لحظه شهادت پدر در خواب دختر
نویدشاهد البرز:
شهید پاسدار «فرهادحنیفه» فرزند «هوری و محمد» در شهر«میانه» در دوم مهرماه 1339، چشم به دنیا گشود. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در تاریخ بیست و سوم دی ماه 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای «جواد آباد کرج» به خاک سپرده شد.
خاطراتی از شهید پاسدار «فرهاد حنیفه»:
خاطره اي از قول خواهر شهيد :
فرهاد به برادرم وصيت كرده بود كه وقتي شهيد شدم گريه نكنيد و نگذاريد خواهرانم نيز گريه و شيون كنند. زماني كه پيكرش را آوردند، ديدم لبخند به لـب دارد و چهره بسيار زيبایي پيدا كرده است. يك روز كه بر سر مزارش رفته بودم، خانمي را ديدم كه آنجا نشسته و به شدت گريه مي كند. از من پرسيد: شماچه نسبتي با شهيد داريد؟ گفتم: خواهرش بعد گفت: ايشان خيلي به ما كمك مي كردند و به بچه هاي من رسيدگي مي كردند و در بسياري از مسائل ياري مان مي دادند. (آري او مانند مولاي خود حضرت علي (ع) بصورت پنهاني به مستضعفان و نيازمندان كمك مي كرد و به راستي كه ايشان لايق شهادتند نه رياكاران).
خاطره اي از قول همسر شهيد :
در شب بیست و سوم دیماه 1365، دخترم که در آن زمان سه سال بیشتر نداشت نیمه های شب ناگهان بیدار شد و از من آب خواست.من برایش آب آوردم و گفت: مامان من صدام را دیدم که بابام رو کشت و گریه می کرد . من هر چی گفتم که نه فاطمه جان! بابا رفته صدام را بکشد اما نمی پذیرفت و آرام نمی گرفت و می گفت: صدام بابام را کشت. در آن لحظه بود که احتمال دادم فرهاد شهید شده باشد.
قبل از عمليات كربلاي 5 يازده روز قبل از اعزام فرهاد به جبهه، خواب مي بيند يكي از بچه هاي سپاه كه شهيد شده بود به ديدنش مي آيد و با هم به گردش مي روند. به جایی خارج از عالم مادی می روند.
مي روند كه درعالم مادي نبود وقتي برمي گردند
فرهاد به دوستش مي گويد كه چرا من را با خود نمي بري و بعد دوست شهيدش به او مي
گويد: بلند شو و با من بيا دراين لحظه است كه فرهاد از خواب بيدار مي شود كه نمي تواند بود تا اينكه پس از مدتي در
عمليات كربلاي 5 به شهادت مي رسد.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری