وصيت نامه شاعرانه یک شهید به دخترش
نوید شاهد البرز:
"شهید ولی الله خاموشی" در سال 1326 در هشتگرد
بدنیا آمد و تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و
تحصیلات خود را درمدارس شهر هشتگرد آغاز کرد تا مرحله دیپلم در این شهر یعنی زادگاهش سپری کرد. برای امرار معاش خود و خانواده اش کارمند اداره پست شد. شهید بزرگوار جوانی مهربان و باایمان و دلسوز بود. در سن جوانی پس از اخذ دیپلم در اداره پست و مخابرات مشغول کار شد و از این راه خدمات شایانی به مردم شهرش و همچنین از طریق درامد مستمر خویش کمک بزرگی به خانواده ارائه کرد. پس از اینکه پشتوانه و زمینه ای برای اینده مهیا ساخت پیوند مقدس ازدواج با دوشیزه محجوب و مومن برقرار ساخت و ثمره این ازدواج 2 فرزند بود که به یادگار از اشان باقی مانده است.
شهید ارجمند در موقع اوجگیری شرارت و اتش افروزی دشمن بعثی در مرزهای میهن اسلامی در صف سربازان جان بر کف از برای اعزام به جبهه داوطلب شد و پس از مقدمات لازم به جبهه های جنگ اعزام شد و در منطقه جنگی جنوب مشغول نبرد با دشمن متجاوز گردید و در یگان ارتش خدمت آغاز کرد.
در مدت نبرد در صحنه های نبرد از آنچه در توان داشت، در راه دین و میهن ایثار نمود و جان فشانی ها کرد. تا سرانجام در حین انجام ماموریت نظامی به هنگام حمل محموله های نظامی و ارسال به جبهه ها در گردنه زالیان در اثر حمله هوایی دشمن خودرو پر از محموله واژگون گردید و منجر به شهادت ایشان شد.
آن محموله نظامی قرار بود به اهواز و سپس به خطوط مقدم جنگ ارسال شود که این اتفاق مابین خرم آباد بروجرد رخ داد و شهید بزرگوار در راه خدمت رسانی به ملت و مملکت خویش در تاریخ 25 تیرماه سال 1361 به فیض عظیم شهادت نایل گشت.
مزار مطهرش در جوار حرم مطهر امامزاده جعفر در زادگاهش شهر هشتگرد مقدم زائرین را پاس می دارد.
شهید ولی الله خاموشی در وصیت نامه خود برای دخترش گلاره خاموشی چنین می نویسد:
گلاره دخترم اميد فرداهاى تاريكم
عزيزم نورچشمم شب چراغ شام تاريكم
بيا بنشين برايت قصه از نامردمىدارم
برايت يك سبد اندوه از سردرگمى دارم
به حرفم گوش كن شايد كه فردا در شبانگاهى
خيابانى زخون خفتگان رنگين گذرگاهى
شنيدى قصه اى از آز و بغض و كينه و نفرت
سراسرجعل و تزوير و ريا و رخوت و نخوت
كه آرى اين چنين بودند آنان بى رگ و مخمور
نه دستى پينه بسته داشتند ونه تنى رنجور
همه تن پرور و در فكر جاه و مال و دون و پست
كه آخر انقلاب از دست اين نامردمان بشكست
چه بسيار از جوانان رشيد و مردم محروم
نديده صبح آزادى، به عشق مردم مظلوم
چو سروى راست ايستاده به پامردند
هزاران باردر ديگ روز تمام خشم خودخوردند
براى جغد شوم آن نوكر بيگانه بس دشوار كه مى بيند
هزاران رنگ ونيرنگش ندارد بار
تو فردا دخترم با گردنى افراشته يادمن وما را
چو شعرى نغز با فرياد ميخوانى و دلها را
به يادما بلرزانى كه ما رفتيم بى فرياد
فروبسته لب از فرياد و مانده در قفس آزاد
تو فردا دخترم فردا اگر فرداى آزاديست
به يادم بعد من شعرى بگو اين بهترين شاديست
براى آنكه درراه تو آيندگان هر روز مى ميرد
بدستش مشعلى سرخ و جهان افروز مى گيرد
براى آنكه مى ميرد وفردايى برايش نيست
دو چشمش باز و قلبش پاك و دست خسته اش خاليست
برايم قطره اشكى ارمغان آور و باشادى
بگو آره پدر جاى تو هست خالى در آزادى
بگو جنگ برادر با برادر سخت دشوار است
بگو به راه دين پدر جان بهترين كارست
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری