد. به «آقا
ابوالفضل» سلام می رسانم و امیدوارم حالت خوب باشد و به آمنه خانم سلام می رسانم و
امیدوارم حالت خوب باشد. به «مهدی» نیز سلام برسانید و بگویید که حال من خوب است و به
زودی می آیم.
مادرجان! تو به من گفته بودی که زود بیایم، مادر به خدا دلم راضی نمی شود که بیایم و دیگران بمانند، مادر! به خدا انسانی که در جبهه است با انسانی که در تهران و یا در دیگر نقاط کشور زندگی می کند فرق می کند. انسان در جبهه زنده است .
پدر جان! شما به مادرم بگو که انسان در کجا رشد می کند، به خدا انسان خیلی چیزها را در جبهه می بیند. تمام آیه های قرآن را به چشم می بیند. مادرجان! جوانانی بودند از من رشیدتر که در میان ما نیستند آنها به خدای خود رسیدند و به آرزوی خود رسیدند. آیا آنها پدر و مادر نداشتند؟
مادر! برو و در مسجد به رزمندگان کمک کن، مادر تو هنوز ندیده ای که من چه می گویم تو باورت نمی شود ولی مادر حقیقت دارد که برادری تا چند لحظه بیشتر پیش ما نیست . مادر به خدا برای ما ننگ است که دشمن خونخوار در خاک باشد ، امام حسین فرزندان خود را در این راه داد و خود نیز در این راه رفت .
پدر جان! تو بگو که آیا حقیقت دارد یا ندارد؟ پدر جان تو بگو که انسان تا چند لحظه زنده است و بعد به خدای خود می رسد.
مادر و پدر من و برادر من سیف الدین راه شهدا را ادامه دهید، هیچ ناراحت من نباشید که من در خانه نیستم ،پدر جان! تنها خواهش من این است که به مادرم روحیه بدهید که این مسئولیت بر گردن شما است.
امیدوارم
که مرا ببخشید که سرتان را درد آوردم. پدر جان و مادر جان از قول من به تمام
فامیلها سلام برسانید، پدر جان به آقا مهدی سلام برسان و به آمنه خانم ، به آقا
ابوالفضل ، آقای سیف الدین سلام برسان. دیگر عرضی ندارم . پدر جان امام را دعاکنید.
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری