شرح اوضاع و احوال جبهه در مکاتبات شهید فرهاد ساعتچی برای خانواده (قسمت اول)
نویدشاهد البرز:
"شهید فرهاد ساعتچی" در تاریخ هشتم مرداد ماه 1341 در خانوادهای مذهبی و متدین در شهر تهران دیده به جهان گشود. دوران کودکی را با شور و نشاط آن دوره گذراند و در سن هفت سالگی وارد کانون علم و دانش گردید و به فعالیت پرداخت و با موفقیت درسش را خواند و دوره های تحصیل را یکی پس از دیگری با هوش و ذکاوتی که داشت به پایان رسانید تا اینکه موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته تجربی گردید. اخذ مدرک دیپلم مصادف شد با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و شهید گرانقدر از آنجاییکه علاقه زیادی به امام داشت به فرمان امام وارد بسیج شد و عضو فعال این نهاد گشت و به پاسداری از ارزشهای انقلاب اسلامی پرداخت.
پس از مدتی به
خدمت مقدس سربازی زیر پرچم اسلام اعزام گردید و در نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی
ایران به دفاع از کیان میهن می پرداخت و بعنوان فرمانده دسته در جبهه حق علیه باطل
رشادتها از خون به یادگار نهاد.
تا اینکه سرانجام در تاریخ بیست و نهم تیر ماه 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه
عملیاتی حاجی عمران بر اثر اصابت گلوله به شکم پس از مدتها ایثار و فداکاری به
درجه رفیع شهادت نایل گردید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده
شد
.
مکاتبات بسیار خواندنی شهید از جبهه برای خانواده:
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت پدر و مادر عزیزم و برادران گرامیم سلام عرض میکنم:
امیدوارم که حالتان خوب باشد و در پناه امام زمان زندگی را بخوبی بگذرانید، اگر از حال من بخواهید؛ بحمدا... خوب هستم و ناراحتی بجز دوری شما ندارم. امیدوارم هرچه زودتر برطرف گردد. امروز با اجازه قبلی میخواستم کمی زیادتر از نامه قبلی بنویسم، امیدوارم ناراحت نشوید. بابا و مامان فردای آن روزی که نامه را برای شما نوشتم، ما را حرکت دادند و بجای دیگری که همین محلی که فعلا هستیم، آوردند و الان مدت یک هفته است که در اینجا مستقر هستیم و جایمان کاملا راحت است و خیالتان آسوده باشد.
همانطور که در نامه قبل نوشتم ساعت 9 یا 10 از خواب بیدار می شویم. بعد از ناهار می خوابیم تا ساعت 4 الی 5 فقط شبها یک ساعت نگهبانی می دهیم و بقیه مدت روز بیکار هستیم و سرخودمان را با کمپوتها و سایر خوردنیها که مردم برای ما هدیه آوردند، گرم می کنیم.
خداوند مردم را حفظ کند و پاداش بدهد که اگر مردم نباشند هیچ در اینجایی که هستیم و از قرار معلوم برای یک مدت ماندنی هستیم نخواهد بود و ما تقریبا تا مرز 14 الی 16 کیلومتر فاصله داریم و تا عراقیها 4 کیلومتر؛ یک وقت خیال نکنید که خوب 4 کیلومتر فاصله کمی است و عراقیها به ما حمله می کنند اصلا اینطور نیست، جلوتر از ما نیرو هست و امنتر از گروهانهای دیگر هستیم چون در وسط هستیم و چند وقت دیگر یکسری نیرو اضافه می شود الان عراق بیشترین حملهای که می کند و اکثرا آن قسمت را بیشتر از سایر جاها می کوبد به طرف گروهان 1 و 3 است که با عراقیها در حدود 400 یا 500 متر فاصله دارند حالا بگذارید یک معجزه و یک کمک الهی را برایتان تعریف کنم که این همه صحبت از آن است شب اول که ما را به اینجا آوردند دیدبانهای عراقی حرکت خودروهای ما را دیدند و گرای منطقه ما را بدست آوردند و به توپخانه گزارش دادند و توپخانه شروع کرد به کوبیدن ما وقتی به محل رسیدیم دیدیم که همینطور عراق و تب پشت خاکریزهای ما را میکوبد، ما فورا دست بکار شدیم و شروع به کندن سنگر و درآوردن الوار کردیم که با آن سنگر درست کنیم، در حدود 10گونی پر کردیم که هوا تاریک شد و دیگر نمی شد کار کرد چون نور چراغ خطرناک بود و عراق همین طور میکوبید نه تجهیزات داشتیم نه مهمات. درست اول تاریکی، باد شروع به وزیدن کرد و بعد از آن طوفان شن راه افتاد، ما هیچکدام سنگرها را درست نکرده بودیم که یک گوشه پناه گرفتیم چنان سرعت باد زیاد بود که فقط باید یک چیزی روی سرت می کشیدی و میخوابیدی و هیچ کار دیگری نمیتوانستیم بکنیم و دیگر توپخانه عراق نتوانست بزند و طوفان هم طوری بود که جای ما را مشخص نمیکرد تا صبح اگر بخواست خدا به گفته تمام بچهها و فرمانده گروهان این طوفان نمی شد، همگیمان از بین میرفتیم.
صبح روز بعد ، بچهها رفتند و مهمات آوردند، خدا برکتش بدهد تا دلتان بخواهد، مهمات روی زمینها وجود دارد. بقدری زیاد است که حد ندارد و تمام آنها نیز مال عراقیها یا به قول بچهها (برادران مزدور عراق) الان وضعمان خیلی خوب است از لحاظ تجهیزات و مهمات موشک تاو ـ مانیوتکا ـ خمپاره 81 ـ 120 تفنگ 106 و کاتیوش چند وقت دیگر هم قرار است تانک بیاورند و یک چیز دیگر از جهت اینکه خیالتان را از جهت جایی که هستم، راحت کنم اینکه گروهان تا در وسط است دور تا دور ما نیرو وجود دارد.
خوب بگذریم فرشاد و فرزاد جان حالتان چطور است امیدوارم که الان که این نامه را می خوانید کتابهای درس جلویتان باز باشد و مشغول خواندن درس باشید تا بتوانید تابستان با خیال راحت بازی کنید اگر قبول بشوید یک جایزه پیش من دارید.
مامان آن روز که دزفول بودم وتلفن کردم 4 نفر بودیم و در حدود 21 دقیقه هر چهارنفرمان صحبت کردیم و پول تلفن در حدود 150 الی 170 تومان میشد ولی صاحب مغازه هیچی پول نگرفت و گفت ما که کاری برای جبهه از دستمان برنمیآید، به همین جهت سربازی که میآید، تلفن کند ازش پول نمیگیریم شاید کاری کرده باشم.
مدت یک هفته است که مرخصیها آزاد شده و اگر با این وضع پیش برود یک ماه یا دوماه و نیم دیگر به مرخصی میآیم. مامان اگر یادت باشد؛ گفتم که یک نامه برای عمه نوشتم ولی چون پلاک خانه را ننوشته بودم برگشت خورده بود اگر پیش عمه رفتین ضمن سلام خدمت عمه و آقا سیداحمد و جواد آقا به جهت آدرس دقیق آنها را بگیر که اگر نامه نوشتم برگشت نخورد و مثل اینکه خیلی زیاد نوشتم، ببخشید.
در خاتمه سلام مرا خدمت به همه اهل فامیل و دوستان و آشنایان برسانید، مخصوصا به عمه و آقاسیداحمد و جواد آقا و عمه بهجت و آدرس خانهشان را بگیر چون من هرچه نامه بنویسم، برگشت می خورد.
فقط دعا کنید که هر چه زودتر جنگ به نفع اسلام خاتمه پیدا کند و برای سلامتی امام نیز دعا کنید.
والسلام علی من اتبع الهدی
(ببخشید اگر بدخط نوشتم)
01 /3 /61 به امید دیدار
نامه دیگر:
این کلمه رمزیی بود که رزمندگان پرتوان اسلام در روز پنج شنبه بیست و دوم تیر ماه شصت و یک بر دشمن اسلام و ایران بکار بردند و با یاری ا... به پیروزی می رسیدند.
خدمت پدر و مادر عزیز و برادران گرامیم سلام عرض می کنم؛
ان شاءاله خوب باشید من هم حالم خیلی خوب است و هیچ گونه بحمداله ناراحتی ندارم . الان که این نامه را می نویسم 4 کیلومتر در خاک عراق هستیم که از جبهه حسینیه آمده ایم . البته در این حمله ، ما با احتیاط بودیم و پشتیبان گروهانی بودیم که حمله را آغاز کرده بود.
مامان و بابا من در این حمله معاون فرمانده گروهان بسیج بودم و با بسیجیها بودم.
اگر بدانید که چه قیامتی به پا بود، در شب حمله ساعت 12 که حمله شروع شد تا ساعت 20: 12 دقیقه گروهان عبدا.. اولین خاک ریزهای دشمن را گرفت و تا ساعت 1 بعد از نصف شب ادامه داشت .ما ساعت 1 رفتیم جلو عراقیها در 2 کیلومتری ما بودند و ما که تقریبا 400 نفر نبودیم البته غیر از بسیجیها خیلی مهمات نداشتیم. باور کنید؛ به خداوندی خدا قسم اگر غیر از خداوند و یاری مهدی صاحب الزمان کس دیگری بود تمام ما شهید بودیم. از چهار طرف ما را با کالیبر 50 تانک می زدند ولی یک دانه از تیرها به ما نخورد و مدام خمپاره بود که اطراف ما می آمد یک میدان مین بغل ما بود که به اندازه فقط راه رفتن یک آدم مین ها را پاکسازی کرده بودند ...
منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري