دلنوشته شهید « سعید آراسته»/ روایت خواب طلایی شهید
شهيد «سعيد آراسته» در دوم اسفند ماه سال 1342، در يك خانواده مسلمان و مذهبي در شهر همدان ديده به جهان گشود. از همان دوران كودكي نجابت در رفتار و كردارش نمايان بود. پدرش بازنشسته ارتش و مادرش زني مهربان و خانهدار بود. پس از سپري كردن دوران كودكي به همراه خانواده در سال 1346، به تهران عزیمت كردند و وارد مدرسهاي در تهران شد و تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در مدرسه «جيحون و هدف» به پايان رساند. در سال 1359، به كرج نقل مكان كردند و شهيد ادامه تحصيلات خود را در مدرسه «دهخدا» به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم طبيعي شد. در بحبوحه جنگ تحمیلی و دفاع مقدس او نیز مانند دیگر غیورمردان این وادی به دفاع از وطن خود می پردازد.
در همان ایام جهاد که به عنوان رزمنده وارد جبهه شده بود به دلیل کمبود نیروی راننده به سمت رانندگی آمبولانس گمارده می شود. چندین بار با آمبولانس دچار سانحه می شود و مورد ترکش دشمن قرار می گیرد و اما او همچنان مصمم در زیر گلوله ترکش به کمک رسانی به مجروحین کمک می کند. تا اینکه بعد از جراحات پی در پی و مجروحیت و ایثارگری فراوان سرانجام اين شهيد بزرگوار در پنجم بهمن ماه 1363، بر اثر سانحهاي در منطقه عملياتي مهران به فيض شهادت نائل ميآيند و تربت پاکش در جوار امامزاده طاهر زیارتگاه انسانهای اهل دل و نمادی از ایثار و مقاومت می باشد.
دلنوشته به یادگار مانده از شهید « سعید آراسته»:
آخرين مقصد براي من ...آباد است. جايي كه مدت هاست انتظارش را مي كشيدم. رسيدن من به آن مانند رسيدن تشنه به آب است. چشمه اي كه سراسر پاك و با محبت است,چشمه اي كه بدون آن زندگي براي من پايان مي يابد.چشمه اي دور و خارج از اين روزگار. دهشت بار.
رویای یک شهید
شبي خواب ديدم كه مرده ام ؛ روي سينه ام خرمني از گل نهاده بودند و اطاق من نيز كه درها و پنجره هايش به روي خورشيد گشوده مي شد غرق گل بود. فقط آن شب توانستم لذت نيستي را بچشم و در بازوي نوازشگر مرگ چون در گهواره اي نرم آرام آرام بخواب روم. در آن لحظه حسرت هيچ چيز را نداشتم. از هيچ يك از آنچه پشت سر گذاشته بودم ياد نمي كردم. حتي حسرت ترانه هاي دلپذيري را كه روز و شب از دل بر زبان مي آوردم نداشتم. فقط به ياد دل خودم بودم. تاسف بر آن روز ها و شب هايي مي خوردم كه مي توانستم از باده ي عشق سرمست شوم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری