گفت وگوی اختصاصی با نوید شاهد البرز؛
همیشه در گردان و گروهان اول صف بود.می گفت: من انتخاب کردم به جبهه آمدم اگر قرار است تیری و یا ترکشی بخورد اول به من بخورد...
حکایت صلابت و رشادت سر لشکر شهید « ابراهیم خانی»

نویدشاهد البرز:

حکایت  رشادتهای مردیست که سالهای عمر خود را در ارتش جمهوری اسلامی ایران  برای اقتدار ایران و اعتلای میهن اسلامی گذراند و روایت بزرگی و صلابت مردیست که دلاوریهایش دل شیر را می لرزاند. سالهای خدمتش در ارتش جمهوری ایران برگ زرینی از کتاب ایثار و شهادت است. داستان زندگی مردی را به روایت نشسته ایم که با همه هیبت و شوکتش خضوع و خشوع در مناجات کمیلش مثال زدنیست. کسی نمیدانست عمق معنویتش را جز آنها که با او زندگی کردند و کسی  از عدالتش با خبر نبود جز آنها که با کار کردند...

نوید شاهد البرز به مناسبت هفته دفاع مقدس باخانواده شهید سرلشکر « ابراهیم خانی» گفتگویی داشته است تا این سردار رشید اسلام را بهتر و بیشتر بشناسیم.

 شهید «ابراهیم خانی»در 26 خرداد ماه 1366، بعد از چهار سال رشادت و دلاوری در عملیات نصر3، به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

حکایت صلابت و رشادت سر لشکر شهید « ابراهیم خانی»

***خانم محمدی ضمن معرفی خودتان بفرمایید که مقدمات ازدواج شما با« شهید سرلشکر خانی» چگونه فراهم شد؟

من «اکرم محمدی » همسر شهیدسرلشکر«ابراهیم خانی» متولد 1343، در شهر تهران هستم. خانواده من سال 58 از تهران به کرج نقل مکان کردند.ماجرای ازدواج ما اینچنین بود که نسبت فامیلی دوری با هم داشتیم و ما در تهران زندگی می کردیم و خانواده شهید در همدان اما خود شهید تنها در تهران ساکن بودند. اولین باری که من همسرم را دیدم وقتی بود که برای ادای نذری که عمه من داشتند به شاهزاده محمد واقع در حدفاصل همدان و کرمانشاه بود رفتیم و من برای اولین بار این فامیل دور را آنجا دیدم و ایشان به پسر عمه من گفته بود که ابراهیم از دختر شما خوستگاری کرده . من در شرایطی بودم که به ازدواج فکر نمی کردم چون سنم کم بود .

من سوم دبیرستان بودم و اوایل پیروزی انقلاب بود و من به شدت تحت تاثیر انقلاب بودم و افکار انقلابی داشتم که این افکار را مدیون رفتار معلمهایی بود که داشتم.

بعد از خواستگاری من چند بار جواب رد دادم ولی اصرار ایشان باعث شد که من قبول کنم.در صحبتهای اولیه همسرم به من گفت من یک نظامی هستم وظایفی که دارم اگر در یک لباس دیگر بودم شاید باز هم وظیفه من بود در این لباس بیشتر وظیفه من است . من همیشه در حال دفاع از وطنم هستم و این وظیفه دوری از خانواده، شهادت و اسارت دارد. می توانی با این شرایط کنار بیایی و من گفتم که من از اینکه بتوانم به یک سربازی که در حال دفاع از وطن است خدمت کنم، برای من افتخاریست.

سال 1362 ازداواج کردیم و بعد به زیارت آقا امام رضا رفتیم من در این سفر چهره مذهبی همسرم را شناختم و بعد از بازگشت از مشهد مقدس به بهشت زهرا تهران رفتیم. می گفت دوست دارم سر خاک شهید بهشتی وشهدای دیگربروم وبا آنها پیمان ببندم. می گفت: برای من هم یک جا اینجا می ماند.... بهشت زهرا را خیلی دوست داشت.

بعد از ازدواج مدتی که در جبهه بودند خانواده همسرم به همسرم پیشنهاد دادند که استعفاء بدهد چون از خانواده دور بود و در خط مقدم بود. همسرم گفت :اگر من، همسر ، مادر ، خواهر دارم که باید از آنها در مقابل دشمن دفاع کنم پس به سهم خودم دارم از وطن و ناموسم دفاع می کنم.

زمانی که بچه دار شدیم همسرم به من گفت: بیا اسم انتخاب کنیم و من اسم حسین را برای پسر و زهرا را برای دختر دوست داشتم اما چیزی نگفتم و پسرم در روز عاشورا به دنیا آمد و همسرم گفت: چه نامی زیباتر از « حسین» و همان شد که من می خواستم. روز بعد از به دنیا آمدن فرزندمان همسرم به جبهه رفت.

همون روزها بود که من خواب دیدم همسرم در عملیاتی هست که همه در آن عملیات شهید شدند و فقط همسر من زنده است و در میان شهدا ایستاده بود و اسلحه در دستانش بود . او را صدا زدم گفتم: ابراهیم نرو... گفت: مگر اینها را(شهدا) نمی بینی من باید بروم.


همیشه می گفت: «مطمئن باش! من را از جلو نمی توانند بزنند.» راست می گفت: زمان شهادتش هم همه ترکشها را به کمرو پهلوش اصابت کرده بود.

یکی از فرمانده هان لشکر ایشان که شهید«حسن آبشناسان » بود برای همسرم الگو بود و همیشه از دلاوریها و رشادتهای ایشان تعریف می کرد. در عملیات قادر و عملیات بدر شرکت داشتند و در عملیات قادرسال 1364، که این عملیات بر عهده ارتش بود.

*** شخصیت و منش شهید چگونه بود؟

همسرم اوایل 1362 ، به منطقه جنگی اعزام شد و بعد از آن در همان منطقه جنگی پادگان (تسه) پیرانشهرو لشکرش هم در سردشت تا لحظه شهادتش ماند. وقتی به مرخصی می آمد اصلا از جنگ حرفی نمی زد مگر از او پرسیده می شد. زمانیکه از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد، ستوان یکم بود و به درجه ستوان دومی در عملیات قادر رسید. در این عملیات در قیچی بر دشمن قرار می گیرند که همسرم دنبال راه نجات برای نیروها می گردد که  از طریق حفره ای که می یابند نیروها را نجات می دهند به گفته خود شهید ؛ با گفتن «یا ابوالفضل» راه نجاتی باز شد و من مطمئن نبودم که می توانم نیروها را از این راه نجات بدهم با توکل به خدا نیروها را از حفره گذراندم و کیلومترها که رفتیم به نیروهای خودی رسیدیم. در این عملیات شهید صیاد شیرازی به همسرم درجه اعطا میکنند. 

شهید خیلی هوای سربازها را داشت لباسهای خود را کوتاه می کرد برای سربازها می برد. خودش خیاطی می کرد. همیشه در گردان و گروهان اول صف بود.می گفت: من انتخاب کردم به جبهه آمدم اگر قرار است تیری و یا ترکشی بخورد اول به من بخورد.

همسرم در انتخاب دوست خیلی دقت داشت و خیلی با افراد با ایمان دوستی و نزدیکی داشت. خیلی شیک و ترو تمیز بود. وقتی دوستانش در جبهه شهید می شد،خیلی ناراحت می شد و در هدفش بیشتر استوار می شد.

دوستان و همرزمانش خیلی با او درددل می کردند و شهید سنگ صبورشان بود و محرم اسرار دوستان و آشنایان بود. همسرم کسانی را که مخلصانه خدمت می کردند دوست داشت. کسانی که به زیر دستانشان خیلی اهمیت می دادند برای همسرم قابل احترام بودند. جان سربازها واقعا برای شهید خانی اهمیت داشت.

شهید خانی در لشکر بیست و سه نیروهای مخصوص و "گردان ضربت" که به آنها گردان تکاور تک پیشه ممتاز که همه از زبده ها بودند قرار داشت بسیار شجاع ونترس بود.

*** آخرین باری که به جبهه رفت چگونه بود؟

آخرین باری که به جبهه رفت ما با او به ایستگاه قطار رفتیم. با برادرم او را به ایستگاه بردیم. من و پسرم با او همراه شده بودیم. به ایستگاه قطار رسیدیم قطار رفته بود. ما به او گفتیم اشکال نداره بیا به خانه برگردیم.گفت: نه من باید برم چون اونجا دو نفر می خواهند به مرخصی بیایند تا اینکه بالاخره یک نفر دو تا بلیط گرفته بود یه نفر را به او می دهد و همسرم رفت و شهید شد.

*** خبر شهادت شهید چگونه به شما رسید و نحوه شهادت در جبهه به چه شکل بود؟

«شهید ابراهیم خانی» چهار سال کامل در جبهه بودند و در منطقه دو طرف ؛ از یک طرف عراقیها و از طرف دیگر نیروهای ضد انقلاب و کوموله و همیشه کمین می رفتند نیروها را شب کمین می گذاشتند و صبح جمع می کردند. عملیاتها چریکی بود.شب قبل از شهادتش من خواب دیدم که همسرم روی ویلچر در بیمارستان است. فردا صبح خبر شهادت همسرم را آوردند.پدرم گفت:«افتخارکن همسرت شهید شده است. » همسرم همیشه شهادت را از خدا می خواست و می گفت: خدایا اگر می خواهی به من لطف کنی شهادت را نصیبم کن. می ترسم در اسارت خیلی چیزهامو از دست بدهم . دوست نداشت جانباز و یا اسیر شود فقط شهادت را از خداوند می خواست.

شهید از افسران شجاع ارتش بود و در منطقه خیلی بین عراقیها و کوموله ها و ضد انقلابها دنبالش بودند. زمانی که به شهادت رسید رادیو عراق اعلام کرد که خانی کشته شد. نحوه شهادت اینگونه بود که با گلوله تانک شهید شدند. همزمان با عملیات نصر3، هشت نفر از گروه شناسایی بودند که همه آنها شهید می شوند.ن

بعد از شهادت شهید زندگی خیلی سخت بود تمام این سالها با یاد و خاطره شهید گذشت.سعی کردم هم پدر باشم وهم مادر ... ارتش به شهدا چهارسال یک بار درجه می دادند. سال 92 درجه سرلشکری را به چند تا از شهدای شاخص ارتش دادند که شهید خانی هم یکی از آنها بود.


حکایت صلابت و رشادت سر لشکر شهید « ابراهیم خانی»

*** آقای خانی ضمن معرفی خودتان بفرمایید که انگیزه تدوین زندگینامه سرلشکر خانی از کجا نشات گرفت؟

من «حسین خانی» فرزند سرلشکر «ابراهیم خانی» هستم . انگیزه نوشتن زتدگینامه پدرم به شکل کتاب از سال 1393، که من با مادر و مادربزرگم به مکه مشرف شده بودیم .من با «دکتر جلالوند» که ایشان هم آزاده هستند، د ر این سفر هم اتاق و هم صحبت بودیم . باهم در مورد واقعه کربلا و دفاع مقدس و شهدا و جنگ تحمیلی صحبت می کردیم و اینکه باید از زندگی شهدا درس بگیریم. و انگیزه انتشار زندگینامه پدرم از انجا نشات گرفت و مضاف بر آن من با پدرم ارتباط معنوی خوبی دارم و در مشکلات از او کمک می خواهم و بارها امدادش را در زندگیم حس کردم. همیشه دنبال این بودم که ذره ای از دینی که پدرم برگردنم دارد را ادا کنم چون پدرم شهید ارتش بود و شهدای ارتش یک کم مظلوم واقع شدند، علی رغم رشادتهای بی شماری که داشته اند بنابراین من تصمیم گرفتم زندگی نامه پدرم را چاپ کنم و دوستان و مشاوران خوبی در این زمینه داشتم اما بعد مالی و هزینه ای این کتاب را خودمان بر عهده گرفتیم. ناگفته نماند که حوزه هنری هم همکاری خوبی با ما داشتند و سوره مهر این کتاب را چاپ کردند. بهر حال راه و سیره شهدا باید همواره سرلوحه زندگی ما قرار گیرد و شهدا فراموش نشدنی هستند.

                                    گفتگو: نجمه اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده