شهید گل محمدی؛ خواب ديدم كه امام خميني با دست اشاره ميكنند و ميگويند: بيا!!
نوید شاهد البرز:
صد شب به تمنای وصال تو چو نرگس بینرگس بیمار تو بیدار توان بود
آنجا که مراد تو به جان کرد اشارت با خصم تو در کشتن خود یار توان بود
"شهيد عباس گلمحمدي" درسال 1337 در شهر نوشهر در يك خانواده متدين ديده به جهان گشود. وی تحصيلات خود را در همان شهر نوشهر آغاز نمود و بعد از اخذ مدرك دوم راهنمايي تركتحصيل نمود. براي تأمين معشيت خانوده مشغول به كار شد. شهيد در سال 1357 به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديد، چندماه از خدمت ايشان نگذشته بود كه انقلاب شكوهمند اسلامي ايران توسط امام خميني (ره) شكلگرفت. در آن زمان عباس در پادگان بوشهر مشغول خدمت سربازي بود كه امام (ره) دستور فرمودند: كه سربازها پادگانها را خالي كنند.
وی از پادگان فرار كرد و بعد از پيروزي انقلاب تشويقي گرفت و ادامة خدمت را انجام نداد. درسال1358 با يك دختر متدين و صبور ازدواج نمود كه ثمره اين ازدواج 4 فرزند ميباشد. ناگفته نماند كه شهيد در سن 12 سالگي به شهر كرج آمد تا به كار مشغول شدو به تنهايي در اين شهر زندگي كرد. بعد از ازدواج ابتدا دريك چلوكبابي در تهران مشغول به كار شد و بعد از مدتي به كارخانه مرغ حصارك (كرج) رفت و مشغول به كار شد و در كارخانه عضو بسيج شد تا اينكه در سال 1366 بهطور داوطلب عازم منطقه شد، بار اول به عنوان آشپز رفت ولي دوبار ديگر به عنوان رزمنده به منطقههاي نبرد حق عليه باطل گرديد. وي عاشقانه ميجنگيد تا اينكه درتاريخ شانزدهم اردیبهشت 1367 در منطقه ماووت عراق بر اثر اصابت تير مستقيم به فيض شهادت نائلگرديد.
نقل قول خاطره از همسر شهيد:
بار اول كه عازم منطقه بود، صبح زود مرا از خواب بيدار كرد و گفت: خواب ديدم كه امام خميني با يك دست به من اشاره ميكند و ميگويد: بيا و آقاي ديگري پائينتر ايستاده است او هم با دست اشاره ميكند كه بيا من با آنها رفتم. مريم (همسر) من شهيد ميشوم، من گريه كردم و گفتم: من نميگذارم، بروي من با اين سهبچه چهكار كنم و با اين بچه كه تازه بدنیا می آید، چه كنم؟ گفت: من ميروم و شما را به خدا ميسپارم، هرچه رضاي او باشد، همان برايم مهم است.
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری