سالروز شهادت شهید ابوالفضل بختیاری
من و شهيد با تمام خطراتي كه در پي داشتيم، براي نجات دختر بچه به آب پريديم ولي چون من از نظر جثه كوچكتر از او بودم، آب مرا سرنگون كرد و خودم در آب افتادم و با زحمت زياد به جهت آشنايي كه من با شنا داشتم...

نوید شاهد البرز:

خاطره ای بسیار خواندنی از جان گذشتگی و فداکاری بروایت برادر شهید

"شهید گرانقدر ابوالفضل بختیاری" در تاریخ پنجم دی ماه 1340 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.

وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم تجربی ادامه داد و پس از آن لباس خدمت مقدس سربازی را بر تن نمود و به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید.

ایشان به جبهه های کردستان رفتند تا در مقابل کوموله و دمکراتها ایستادگی کنند. سرانجام در تاریخ سی ام اردیبهشت 1363 در منطقه مهاباد توسط کوموله ها و دمکراتها در اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد.


چند خاطره از شهید ابو الفضل بختیاری به نقل از برادر شهید:

یکی از خاطرات بسيار مهمي كه بنده برادر شهيد ابوالفضل بختياري به ياد دارم و هيچگاه از خاطرم نخواهد رفت اين است:

در يكي از سالهاي قبل از شهادتش به اتفاق دوستان به قصد گردش به جاده ي چالوس رفته بوديم. در محلي كه نشسته بوديم كنار رودخانه بود. رودخانه اي خروشان كه بسيار پر آب و پر خروش بود.در محل اتراق با دوستان در حدود 50 متر بالاتر چندين نفر به همراه اهل خانواده به تفريح و شادي مشول بودند. چندي از نشستن ما نگذشته بود كه ناگهان صداي فرياد و شيون چند زن و مرد و كودك ما را به خود آورد. وقتي از جاي خود برخاستيم ناگهان چشممان به يك دختر بچه ي 10 الي 12 سال افتاد كه به دليل بي احتياطي درون آب خروشان افتاده بود و آب با تمام قدرت آن دختر بچه را به سمت پايين رودخانه به همراه مي آورد و دخترك را به سنگ و صخره مي كوبيد، به طوري كه از هوش رفته بود.

خانواده ي دخترك با شيون و سراسيمه به دنبال او مي‌دويدند و كاري هم نمي‌توانستند انجام دهند به دليل اينكه فاصله‌ي زيادي بين آنها و دختر بچه افتاده بود و مشكل مي توانستند او را از آب نجات دهند.ما چون در پايين رودخانه اُتراق كرده بوديم، دسترسي به او تقريبا" آسانتر بود و به جهت نزديكي بهتر مي توانستيم، كار نجات را انجام دهيم.

من و شهيد با تمام خطراتي كه در پي داشتيم، براي نجات دختر بچه به آب پريديم ولي چون من از نظر جثه كوچكتر از او بودم، آب مرا سرنگون كرد و خودم در آب افتادم و با زحمت زياد به جهت آشنايي كه من با شنا داشتم، خودم را از آب بيرون كشيدم ولي شهيد دو سال از من بزرگتر بود و جثه‌ي بزرگتري داشت به هر زحمت و خطري بود، دختر بچه را از آب خروشان گرفت و به بيرون آب كشيد و به هر طريقي او را از آب نجات داد و خانواده ي دختر بعد از چندي به ما رسيدند و دختر بچه را كه از هوش رفته بود از ما تحويل گرفتند. دخترک بعد از چند دقيقه به خواست خدا به هوش آمد و خانواده اش و اطرافيان كه شاهد اين صحنه بودند، بسيار خوشحال شدند و از شهيد بسيار تشكر كردند و در اين واقعه كفش هر دوي ما را آب برد و خانواده ي دختر هر چه اصرار كردند كه پول كفش را بدهند، نه تنها قبول نكرد بلكه من را نيز گوشزد كرد كه مبادا در مقابل كفش هاي آب برده، وجهي از آنان بگيرم. اين خاطره ماندنی شد و هيچ وقت از يادم نخواهد رفت.

خاطره ای دیگر از شهید به بیان برادر:

 خاطره ي ديگري هم كه از وي دارم؛ اين است كه ما به اتفاق شهيد به شمال رفته بوديم. وقتي به دريا زديم از سر ذوق چندين ساعت در آب مانديم و شنا كرديم. وقتي از شمال عصر حركت كرديم، نيمه شب به منزل رسيديم. تقريبا"يك ساعتي گذشته بود كه بنده گوش درد شديدي گرفتم به جهت شنا كردن بيش از حدي كه كرده بودم و فشاري كه به پرده ي گوشم وارد شده بود. يادم نمي رود، آن شب پدر و مادر در مسافرت بودند و من و شهيد و برادران و خواهران كوچكترم در منزل بوديم. از دست آنان كه كوچكتر بودند، كاري برنمي آمد ولي زنده ياد شهيد ابوالفضل بختياري تا نزديكي هاي صبح در كنارم بيدار ماند و به مداواي بنده پرداخت و حتي همچون پدر و مادري مهربان گوش بنده را مكيدند كه شايد آب رفته باشد و مجبور شد مرا به بيمارستان برساند و خلاصه اينكه شب مهربانانه و با فداكاري تمام بيدار ماند و خلاصه بنده را از درد رهايي بخشيد.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۲
انتشار یافته: ۱
جعفری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۵۸ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۲
0
1
ممنونم از خاره زیبای شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده