سر در کتیبه های مساجد شهر ری منقش شده به قلم شهید مجید عسکری
نوید شاهدالبرز:
هنرمند رزمنده بسيجي "شهيدمجيد عسگري" درتاريخ نوزدهم دي ماه 1343 در شهر ري در خانواده اي متوسط به دنيا آمد.دوران كودكي را درنهايت شادابي و باهوشي پشت سرنهاد. او اولين كلمه اي كه برزبان آورد نام حضرت علي(ع)بود. اودر ماه مبارك رمضان به دنيا آمد. زمانی که هفت سال داشت روزه هایش را می گرفت. او هميشه درپي اندوختن علم و دانش بود و درتمام مراحل زندگيش صبور و فروتن بود. هرگز بي احترامي به هيچ كس نكرد. درنمازجماعت شركت مي كرد و دوست داشت همه هم شركت كنند. او به ائمة اطهار ارادت خاصي داشت. تحصيلات خود را با اخذ ديپلم در دبيرستان ملاصدرا به پايان رساند.در اكثر رشته هاي هنري و هنرهاي دستي به خصوص در هنرخوشنويسي،خط ثلث تبحرداشت. از آثار او در كتيبه هاي سردر مساجد شهر ري فراوان مي توان يافت. او در محضر استاداني چون استاد موحد و استاد الهامي كسب فيض نمود. در مسائل جبهه و جنگ بسيارفعال بود و هميشه داوطلبانه روانه جبهه مي شد اگر چه با ناراحتي خانواده روبه رو مي شد.
براي اثبات به دشمن كه ايران وطنش است سندش را كه خون او بود در دست گرفت و به دشمن ثابت كرد كه ايران مال ماست. به امام علاقة وافري داشت و هميشه به همه حتي در وصييتش هم سفارش مي نمود كه اين پيرو دل سوخته را تنها نگذاريد.
او بسيار دلسوز و فروتن بود، هميشه هرچه داشت بين دوستانش تقسيم مي كرد. حتي لباس هاي تنش را به كساني كه محتاج بودند، مي داد. شهید مجید عسکری خدمت سربازي را در اروميه و بعد در سازمان تبليغات بوكان گذراند و تا زمان شهادت درهمان جا مشغول به همكاري بود. هرگاه عملياتي بود، او كه در خدمت سربازي بود، مرخصي مي گرفت و به جاي ديدار خانواده به عمليات مي رفت و بارها و بارها به جبهه ها عزيمت كرده و در بسياري از عمليات ها در زمينه تبليغات و رزمي شركت داشت.
شهید مجید عسکری غواص بود و سرانجام در يكي از شبهاي عمليات كربلاي5 و به هنگام از بين بردن موانع آبي و باز كردن راه همرزمانش در اثر اصابت گلولة اسلحه سيمينوف درتاريخ 19 /10 /65 به شهادت رسيد.
خاطراتی از شهید مجید عسکری
بعد از شهادت يكي از دوستانش براي جلوگيري از گم شدن پيكر او مجبور مي شود لباس او را به سيم خاردار گره بزند تا پيكر او را آب نبرد. زماني كه خبر شهادت مجيد را به ما دادند. مادر، برادر، و چند تا از دوستانش(ايوب خوش سيرت،مرتضي اشرفي) براي ديدن او به بهشت سكينه رفتند. برادر او (مهدي) خيلي گريه مي كرد. مهدي مي گفت: اگر تو مجيد من هستي، يك بار چشمانت را باز كن. همه قسم مي خوردندكه او چشمانش را باز كرد و به مهدي خيره شد و بعد به مادرش و كسي كه مسئول سردخانه بوده چشمان مجيد را بست و گفت: اذيتش نكنيد.
تلاش فراوان براي باز يافتن سلامتي يكي از دوستانش كه چشم خود را از دست داده بود، كرد. از چند بانك وام گرفت و مبلغ صد هزار تومان پرداخت و به شكر خدا چشم او سالم شد و به خانواده اش برگشت.
اوايل جنگ، نفت خيلي كم بود. چند خانواده كه به هيچ عنوان نمي توانستند، مخارج خود را
تأمين كنند. او سراسر زمستان نفت آنها را تأمين مي كرد. حتي بعضي از موادغذايي راكه
براي خانه تهيه مي شد را براي مستمندان مي برد و مي گفت: شماها هميشه مي خوريد،
بگذاريد. آنهايي كه نخورده اند، بخورند.
او هيچ گاه ازكارهايي كه انجام مي داد، صحبت نمي كرد ما هر چه مي دانيم، بعد از شهادت او از دوستانش شنيده ايم.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری