روایت خواندنی همسر شهید منا «حاج محمدجمهور» /محمد دوست داشت مدافع حرم شود...
نوید شاهد البرز به مناسبت سالروز شهادت شهدای منا به سراغ خانواده «شهید محمد جمهور» یکی از شهدای فاجعه منا در سال 1394 می رود و پای سخنان همسر این شهید عزیر می نشیند.
"شهید محمد جمهور " جوان سی و پنج ساله ای بود که در جوانی راهی سفر حج تمتع می گردد. وی فردی مومن و متعهد می باشد که ایمانش او را به طلای عیار بالایی تبدیل می کند و جوهر ناب و بی آلایش وجودش او را در پی معبود خود به دیاری مکرمه و منوره می کشاند و خدا می داند که در دعاهای شبانه روزیش در آن ایام چه می خواهد که خداوند لیاقت شهادت در راهش را به وی عطا می نماید.
*** خانم رستمی لطفا ضمن معرفی خود بیو گرافی از شهید جمهور بفرمایید؟
من «سمانه رستمی» همسر شهید منا "محمد جمهور" متولد 1362 می باشم. در تاریخ پانزدهم اردیبهشت سال 1384، با شهید محمد جمهور ازدواج کردم. مسبب ازدواج من و شهید هم یکی از دوستانمون بود. من آن زمان دانشجوی رشته ریاضی کاربردی بودم. همسرم «محمد جمهور» متولد بیست و پنج خرداد 59 و مهندس صنایع بود و در یک شرکت خصوصی بنام «نوین سازان» کار می کرد و مدیر برنامه ریزی داخلی و خارجی آن شرکت بود.
در سال 1387، اولین فرزند ما "فاطمه زهرا" به دنیا آمد و دومین فرزندمان هم "فاطمه بشری" در بیست و هشتم فروردین 94، بدنیا آمد.
*** در مورد شخصیت و منش و اخلاق شهید بفرمایید؟
شهید جمهور از نظر ایمان و اعتقاد در سطح بالایی قرار داشت و این نظر همه کسانی بود که اورا می شناختند.همسرم مانند یک روحانی به تمامی ابعاد دین عمل می کرد و در واقع یک روحانی تمام عیار بود، فقط معمم نبود. بسیار در مورد مسایل دینی سختگیر بود و مراسم ازدواج ما هم بسیار مذهبی برگزار شد و همه شئونات اسلامی را در مراسم ازدواجمان رعایت کردیم و همیشه می گفت نمی خواهم زندگیمان با گناه شروع شود. مراسم عروسی ما در روز تولد حضرت علی اکبر فرزندحضرت امام حسین(ع) برگزار شد .
محمد بسیار به حلال و حرام اهمیت می داد و لقمه حلال خیلی براش مهم بود که می گفت: هرگز به فرزندانم لقمه مشکوک نمی دهم و این باعث شده بود که ما با بعضی افراد رابطه مون محدود شود. جایی که احساس می کردیم به این مسایل اهمیت نمی دادند نمی رفتیم.
همسرم در تربیت بچه بسیار دقت داشت و می گفت: دوران سختی هست باید خیلی تلاش کنیم که بچه ها خوب تربیت شوند. همیشه اعتقادش این بود که دخترها خیلی احساسی هستند و باید به آنها خیلی محبت شود و رابطه آنها با پدر خیلی باید عمیق باشد که بچه ها جذب محبت کاذب بیرون نشوند. دخترم ؛ فاطمه زهرا و پدرش اینقدر رابطه نزدیکی با هم داشتند که پدرش را می پرستید و خیلی از جاها پدرش را به من ترجیح می داد.
*** فاطمه زهرا چه جوری با فراق پدر کنار آمد؟
شاید بشود گفت: لطف خدا بود که دخترم با همه وابستگی که به پدر داشت با شهادت پدر کنار آمد و هرگز نام پدر را نیاورد و برای کلمه پدر گریه نکرد، تا جایی که من نگران شدم با مشاور مشورت کردم .
فاطمه زهرا یک روز به من گفت : مامان چی می خواهی ؟ دوست داری من گریه کنم و بهانه گیری کنم و از تو پدرم را بخواهم در این وضعیت و شرایطی که خود شما ناراحت هستید و خواهرم کوچک هست !!! همین را می خواهی؟ من دوست ندارم مثل بچه فلانی بگویم که بابام کو چرا نیامده است.
حرفهایش مرا خیلی متعجب کرد و به نوعی به خود آمدم و دیدم که این اتفاق بچه های ما را یک شبه بزرگ و عاقل کرده است هر چند که ما را پیر کرد ولی بچه ها با این اتفاق صاحب درک و شعور شدند.
گاهی گریه می کرد و آرام و با دانایی کامل گریه می کرد. حالت انزوا و افسردگی را داشت بخصوص در آن برهه ای که پیکر پدرش پیدا نشده بود .
از روز عرفه تا دوم بهمن 1394، خبری از پیکر شهید نبود و من سعی می کردم در گردهماییهای که فرزندان شهید خاصه شهید منا بودند او را با خود ببرم تا بداند که فقط او نیست که پدرش از سفر بازنگشته و کسان دیگری هم هستند که با او درد مشترک دارند.
*** چگونه مقدمات زیارت حج شهید جمهور فراهم شد و مشرف شد؟
شهید جمهور از سال 92 در تب و تاب زیارت حج بود که یک فیش آزاد خریداری کرد و در بهمن سال 93 ثبت نام کرد . تشرفشان هم خیلی جالب بود انگار تقدیر بود که مشرف شود چون اسمشون دوتا مانده به آخر بود . قرار بود با هم برویم و پیشنهاد خود شهید بود که با هم برویم اما چون فاطمه بشری چند ماه بیشتر نداشت ، من از این سفر صرفنظر کردم و شهید تنها به این سفر رفت.
نگرانی شهید این بود که می گفت امسال اگر من نروم ممکن رابطه سیاسی ایران و عربستان جوری بشود که عربستان دیگر زوار ایرانی را نپذیرد و من دیگر نتوانم بروم و من مستطیع هستم و حج بر من واجب است.
همسر من به لحاظ اعتقادی بسیار معتقد بود. کسی که به لحاظ زندگی در رفاه باشد و سفر حج ظلمی در حق خانواده نشود، باید برود پس مستطیع بود و باید می رفت.
از اول ذیقعده روزه بود و چهل روز، روزه گرفته بودد و تلاششون هم این بود که اول به مکه و بعد مدینه برود. حول و حوش 23 شهریور قرار بود که برود که تغییر کرد و قرار شد 13 شهریور برود. یک حس غریب به هر دوی ما انتقال پیدا کرده بود و من می گفتم چرا اینقدر زود مگه قرار نبود بیست و سوم باشه و اول مکه بروید و بعد مدینه ؟!
روی اعمالش خیلی حساس بود از چند ماه قبل روی صوت و لحنش کار می کرد. و درباره نحوه درستی اعمال تحقیق می کرد. با اینکه جوان بودند ، در عبادت بسیار عارف و عاشق بود اگر بگوییم که او عاشق خدا بود زیاد نگفته ام .
همسرم یکی از شاگردان " حضرت آیت الله صمدی آملی" بود که خود صمدی آملی از شاگردان علامه حسن زاده آملی بود . نشستن پای درس آیت الله صمدی آملی و تربیت در خانواده ای مومن و مذهبی و صد البته جوهر ناب وجود خودش، از محمد انسان وارسته ای ساخته بود.
مسافرت خارج بخاطر کارش زیاد می رفت به کشورهای چین ، آلمان ، ارمنستان ، ترکیه... و از اینجا چمدان پر از کنسرو و نون خشک می برد . چون می گفت: نمیدانم غذاهای آنها چی هست!. وقتی از سفر بر می گشت خستگی و فشار سفر را روی ایشان حس می کردیم و می گفت محیط خارج از کشور به درد روحیات ما نمی خورد.
کسانی که در منا این اتفاق براشون افتاد افراد خاصی بودند و همه آنها کسانی بودند که همه از آنها راضی بود. بعد از شهادتش کسانی می آمدند و می گفتند که کارهای خیری را انجام داد که من کاملا بی اطلاع بودم.. اینقدر دست خیر داشت که همه می گفتند اون که اینقدر انسان خوبی بود کاش برگردد و به مردم کمک کند.
علاقه ای که بین ما بود زبانزد بود هر کس می خواست مثال در تفاهم بین همسران بزند، ما را می گفت: مثل محمد و سمانه... من با همسرم ده سال زندگی کردم اما گذر زمان را حس نکردم . کسی که شهادت روزیش می شود کسی است که اهل خونه و مردم خیلی از او راضی هستند و مصداقش محمد بود. اگاهی پیمانکاران عیدی یا هدیه ای برای ایشان می آوردند بین همه کارکنان شرکت تقسیم می کرد .
موقع رفتن برای بدرقه اجازه نداد که کسی را خبر کنیم. می گفت: هوا خیلی گرم است مزاحم کسی نشوید. هشت شب پرواز داشت و هشت صبح فردا پیام داد که رسیده است. لباس احرام پوشیده بود و در سفرهای قبلی زیاد تماس نمی گرفت اما در این سفر حج خیلی تماس می گرفت و خبر خوب می داد.هرگز خبر بدی نداده بود تا بعد از سه چهار روز که حادثه جرثقیل اتفاق افتاد. به من زنگ زد و گفت که من حالم خوب است اصلا ناراحت نباشید.
در ماجرای سقوط جرثقیل شهید می گفت که در مقام ابراهیم که نشسته بود ، هوا خیلی گرم بود که محمد بلند می شود تغییر مکان بدهد.
یه بارون نم نمی هم می باریده که ناگهان می بینند که یک رعد برق شدیدی می زند و جرثقیل می افتد در این حادثه او آسیبی نمی بیند اما وسایلش و موبایلش خراب می شود. می گفت: خدا کمک کرد و من از این مهلکه نجات پیدا کردم و به بقیه اعمالم رسیدم. حادثه جرثقیل خیلی روی ایشان تاثیر گذاشته بود و روح و روانشان را به هم ریخته بود.
اگر محمد در حادثه جرثقیل می رفت چهل روز، روزه اش کامل نمی شد و همچنین اعمالش هم بطور کامل انجام نمی شد.
تا اینکه شب عید قربان شد محمد زنگ زد و گفت: مواظب خودت و دخترها باش و این جمله آخر را با لحن خاصی گفت که هرگز یادم نمی رود. فردای آن روز متوجه شدم که در منا قیامتی بوده و من پیگیری کردم و به محمد زنگ زدم اما نتوانستم ارتباط برقرار کنم و خیلی نگران شدم .
من حتی فکرش را هم نمی کردم که محمد از این سفر برنگردد و من را با دو تا بچه کوچک تنها بگذارد. با تماسهایی که با مکه گرفتیم . یک عکس از مکه فرستاده بودند برای حج و زیارت کرج که برادر شوهرم رفت و شناسایی کرد، خود محمد بود.
سه ماه منتظر بودم و اواخر آذر بود که هویتش شناسایی شد و پیکرش جز چهل نفر شهید دیپلماتی بود که در آخرین مرحله به ایران آوردند. در اواخر دی پیکرش وارد کهریزک شد و در دوم بهمن پیکر شهید تشییع شد.
***با توجه به اعتقاداتی که داشتند هیچ وقت از شهادت صحبت کرده بودند ؟
یکی از آرزوهایش شهادت بود، گاهی می گفت: من اگر می توانستم حتما مدافع حرم می شدم و به سوریه می رفتم. دوست داشت مدافع حرم شود ، و برای شهدای مدافع حرم ارزش خاصی قائل بود و همیشه رشادتهای این شهدا را تحسین می کرد. یکبار دامادشان شهید را در خواب می بیند از او می پرسد که تو کجایی؟ می گوید من سوریه هستم. مگر نمی بینی در سوریه چه خبر است.
در همه مناسک مذهبی ماه محرم و ماه رمضان و کلاسها با هم بودیم ولی در این سفر توفیق حاصل نشد با هم باشیم.
همسفرانش می گفتند که محمد در شب عرفه نخوابید و دور خیمه ها می گردید و میگفت: امشب می توانید آقا را ببینید چرا می خوابید.
وقتی دلنوشته هایش را یعد از آن اتفاق می خواندم که در مکه یا مدینه نوشته بود، می گفتم خدایا محمد به چه باور عمیقی رسیده بود. آیا کسی که به این حد از عرفان و معنویت می رسد ممکنه شهید نشده باشد و باز گردد!!!
در تمام عکس هایی که هم سفرانش گرفته بودند، محمد در هیچکدام نبود و همش در حال و هوای نیایش بود. در این یکماه یک ختم کامل قرآن را داشت . محمد به چیزی که لیاقتش بود و حقش بود رسید . او به نهایتی که خواست رسید. خدایا شکرت محمد به چیزی که لایق بود، رسید.
سخن آخر...
رهبری فرمودند: فاجعه منا نباید فراموش شود و ما به حول و قوه خداوند اجازه نمی دهیم، کمرنگ بشود و مظلومیت شهدا منا را هر سال پررنگتر نشان دهیم، شهدای ما واقعا حسین وار رفتند. ما یک انجمن داریم در فضای مجازی بنام" انجمن خانواده های شهدای منا" که بسیار کارهای مفید در این انجمن انجام دادیم مثل آزادسازی زندانیها و کارهای خیر دیگر...با وجودی که انجمن مجازی است.
در این انجمن خانواده ها هزینه کادوهای روز پدر را روی هم گذاشتند و پانزده تا زندانی آزاد شد. همسران شهدا همدیگر را پیدا کردند و از حال و روز همدیگر خبر دارند و الان یک خانواده شدیم و خیلی از مشکلات همدیگر را حل کردیم.
تلاش من این است که فرزندانم را طوری تربیت کنم که پدرشان راضی باشد. من از دو سال قبل به بچه ها فهماندم که شما دختر شهید هستید و باید طوری که بپدرتان دوست داشت، رفتار کنید.
ما دعا می کنیم که آقا ظهور کند و با آمدن آقا ال صعود به آل سقوط تبدیل شود. خدا نکند فردای قیامت نتوانیم در چشم شهدا نگاه کنیم...
گفتگو از نجمه اباذری