تا آخر جنگ هستم
نویدشاهدالبرز؛ شهید«علی پناه پیشگاهی» فرزند « محمد و فضه» است که در بیست و سوم آذر ماه 1345، در شهر«کرج» چشم به جهان گشود. وی در حالیکه شانزده سال بیش نداشت در کسوت رزمنده ای مبارز پا به عرصه دفاع مقدس نهاد و بعد از رشادت های فراوان در بیست و دوم فروردین ماه 1361، در جبهه «فکه» آسمانی شد و به دیدار معبود حقیقی شتافت. پیکر شهید در گلزار شهدای هشتگرد آرمیده است.
نامه ای به یادگار مانده از شهید گرانقدر « علی پناه پیشگاهی» حاکی از رشادت دلیری و استقامت شهید را در ادامه مطلب می خوانید:
سلام به منتظران اسلام و سلام به رزمندگان در پشت جبهه و سلام به پدر و مادرم و خواهرانم و برادران و فامیلها و دوستانها و آشناها امیدوارم حالتان خوب باشد و خوب و سلامت باشید.
از این جانب بخواهید خوب و سرحالم و امید است شما خوب باشید. مادر جان! سلام برتو، امیدوارم همانطور که هنگام خداحافظی شاد و خندان بودی شاد باشی.
مادرجان! برای من گریه نکن مبادا برای من گریه کنی و نزد علی اکبر شرمنده شوم چون ماها احتیاج به گریه نداریم.
مادرجان! من تا اخر جنگ هستم تا موقعی که خودم بیایم و به من هم مرخصی نمی دهند نه من بلکه تمام برادرانم هیچ کدام به مرخصی نمی اییم مگر یک موقعی به ما مرخصی بدهند.
مادر جان! تو باید مثل مادر علی اکبر باشی و صبر و استقامت داشته باشی و برای من دعا کن شهید شوم و برای امام دعا کنید که تا انقلاب مهدی خمینی(ره) را نگه دارد و این دنیا برای ما ارزش ندارد و شما باید ثابت کنید برای امام حسین گریه می کنید حقیقت دارد چون شما یک سرباز امام زمان اگر خدا قبول کند به جبهه فرستادید و خدا شماها را امتحان کرده و مثل حضرت ابراهیم و شما از امتحان خدا قبول شدید و پیش فاطمه زهرا سرافرازید و خوشحال هستید.
خداوند اگر یک پسر از شما گرفت در عوض به شما بهشت داده است و بهشت را قبلا داشته بودید و این بهشت سعادت و بهشت زهرایی است و دعا کنید که من به خاطر نفس و خودپسندی و ریا به جبهه نرفته باشم. به خدا به خاطر ریا و خودپسندی نرفته ام.
من این چند ماه مهمان خدا هستم و خدا اگر خواست من همیشه مهمان خدا شوم چه بهتر و چند مدت خانه خدا بودم به جنگ اسرائیل می روم.
مادر موقعی که به یاد من هستی به یاد علی اصغر و علی اکبر باش مگر انها مثل من نبودند و مگر نمی خواستن زندگی کنند.
پس چه بهتر به یاد زینب باشی چه مصیبت هایی کشید و شما باید مثل زینب صبور باشی.
خواهرم و فامیلهایم شماها باید جای مرا در خانه پرکنید و پدر و مادر مهربانم اگر من با شما با تندی حرف زدم و از من ناراحت شدید مرا ببخشید و تو مادرم تو هم شیرت را برای من حلال کن.
مادر جان! و پدر جان! نگذارید بچه ها ناراحت باشند.
شما باید به انها یاد بدهید که من برای چه به جنگ رفتم و اگر بچه ها یک حرف از من زدند ناراحت نباشید و خوشحال شوید و سعی دنبالش را بکشید و انها را خوشحال کنید نگذارید ناراحتی انها در دلهایشان جمع شود و از طرف من رضا را ببوسید.
مادر جان! و پدر جان! اگر یک نفر امد. گفت: محمود شهید شده شما باید بگویید ثابت کنید و شما باید به غیر از کسانی که کارت دفتر جنگ را دارند به حرف هیچ کس گوش نکنید.
و از طرف من از پدرم می خواهم دایی ها و عمو ها و پسرعموها و پسردایی ها و حسن نابینا را ببوسید.
... و من دیگر حرفی ندارم جز سلامتی شما و شما باید دعا کنید که جنگ اخر ما باشد.
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری