شهیدی که در همه عرصه ها دستی بر آتش داشت
نوید شاهد البرز:
شهید گرانقدر «علی اصغر شربتی نژاد» فرزند «صفر علی و منور» در بیست و ششم اردیبهشت 1344، در منحله حصارک در شهر کرج چشم به دنیا گشود و تحصیلات خود را تا پایان دبیرستان ادامه داد و هنوز محصل بود که به جبهه رفت و در آغاز سربازی زیر پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران به منطقه مرزی سیستان و بلو چستان اعزام شد و در دفاع از مرزهای مملکت اسلامی جانفشانی کرد و سرانجام بعد از دلاورمردیهای فراوان در بیست و نهم آذر ماه 1361، به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکرش در جوار «امامزاده محمد کرج» به خاک سپرده شده است.
روایتی برادرانه از زندگینامه شهید :
شهيد« علياصغر شربتينژاد» در سال 1344 ، در يك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود. از آغاز كودكی خصوصياتی در او نمايان بود كه وي را از ديگر همسالانش متمايز ميكرد. وي علاقه وافری به يادگيري احكام دينی داشت و از ابتداي سنين نوجواني نمازش ترك نميشد. در طول دوران تحصيل از استعداد فراواني برخوردار بود و هميشه رتبههاي اول را در كلاس داشت. از آغاز انقلاب اسلامي در تمام تظاهرات شركت داشت و در اولين تظاهراتي كه در حصارك بر عليه رژيم انجام گرفت در حالي كه عدهاي از جوانان در آن شركت داشتند. وي در سنين 13 سالگي در آن حضور داشت و بعد از آن او ديگر از آن خود نبود و هميشه وجودش را در راه اسلام و انقلاب گذاشته بود تا اينكه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد.
بعد از پيروزی در فعاليتهاي مذهبي در دبيرستان رازی شركت ميكرد و با كوشش تني چند از جوانان كه تعداي از آنها شهيد شدهاند؛ انجمن اسلامي دبيرستان را تشكيل دادند و گروه تئاتري تشكيل داده بودند و بارها تئاترهايي براي نشان دادن ظلم و جنايت ظالمان نمايش دادند و يك بار هم در سالن امور تربيتي كرج يك تئاتر به اجرا درآورد.
پس از چندي به عضويت بسيج و انجمن اسلامي نور درآمد و فعالانه در فعاليتهاي آن حضور پيدا ميكرد و در همه عرصه ها دستی بر آتش داشت. بعد ازآن براي پشتيباني به جبهه شوش رفت و مدتي درآنجا بود. پس از بازگشت براي جبهه ثبتنام كرد و به جبهه اعزام شد و در ايرانشهر شهري از استان محروم سيستان و بلوچستان به آرزوي ديرينه خود رسيد و به درجه شهادت نائل گشت و روح بزرگش چون كبوتري سفيد كه از قفس تنگ آزاد شده باشد به ملكوت اعلي پرواز كرد.
يادي كه پر از خون جگر شد جامش * اين بود به روز واپسين پيغامش
آنكس كه ره حسين(ع) را ميپويد * شهد است شرنگ عاشقي در كامش
ايشان شبها نگهباني ميداد با اينكه درس ميخواند و نيمهشب برميگشت باز ميآمد سر كتابهای درسيش با اينكه خوابآلود بود ولي به درسش خيلي اهميت ميداد.
چون ميگفت: ما در دو جبهه بايد فعاليت كنيم؛ يكي جبهه انقلاب است كه وظيفهمان است كه در بسيج انجمن اسلامي يا جبهه شركت كنيم و علاوه بر آن در جهاد عملي هم بايد پيشرفتي داشته باشيم و همواره در جهت عملي ايشان خيلي فعالانه شركت ميكرد وفداكاري ميكرد وسعي ميكرد كه گفتههاي خوبي در زمينه علمي داشته باشد و همچنين علاقه زيادي به دستگيري از محرومان داشت.
با همکاری گروه انجمن اسلامي و بسيج در حصارك شبها به محرومان سر می زدند و امكانات و وسایل مورد نیاز آنها را می بردند و در خانههايشان ميدادند به هر شكل ايشان خيلي علاقه زيادي داشت كه سعي كند تا آنجايي كه از دستش برميآيد محروميتهايي كه دور و برش است بشناسد و اگر كمكي از دستش برميآيد براي آنها انجام بدهد .
اين مدت كوتاه عمرکه بسیار با برکت بود هميشه سعي ميكرد به بزرگتر از خودش مخصوصاً به پدر و مادر و به همنوعانش احترام بگذارد و در عين حال يك فردي خيلي متواضع و خيلي مذهبي بود .
روزي كه ميخواست به جبهه برود روز قبلش كه خداحافظي ميكرد ما واقعاً در آن چهره شهادت را دیدیم.نور خاصی در چهره بود، ما حدس زديم كه اين بار برود ديگر برنميگردد. روي هم رفته فردي متواضع و فعال در امور مذهبي و اجتماعي و فرهنگي بود.از همه نظر پدر و مادرش خيلي از ايشان راضي بودند و بيشتر سعي ميكرد با طبقات محروم ارتباط داشته باشد. از طبقات مرفه بيزار بود. دوست نداشت كه با آنها همنشين باشد تو خواب هم كه ميبينيم خيلي شاد و سرحال است و هميشه به همه سفارش ميكرد كه نمازتان را سر وقت بخوانيد.
راوی: «علی اصغر را» برادر شهید