این عشق توست که مرا در اینجا ثابت قدم نگه خواهد داشت
نویدشاهد البرز:
شهيد«
ابوالفضل اسفندياري» درتاريخ دوازدهم دیماه 1349، در خانواده اي متدين
و زحمتكش درشهرستان كرج ديده به جهان گشود. دوران كودكي باشور و هيجان خاصي پشت
سرنهاد و ازهمان كودكي نوري درچهره اش نمايان بود كه مانند ماه می درخشید و گواه برعدم تعلق وی به اين دنيا بود. بسيار مودب
و با اخلاص بود تحصيل را 7سالگي شروع كرد و همچنان به آن ادامه داد.
به محض آشنایی با نهاد مقدس بسیج به عضویت این شجره طیبه در آمد و درحين كار به فعاليت دربسيج نیز و دفاع ازدستاوردهاي انقلاب اسلامي پرداخت. درپي شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران به صورت داوطلبانه به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام گرديد و به مقابله باصدام و صداميان پرداخت. تا اينكه سرانجام درتاريخ چهارم بهمن ماه 41365، درعمليات ظفرمند كربلاي پنج درمنطقه عملياتي شلمچه براثر اصابت تركش به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و به آرزوي خود كه شهادت بود رسيد و پيكرپاكش در جوار امامزاده محمدكرج آرمیده است.
شهید « ابوالفضل اسفندیاری » در وصیت نامه خود چنین می نگارد:
«انا لله و انا الیه الراجعون»
شمع بودن عاقبت پروانه ای را سوزاندن
یار بودن عاقبت دیوانه ای را کشتن است
قفس تن بشکست
مرغ جان از دل این تیره قفس باز پرید
رشته مهر دل از حلقه دنیا بگسست
تار از پود علایق بدرید
به تو ای عرش سلام زتو ای فرش وداع
خداوندا! اگر چه قلبم محجوب است، زبانم با گناه غل شده، نفسم بر عقل ناتوانم چیره گشته و دل سیاهم اسیر دیدگان مریضم گشته، اما با نظر به فضل و کرمت باز هم بر درگاه بی کرانت آمده ام و عاجزانه از تو می خواهم که برای چندین و چندمین بار، بار دیگر نظر لطفی بر من حقیر افکنی و بار دیگر لباس عفت بر تن آلوده ام بپوشانی و از تو می خواهم که این بار نیز مرا از خوان بخششت سیر گردانی و با کسب اجازه از محضر مقدست یا کریم چند حاجتی که تو خود بر آن واقف هستی بیان می کنم و امید استجابت دارم.
یا رب! من عارف نیستم و عارفانه گفتن را نیز نیاموخته ام اما با همین زبان عاصی و الکن خود چند جمله ای می گویم ، می گویم تا دیگران بشنوند و اگر کسی در میان ایشان همانند من هست درس عبرتی بگیرد و خود را از این گرداب نجات دهد. گردابی که آغازش ذلت است و خواری و انجامش فناست و نابودی. یا ستار آنچه را که در اینجا با خون سیاه قلم بر این اوراق پاک و بی آلایش حک می کنم .
فقط برای آن است که اگر بعد از من نیز کسی گنهکار و آلوده بود با خواندن اینها به یاری تو به راه مستقیم هدایت شود و تو از او خشنود شوی و نظر از روی کرامت بر این بنده عاصی خود بیافکنی.
خداوندا! مرا آنچنان زنده بدار که در میان خلق و در پیشگاه تو سرافکنده نباشم و مرا آنچنان بمیران که خلق تو از مردنم شاد نگردند. بارالها! نفسم سرکش است با پذیرفتن توبه ام لجامی(دهنه) براین نفس سرکشم زن تا باشد که با استعانت از پیشگاهت این نفس را از اماره به لوامه به مطمئنه تبدیل کنم. انشاءا...
یا کریم! از عصیان اعضاء و جوارحم هرچه بگویم کم گفته ام و تو خود بر این امر واقفی پس بگذار چند جمله ای به عنوان عرض ادب به پیشگاه سرور شهیدان آقا اباعبدا... عرض می نمایم .
حسین جان! آن موقعی که بچه بودم وقتی ماه محرم تو فرا می رسید هر شب به همراه بستگانم در مجالس عزاداریت شرکت می کردم اما مولاجان! در آن وقت متوجه نمی شدم که حسین کیست و برای چه شهید شد ولی وقتی که به فضل خدا چند صباحی از زندگیم گذشت کم کم چیزهایی را در باره سرور خودم دانستم اما این دانسته هایم، همه اش نیم قطره ای بود از دریای بیکران معرفتت.
تا اینکه به عشق تو مولا و به یاری خدا توانستم به جبهه بیایم و در اینجا بود که دانستم واقعا تشنه ام اما نه تشنه آب بلکه تشنه شناخت تو. در عزاداریها یا حسین! یا حسین! گفتم اما از آنجا که بنده آلوده و گنهکاری بودم نتوانستم مورد لطف تو قرار بگیرم اما مولاجان! در اینجا از خدا می خواهم تا در این دیار غربت بدنم به وسیله کفار تکه تکه شود و در آن موقعی که با بدن تکه تکه شده ام در گوشه ای در خون خود غلت میزنم بگویم که حسین جان! آیا هم اکنون مرا به غلامی خود می پذیری ؟ آری حسین جان! این است عشق تو مولا که مرا به اینجا کشانده و این عشق توست که مرا در اینجا ثابت قدم نگه خواهد داشت.
چند جمله ای برای دوستان و سروران عزیزم بگویم اگر چه حقیقت تلخ است اما می گویم تا دوستان مرا بشناسند و بدانند که اگر چه من نزد ایشان نام مقدس دوست برخود نهاده بودم اما هرگز بر ایشان دوست واقعی نبودم. حتی به خانواده ام می گویم که اگر چه من یکی از اعضای آن خانواده بودم اما هرگز نتوانستم حتی که این عزیزان مخصوصا پدر و مادر محترمم بر گردنم داشتند ادا کنم .
پدر و مادر عزیزم می دانم آنقدر برای تربیتم زحمت کشیدید که برف پیری موهایتان را سپید کرد و بر چین های چروک افتاد و دستهایتان از دیار کار پینه بست. اما من نادان در مقابل این رنجها که برایم کشیدید هرگز خدمتی به شما نکردم و هرگز نتوانستم عصای دستتان باشم و از این بابت شرمگینم و از این شرمندگی دیگر تاب و توان گفتن و نوشتن را ندارم اما نه ، با آخرین رمقم می گویم و می نویسم تا عقده های دل خود را باز کنم و چیزی را ناگفته نگذارم چرا که دیگر تا روز محشر فرصتی برای گفتن ندارم.
پدر و مادر گرامی! از شما می خواهم که مرا ببخشید و از خدا نیز برایم طلب مغفرت کنید. چند تقاضای دیگر از شما برادران و خواهران حزب ا... خودم دارم و آن اینکه تا حال هرچه از این حقیر نافرمانی و بدی دیده اید به بزرگواری خود ببخشید.
باشد که این بخشش شما باعث شود که حق الناس از گردنم ساقط گردد زیرا که توان دادن حق الناس در روز قیامت را ندارم. دعای به جان امام را هرگز فراموش نکنید که ما هرچه داریم از اماممان است برای پیروزی رزمندگان شفای مجروحین و آزادی اسرا دعا کنید. امت حزب ا... از شما می خواهم که همیشه به یاد تمام نیروهای مسلح و جان برکف مخصوصا این برادران بسیجی پاکباخته باشید و برای موفقیتشان دعا کنید که به قول شهید مظلوم بهشتی بسیجیان مرغان آغشته به عشقی هستند که جایشان در این دنیا نیست.
امت حزب ا... جبهه را فراموش نکنید اما اگر عذری شرعی برای نرفتن به جبهه دارید لااقل در بسیج به فعالیت بپردازید. برای ما شرم آور و ناراحت کننده است که ببینم پدری که دو شهید به پیشگاه خداوند تقدیم کرده شبها در بسیج مشغول نگهبانی باشد. در حالیکه عده ای از جوانان محلمان وقت خود را صرف ولگردی و مردم آزاری و غیره می کنند. خواهران می خواهم که به مسئله حجاب بسیار توجه کنند از برادران عزیز می خواهم که بعد از شهادتم البته شهادتی که خداوند غفار از روی لطف و کرمش به من مرحمت فرموده نه شهادتی که عادت آن را داشته باشم.
برایم قرآن و دعای کمیل بخوانند و از ایشان عاجزانه می خواهم که در نمازهای خود برای آمرزش این حقیر دعا کنند.
برایم قرآن زیاد بخوانید.
عبد عاصی ـ حقیر ـ ذلیل ابوالفضل اسفندیاری نوزدهم شهریور 1365
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری