من آسودگی خاطر و وجدان راحت می خواهم ؛ شهید اصغر توکلیان پور
نوید شاهد البرز:
"اصغر توکلیان پور" در یکی از روزهای سال 1339 در جمع گرم و صمیمی خانواده ای کارگری در بندر ماهشهر به دنیا آمده و تنها پنج بهار ا ز عمرش گذشته بود که طعم تلخ یتیمی را چشید و زیر سایه مهر مادر، بزرگ شد. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا سال سوم نظری در شهر آبادان ادامه داد.
بعد از آن به همراه برادرش برای گرفتن دیپلم راهی تهران شد. همزمان با اوج گیری قیام مردمی به صف مجاهدین راه حق پیوست و در فعالیتهای انقلابی همچون تظاهرات و پخش اعلامیه های امام شرکت داشت .
پس از پیروزی انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامی مسجد امام قایم نارمک در آمد و پس از مدتی به نزد خانواده در شهر آبادان بازگشت و در قسمت مبارزه با مواد مخدر کمیته انقلاب اسلامی مشغول به کار شد.
در سال 1359 و با شروع جنگ تحمیلی ناخواسته و به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد. اما نتوانست برادران رزمنده خویش را در جبهه تنها بگذارد و به همین علت برای انجام خدمت سربازی راهی جبهه های حق علیه باطل شد و سرانجام پس از 15 ماه خدمت صادقانه و عاشقانه روز هفتم خرداد سال 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر جام شیرین شهادت را سر کشید و مشتاقانه به سوی حق شتافت.
فرازی از وصیت نامه شهید
به نام خداوند بخشنده مهربان
منظور من از نوشتن این نامه این است که بدانید؛ چه عقیده ای داشتم و برای چه چیزی شهید شدم. بعد از یک ماه که از شروع جنگ گذشت، من حس کردم که دیگر جای من در خانه نیست زیرا هر وقت که به این مساله فکر می کردم که برادران و هموطنان من علیه کفار می جنگند و من در خانه نشسته ام، دچار عذاب وجدان می شدم و وقتی که با معرفی خود به حوزه نظام وظیفه به جبهه اعزام شدم و خود را در میان برادران دیدم که بخاطر اسلام و قرآن خانه و کاشانه خود را رها کرده و عازم جبهه شده بودند، آسوده خاطر شدم ولی متاسفانه در مدتی که به مرخصی آمدم شاهد بی تفاوتی بعضی از مردم نسبت به مسئله جنگ و آواره شده بودند، شدم و بی اندازه متاثر شدم ولی در روحیه من اثر چندانی نکرد زیرا من بخاطر اسلام و قرآن و وطن خویش که در آن بدنیا آمده بودم به جبهه آمدم و افتخار می کنم که در راه هدفم شهید شدم.
مادر عزیز تر از جانم که می دانم بعد از اینکه من در آن دنیا نیستم؛ چقدر ناراحت می شوی زیرا تو پسری را به سن 21 سالگی رساندی و انتظار داشتی که در دوران پیری عصای دستت باشم ولی مادر بدان که همه ما امانتهایی هستیم که روزی گرفته می شویم.
مادر زیاد ناراحت نباش که من نیستم ولی امام ما هست مادر به تو سفارش می کنم که امام را دوست بدار و با دشمنان دشمن باش و او را الگوی خویش در زندگی قرار بده و امیدوارم که رستگار بشوی.
مادر جان همه ما روزی از این دنیا می رویم پس چه بهتر که هر کس راه بازگشت خویش را خود انتخاب کند و من این راه را انتخاب کردم.
مادر عزیزم در خانه از تمام فداکاریهای که در حق من کردی و چه رنجها و مشقتهایی را تحمل کردی، سپاسگزارم.
پسرت اصغر توکلیان
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری