عاشقانه هایی برای همسر با عطری از جهاد و شهادت
شهید والا مقام پاسدار «امیروحید ایرانفرد» که فرزند «امیرجعفر» و «زهرا» می باشد. در سال 1342، در تهران چشم به جهان گشود. وی در دوران جنگ تحمیلی در منطقه عملیاتی «شلمچه» با سمتی در اطلاعات عملیات خدمت می کرد. وی در بیست و ششم فروردین 1366، بعد از جانفشانی ها و دلاوری های بسیار بر اثر اصابت ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نایل آمد و تربت پاک شهید در بهشت زهرای تهران نمادی از ایثار و مقاومت می باشد.
نامه هایی از شهید گرانقدر « امیر وحید ایرانفرد» در دست داریم که از جبهه برای همسرشان ارسال کرده است:
با گواهي بر يگانگي خداوند متعال و خاتميت پيغمبر متعال(ص) و منتخب و شهادت بر وجود شريف حضرت بقيهالله الاعظم(ع) و با افتخار و تقليد و سرسپردگي در محضر پاك و خالص حضرت روحالله.
نرگس جون سلام، حالت خوبه؟ اميدوارم به حق حضرت زهرا كه هيچ كسالت و ملالي نداشته باشي و يا اگر داري به حق همان بانوي دو عالم از تو رفع بشود. نرگس جون! من حالم خوبه و به هيچ كسالتي به حمدالله ندارم خدا را شكر ميكنم. من هنوز در كوثر هستم و جايم خوبه. نرگس خوب من! امروز فكر ميكنم يازدهمين روزيه كه از هم جدا شديم و اين هم پنج يا شش نامهاي است كه برات مينويسم و نميدانم آيا قبليها به دستت رسيده و اگر رسيده كدومش و چند تا؟
به هر حال تا امروز كه شنبه نهم اسفند ماه 1365، هست نامهاي از تو دريافت نكردم و ازت خبري ندارم اما اطمينان دارم كه دست خدا همراه تو خواهد بود.
نرگس جون! اميدوارم كه در هر
حال درصدد اين باشي كه ايمان و اعتقادات به خدا را مستحكمتر كني. به هر حال من
اينجا سخت التماس دعا دارم در نمازهايت در عبادات خاصه ات من را هم دعا كن كه
مبادا خداي ناكرده از حزبالله عقب بيفتم. مبادا !خداي ناكرده اون دنيا من و تو از
ديگران عقب بيفتيم وامصيبتا!!
عزيز دلم! مبادا بي قراري كني ها؟ باور كن همه اينها امتحانه هر چند دردل داري به خدا بگو. خدايا! ببين همه جوونا به خاطر تو به جبهه رفتند. بگو خدايا ببين نوگلان را که قد راست کردند و جان را نثار كردند تا از اولياء تو حمايت كنند. بگو خديا ! ببين توي اين كشور اسلامي ما چقدر شهيد و همسر شهيد و فرزند شهيد داريم. بگو خدايا! من به خاطر تو حاضر شدم با رضايت شوهرم رو روانه جبهه كنم. بگو خدايا! به خاطر تو شوهرم را كه هيچي، خودم رو حاضرم فدا كنم اما به شرطي كه بهاي جان دادن من را جوار خودت قرار بدي(انشاءالله). نرگس جون! نميدونم وقتي كرج رو زدن و بمباران كردند آيا تو ناراحت شدي يا نه. اما دلم برايت شور ميزد. ميگفتم: ببين من اينجا در امنيت و رفاه هستم اما زنم حتماً الان ناراحت هست كه گفتم: به من چه، من به خاطر خدا اومدم سرپرست زنم خداست. پس تو كارش فضولي نميكنم و دخالت نميكنم.
به هر حال نميدونم شايد تا وقتي كه اين نامه به دستت برسد. تو شهيد شده باشي يا مجروح و يا شايد هم سالم باشي به هر حال عمر دست خداست و هر چه خدا خواست همان ميشود. راستي از بچه شيطونمون چه خبر؟ ایا مامان خوشگل و نازشده؟ اذيت ميكنه؟ تو فقط بگو من خودم حسابشو ميرسم. پدرصلواتي از الان بر من قد علم كرده « ولم كن ببينم اصلاً به تو چه مربوطه تو كار پدر و پسر دخالت ميكني. خوب چون گريه ميكني بخشيدمت و اونو نميزنيم اما به شرطي كه قول بده بچه خوبي بشه بگذريم. اوضاع زندگي بر وفق مراد هست خانم ... اونجاست يانه؟ كي مياد كي ميره ؟ مادرت اينا به تو سر مي زنن يا نه؟ مادر من چطور؟
من ان شاءالله تا بيست روز ديگه (انشاءالله و حدوداً) ميآيم مرخصي و اميدوارم كه تا آن وقت جنگ تمام بشود. ديگر حرفي ندارم و دعايت مي كنم. هيچ وقت از يادم نمي ري هر روز صبح اينجا زيارت عاشورا مي خوانيم و شبها سورة عَمٌّ را حقير ختم، طبق سفارش تو خوبم و دلم مي خواد اضافه كنم اين را كه خيلي دوستت دارم. اصلا ارزش هجرت و جهاد من براي همين است كه با تمام علاقه اي كه به تو دارم به طرف خدا اومدم همچنين توكه با با جهاد من رضايت دادي تو را به خدا مي سپارمت و دعايت مي كنم. هميشه خيلي دوستت دارم خيلي زياد ولي دلم زياد برات تنگ نشده چرا كه فكر مي كنم اينجا در قسمتي از ... يار هستم ... به شادي بپردازيم به همه خانواده سلام برسان.
به اميد سفيدروئي در رستخيز عظيم الهي
فدات بشم نرگس دوستت دارم اميد من به بچهمون سلام برسون.
با
گواهي بر يگانگي معشوقي كه جانم فداي او باد. بر خاتميت پيغمبر و نبوتش اعتراف ميكنم
و به تقليد از خميني خوب افتخار با ياد شهدا و مفقودين و اسرا. خدمت نرگس عزيزم
سلام. نرگس جون انشاءالله كه حالت خوب باشد و هيچ كسالتي نداشته باشي و اگر خداي
ناكرده كسالتي داري اميدوارم به حق فاطمه زهرا(س) شفا يابد. حال من خوب است و هيچ
كسالتي ندارم و به حمداله در كمال شادابي هستم چون ميبينم كه قدم در راه شهدا و
مفقودين و رزمندگان گذاشتهام. نري من ما الان در كوثر هستيم كه ميداني كجاست و
من جايم راحت و خوب است كه البته ميداني جهادي بهتر است كه سختي در آن زياد باشد.
ليكن براي اطلاع تو مينويسم. خودت قبلاً در اينجا بودهاي و در راحتي كارم شكي
نداريم. الان جمعه عصر است حدوداً ساعت پنج و نیم بعدازظهر من ديدم «رامين
منصوريان» دارد به تهران ميآيد. گفتم كه نامهام را بياورد. البته ميخواستم.
تلفن كنم ولي فرصت نشد و من در اولين فرصت برايت تلفن خواهم كرد.
همسر مؤمنهام كه خيلي از اينكه با رضايت تو به اينجا آمدهام. خوشحالم اين را بدان كه من ميتوانستم در شهر باشم و پشت جبهه خدمت كم اما خودت هم تصديق ميكني كه اين كار خوشايندي نيست و تو خودت بارها گفتي كه اگر من مرد بودم به جبهه ميرفتم پس اين مسأله چون در رابطه با اسلام است كار خوبي است و به من حق بده كه در دوري از تو را به خاطرخدا تحمل كنم و تو هم نيز همچنين.
باور كن دوري از تو برايم خيلي سخت است. خدا خودش ميداند اما نرگس جون من نميخواهم در اون دنيا جلوي رسول و احمد و حميد و ... شرمنده باشم و صددرصد ميدانم تو هم نميخواهي پيش زن و بچه «حميد گلكار» و «ميران» شرمنده باشي. واي كه جلوي خدا روسياه و جلوي حضرت فاطمه زهرا(س) شرمنده باشيم. اين دنيا بهر صورت ميگذره مثلاً ببين از اول كودكي من و تو هر جور بوده گذشته ،حال چه در كمال رفاه بوده باشيم. چه در اوج مرارت و سختي، به هرحال الان به سن جواني رسيديم. در اون دنيا راجع به گذشته همين طور فكر ميكنيم هر دو ما ميگوييم اين زندگي مادي را كه با اين تندي گذشت و ما در غفلت بوديم چقدر خوب بود كه در راه خدا ميگذرانديم تا الان به صورت شرمنده يا حيران يا روسياه يا ... با ديگر خلائق محشور نباشيم. اين شعر محبوب من كه فراموشت نشده كه:
من نميگويم سمندر باش يا پروانه باش *** چون به فكر سوختن افتادهاي آماده باش
نرگس خوبم! اگر من را مثال من كه جزيي از سپاهيان مهدي(عج) هستم، به جبهه نميآمديم چه ميشد؟ اگر راه شهدا نابود ميشد گناهش گردن كه بود؟ اگر شوهرت شهيد شد و همرزمانش براي ادامه راهش به جبهه نروند چه ميشود؟ نتيجه اينكه خون شوهرت هدر ميرود. نتيجه اينه خون و فكر و خواسته شهدا محو و نابود ميشد. اگر اين چنين شد چه؟ بله خانوادههاي محترم شهدا محكوم ميشدند مرام شهدا محكوم است فكر الهي محكوم است اسلام، اسلامي كه من و تو و همة مردم دم از آن ميزنيم ، خدايي كه برايش نماز ميخوانيم و ميگوييم لااله الا الله...، تشيعي كه با خون سرخ ائمه آبياري شده و همه مقدسات و ارزشهاي والايي ديگر، آيا مفهوم خود را از دست نميدهند.
ما در دفاع از انسانيت ميجنگيم. ما براي نابودي كساني كه حضرت امير را شمشير زدند جهاد ميكنيم. ما براي تقاص قاتلان حضرت زهرا(س) مي جنگيم و ما در پي خونخواهي شهيدان كربلا اراده آن داريم كه پوزه يزيد رو سياه و به خاك و خون بكشانيم. حقيقتاً من وقتي كه بچه بودم در مجالس امام حسين(ع) پيش خودم ميگفتم: اي كاش! من هم در روز عاشورا بودم تا از امام حسين(ع) دفاع ميكردم و الان خوشحالم و بسيار خوشحالم كه دارم از ضُريه و اهل بيت امام حسين حفاظت ميكنم.
بسيار خوشحالم كه آمدهام و به دشمن بگويم به چه جرمي «حميد گلكار» را از خانوادهاش جدا كرديد به چه جرمي رسول خوب ما را كُشتي و آمدهام تا بگويم اي ... كه بهترين گلهاي ما را از گلستان جدا كردي بمير و براي نرگس دعا ميكنم و تلاش كنم تا محو و نابود شود. نرگس من براي اين به جبهه آمدهام تا دشمن از خدا بيخبر و بيرحم بر سيلي به صورت فاطمه دختر حميد گلكار و مهدي پسر ميران نزند و آنان با زبان بيزباني ما را شماتت كنند.
همسرم! براي اين به جبهه آمدم كه دشمن فردا خانه رهبر رانسوزاند و اهل بيت رهبر را به اسارت نبرد و در آخر من شاهد خوك صفتی اين ماجرا باشم. زن قشنگم نميخواهم نصيحتت كنم و خستهات نمايم اما دلم ميخواست تو كه نرگس جان مني بداني و از الان به فرزندم بگويي و به همه دوستان و آشنايان بگويي كه رزمندگان ما چرا دست از همسر و خاندان برداشتهاند و بگويي كه اگر همين بچهها نبودند الان نواميس شما راحت طلبان در دست دشمن اسير بود. به هر حال همسرم در اين كار عظيم تو هم با صبرت شريك هستي و شريك بسيار زرنگي هم هستي چرا؟ چون كه من دوري را تحمل ميكنم اين همه سختيهاي احتمالي اينجا را ميكشيم ولي تو فقط رنج دوري و به خاطر همين در جهادش شريك هستي. نرگس جون از من نترس من شهيد نميشوم و اگر شدم مطمئن باش ترا با خود خواهم برد باذن الله و اگر در آن دنيا شهيد محشور شوم شفاعتت را خواهم كرد.
ديگر بيش از اين سرت را درد نميآورم. اسعد را هنوز نديدهام ولي در اولين فرصت به او سر ميزنم. از جاي من ناراحت نباش كه ميدانم مرا به خدا سپردي و دست صاحبم، من جايم راحت است و تو خودت خوب ميداني زن رجب نميداند كه از كجاست ولي تو هم ميداني و هم با من بودهاي شايد تو را هم پيش خودم بياورم حالا كه ديگه معلوم نيست و اگر خواستم در اولين فرصت اينكار را خواهم كرد ولي تو زياد منتظر باش. به همه سلام برسان كه آرزوي سلامتي و موفقيت همه را از خداوند خواهانم. ديگر عرضي نيست تو را به خدا ميسپارم و خودم را هم همينطور.
من و امير كمالوند و مجيد هوشياري و شوهر ناهيد با هم هستيم و همه سلامت هستند و سلام ميرسانند. رجب هم ميآيد انشاءالله پيش و تا ديروز با هم بوديم و او هم سلامت است.
از دور رويت را مشتاقانه ميبوسم.
شوهر كوچكت، غلام وفادارت وحيد جان!
جمعه اول اسفند ماه 1360، ساعت حدود چهار
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری