سالروز ولادت شهید رضا پرنیا در اول مرداد
رضا تا ظهر به مدرسه مي رفت و بعد از ظهر در كارخانة آجر يعني در كورة آجر شروع به آجر درست كردن با پدرش می کرد. بعد از سه سال باز هم به تهران بازگشتند و انقلاب شكوهمند جمهوري اسلامي ايران پيروز شد و رضا روزها به مدرسه مي رفت...
شهیدکارگر کارخانه آجرپزی که در فاو جاویدالاثری شد/ زندگینامه شهید رضا پرنیا


نوید شاهدالبرز:

"شهید رضا پرنيا" فرزند زلفعلي صادره از جمايران، در سال 1345 در شهرستان اردبيل به دنيا آمد و تا هفت سالگي در تربيت پدر و مادر خود مشغول و بعد از هفت سالگي شروع به درس خواندن در شهرستان اردبيل كرد و پدر ايشان به علت گرفتاري و بيكاري از اردبيل به تهران كوچ كردند.  رضا كلاس دوم ابتدائي را شروع كرد و كلاس سوم و چهارم را در دبستان فيروز محله خواند و بعد روزگار روی سخت زندگي را نشان داد و مجبور شد كه پدر ايشان باز هم به شهرستان اردبيل باز گردد، رضا دوباره در اردبیل ادامه تحصیل داد.

رضا تا ظهر به كلاس مدرسه مي رفت و بعد از ظهر در كارخانة آجر يعني در كورة آجرپزی شروع به  درست كردن آجر با پدرش می کرد. بعد از سه سال باز هم به تهران بازگشتند و انقلاب شكوهمند جمهوري اسلامي ايران پيروز شد و رضا روزها به مدرسه مي رفت و شب ها عضو پايگاه مقاومت ابوذر واقع در سلطان آباد شهريار بود. رضا هميشه كه از مدرسه برمي گشت به درس هاي خواهران و برادرانش مي رسيد و به آنها سفارش می کرد: خواهران و برادران درس هاي خود را خوب بخوانيد و هميشه بگوييد مرگ بر آمريكا و مرگ بر صدام و آن روزهايي كه مدرسه تعطيل بود کارگری می کرد و پولي كه از كارگري درمي آورد به مادر مي داد كه براي خانه لوازمي كه احتياج دارد، تهیه کند. 

شهيد رضا پرنيا از صداي بسيار زيبايي نيز برخوردار بود و صوت قرآن را با زيبايي زيادي تلاوت مي كرد. نمازش خود را سر وقت مي خواند و هيچ وقت كارهاي خود را بر نماز ترجيح نمي داد و توصيه مي كرد كه نماز اول وقت انسان را به عرش مي رساند، هر وقت فرصتي پيش مي آمد و در كنارش بوديم، توصيه مي كرد كه نماز خود را سر وقت بخوانيد و وسوسة شيطان نشويد.

هر جمعه به نماز جمعه مي رفت و از خطبه هاي نماز جمعه براي مسائل سياسي آگاهي پيدا مي كرد. شهيد رضا بيشتر فرصت خود را صرف مساجدمي كرد و كتابخواني مي كرد، در محله همراه بچه هاي بسيج ايام مبارك ماه رمضان، دهة فجر و شهادت انبياء و امامان برنامه هاي ويژه اي اجرا مي كردند.


بنقل از مادر شهید:

مادر شهید می گوید: رضا كمتر در خانه بود، شب ها تا دير وقت در مسجد محله و در كنار امام جماعت  و بچه هاي محله بود. هيچ وقت بي خبر جايي نمي رفت و هر وقت جايي مي رفت، اطلاع مي داد.

همچنین مادر شهید مي گويد: رضا هميشه احترام بزرگترها را داشت و همان احترام  را به كوچكترها هم قائل بود. هميشه با بچه ها بازي مي كرد و هميشه دوست داشت كه همه به بچه ها احترام بگذارند. مادرش كه بيشتر در كنار رضا بوده  مي گويد: رضا دست راست من بود، در همة كارها كمك مي كرد، همراه من به خريد مي رفت، كارهاي سنگين من را انجام مي داد، در شهرستان كه بوديم همراه من فرش مي بافت و هيچ وقت نمي گذاشت كه كاري به خاطر انجام ندادن به تأخير بيفتد. بعد از اتمام تحصيلات راهنمائي و در زماني كه كشور ما با عراق در حال جنگ بود آمادة رفتن به جنگ شد،پدر و مادر رضا بخاطر پایبندی به انقلاب اسلامی   اجازة رفتن به جبهه را به رضا دادند و رضا چنان خوشحال و شاد بود كه انگار دنيا را به او داده اند.

شهید رضا پیرنیا از طریق بسیج به جبهه اعزام می شود و بعد از رشادتها و جوانمردیهای فراوان در تاريخ بیست و دوم بهمن 1364 مفقود می شود و پیکر پاکشان سالها در آن منطقه به پاسداری می پردازد. تا اینکه در سال 16 /7 /1376  پيكر مطهر و پاكش به آغوش گرم خانواده اي كه ساليان سال به انتظار قدوم مباركش بودند، می رسد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده