شهید سرشار از «عشق حسینی»
نوید شاهد البرز:
شهید «ولی
الله اکبر نژاد» در دهم آبان ماه سال 1344،
در روستای «لک لک» چشم به جهان هستی گشود . از همان اوان کودکی بسیار پاک و مومن
بود و بسیار محجوب و شجاع بود. ایشان بسیار بی باک و قوی و نیرومند بود و در سن 7
سالگی پا به مدارس نهاد و مشغول به تحصیل علم و دانش شد او توانست مرحله ابتدایی
تحصیل خود را به پایان برساند. و در سن کم و اوان نوجوانی پا به بازار کار و سخت کوشی
نهاد. بسیار فروتن و متواضع بود. در تمام کارهای سخت به پدر کمک می کرد و بیشتر
وقت خود را در زمین کشاورزی پابه پای پدرش کار می کرد و قرآن را هیچ وقت از خود
جدا نمی کرد و بسیار با قرآن انس گرفته بود. ایشان حضور فعال در پایگاههای بسیج داشت
و درست همزمان با تولد تنها پسرش اعزام به جبهه شد و تنها یک بار توانست پسرش را
ببیند آخرین باری که می خواستند به سرزمین عشق بروند چندین بار به پشت سرش نگاه کرد و چشمانش پر از اشک شد و بوسه ای به پیشانی فرزندش زد و حب به فرزند او را از جهادش باز نمی دارد،
راهی جبهه شد و ایشان حدودا" هفت ماه
در منطقه «مریوان» عاشقانه و دلاورانه همچون نوری علیه ظلمت جنگید تا اینکه بالاخره
بر اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن در تاریخ بیست و هفتم مهر ماه 1365، به شهادت می
رسد.
شهید« ولی الله اکبر نژاد» در وصیت نامه خود چنین می نگارد:
بسم الله الرحمن الرحيم
با درود فراوان بر آقا امام زمان ونائب بر حقش امام خمينى رهبر انقلاب اسلامى ايران و سلام گرم بر تمامى رزمندگان اسلام كه بر عليه كفر جهانى مى جنگند و با سلام گرم بر تمام شهيدان ره حق و حقيقت جان خود را فدا كردند و با خون خود درخت اسلام را آبيارى كردند و همچون راه حسين بن على ادامه مى دهند و ما هم به دستور رهبر عزيزمان ماهم بايد راه «حسين بن على» ادامه بدهيم و ما هر چه براى اين انقلاب زحمت بكشيم باز هم كم است چون اسلام برما حق دارد و ما اميدواريم هر چه زودتر اين جنگ بر نفع اسلام و مسلمين تمام شود. ان شاالله
من سرباز وظيفه «ولى الله اكبرى نژاد» فرزند «عزت الله» ساكن روستاى «لك لك» خدمت پدر عزيزم سلام عرض مى كنم و من پدر جان! از شما پوزش مى طلبم كه زحمتهاى فراوانى براى من كشيده ايد و من رابزرگ كرده ايد كه من عاشقانه براى اسلام عزيز دفاع كنم و از آب و خاك خود نگهدارى كنيم و پدر جان! اگر هر بدى و يا ناراحتى ازمن ديدى بايد مرا ببخشى و پدر جان اگر من سالم برگشتم اين زحمتهاى شمارا جبران مى كنم؛ انشالله و اگر هم باز سالم برنگشتم مرا حلال كنيد واميدوارم كه بعد از من شما ادامه دهنده راه من باشيد. خدمت مادرم سلام مى كنم مادر عزيز كه زحمتهاى فراوانى براى من كشيده ايد، شبانه روز برايم نخوابيده ايد تا مرا بزرگ كردى اميدوارم كه هر بدى و ناراحتى از من ديده ايد مارا حلال كنيد. به خدمت خواهرانم «شمسى» و «نسرين» و برادرم «عابدين» سلام عرض مى كنم كه مرا آنها نديده اند و اگر هر بدى ديده اند مرا حلال كنند و اميدوارم بعداز من به اسلام عزيز خدمت كنند.
پدر و مادر عزیز اگر پسرتان شهيد شد بايد افتخار كنيد كه در راه اسلام شهيد مى شود. باز هم براى شما افتخار است چند كلمه اى با همسرم وصيت دارم. همسرم! اگر من شهيد شدم ناراحت نباشيد چون بايد ما راه حسين ابن على را ادامه دهيم بايد به مادرم و پدرم بى احترامى نكنيد بايد ناراحت نباشيد و اگر پسرم بزرگ شد بايد راه من را ادامه دهد در راه منحرف نرود ماهمه بايد به اسلام خدمت كنيم خلاصه هر بدى يا ناراحتى از من ديدى مرا حلال كنيد چون اين اسلام عزيزبر ما حق دارد.
پدر جان! من نه از كسى بدهكارم و نه از كسى طلب
كارم از قول من به تمام فاميلها بگویید اگر از من بدى ديده اند مرا حلال كنند.
پدر جان! شما
بايد فرزندم و همسرم را خوب نگهداری کنید وهمسرم باید بداند كه در اين راه برگشتن با خداست بايد احترام پدر و مادرم نگهداريد فقط و من
چون از اين دنيا هيچى ندارم كه وصيت كنم فقط امانت فرزندم به دست شما پدر جان! چون
بعد از من او جانشين من است و راه پدرش ادامه مى دهد.انشاءالله
خداحافظ پدر جان واميدوارم كه من اگر شهيد شدم باز هم جانشين من هست كه راه هم ادامه دهد و پدر عزيز ما همه در ماشين خداوند امانت هستيم خداوند يك جان مى دهد و باز هم پس مى گيرد و هر فرد مسلمان بايد وصيت كند چون مردن از پيرى و جوانى نيست و اميدوارم كه ادامه راه مى باشيد باز هم تذكر مى دهم اگر فرزندم بزرگ شد نگذاريد پايش در راه خطا برود. سعى كنيد ادامه دهنده راه پدرش باشد چون همان راهى كه حسين بن على طى نمود و در راه خدا در صحراى کربلا شهيد شد با 72 تن ما هم بايد راه مولايمان «حسين ابن على» ادامه دهيم و ما همه بايد فداى حسين شهيد شويم واميدوارم هر چه زودتر اين جنگ پيروز شود.
پدر جان! هيچ ناراحت نباشيد و اگر وصيت نامه نوشتم به خاطر اين است كه مردن با خداست فقط پدر جان! از همسرم و فرزندم نگهدارى كنيد واگر پدر جان من شهيد شدم مرا در زادگاه خودم دفن كنيد و شبهاى جمعه يك سوره قرآن بر سر مزارم بخوانيد و مرا با آرزوى موفقيت رزمندگان خلاصه پدر جان هر بدى از من ديدى مرا حلال كنيد. اميدوارم تمام فاميلها هر بدى از من ديده اند مرا حلال كنند زياده عرضى ندارم خداحافظ .
خط نوشتم بر طريق روزگار خود نمانم خط بماند يادگار
خداوندا اين صدام لعنتى را سر نگون بگردان
اين وصيت در زير چادرنوشتم ساعت 11 روز جمعه مورخ 24 / 5 / 65
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری