عملیات طلاییه به قلم شهید موسی بیات / برگی از خاطرات شهید + زندگی نامه
نوید شاهد البرز: "شهيد موسي بيات" درسال 1345درروستاي سيدشهاب درخانه اي مذهبي و متعهد چشم به جهان گشود. دوران تحصيل رابه سرعت و با موفقيت عالي مي گذراند. در راهپيمائيها وتظاهراتها ومجالس مذهبي شركت مي كرد. پس ازپيروزي انقلاب وباشروع جنگ تحميلي به جبهه عزيمت كرده ديگر هرسال 8ماه درجبهه بود و 4ماه درخانه, علاقه اونسبت به امام وانقلاب دوبرابرشده بود، مي گفت: حاضرم سرم رابراي امام فداكنم، شبها درمجالس دعاي كميل و توسل و جلسات قرآني شركت مي كرد. تاآنجائي كه درتوان داشت به ديگران كمك مي كرد، درنمازهاي جماعت خصوصأ نمازجمعه شركت مي كرد و نماز شب راترك نمي كرد و به ديگران نيز تاكيد مي نمود. نمازشان راسروقت بخوانند، همچون كوهي استواربود. كسي نمي توانست، سد راهش شود. ازكلاس و پدر و مادر و خواهر و برادر ولذت هاي دنيوي مي گذشت و به جبهه مي رفت و سرانجام درسیزدهم اردیبهشت در عملیات والفجر هشت در منطقه فکه به آرزوي ديرينه اش كه شهادت بود، رسيد.
درقرارگاه تيپ حبيب بوديم، شورو هيجاني دربين برادران بود. ساعت 8شب همگي دست به دعا برداشته بودند، مي داني بـراي چه؟ چون قرار بود ما آنشب به طرف قرارگاه تاكتيكي حركت كنيم. درب هرچادر يك اتوبوس قدخود را چون كوهي دربرابر رزمندگان اسلام علم كرده بود و با قيافه خندان خود، خبرازعملياتي مي داد كه برادران درآن عمليات ايثارهاي خود را براي جهانيان به نمايش خواهند گذاشت، نيمي ازشب مي گذشت. بعضي ازبرادران برروي كتابهاي دعا خوابشان برده بود و بعضي ديگر مشغول نمازشب خواندن بودن، آري چون شب آخربود كه برادران مي توانستند، فريادبزنند و از خدا طلب پيروزي كنند، آري برادر, دربين برادران رزمنده چنان شوري بود كه قلم نمي تواند آن را وصف كند و زبان از گفتن آن عاجز است. ساعت 6صبح كه برادران نمازخود را خوانده بودند. دستور سوارشدن به اتوبوسها ازچادر فرماندهي برخواست، همگي به آرامي به سوي اتوبوسها حركت مي كردند و زيرلب باخداي خود مناجات مي كردند. اتوبوسها به طرف دشت آزادگان به راه افتاد تا دشت آزادگان 4 الي 5 ساعت بايد با اتوبوس مي رفتيم. اتوبوسها همگي درصفي طولي به راه خود ادامه مي دادند. ساعت 12بود كه اتوبوسها ازجاده آسفالت خارج شده و به طرف دشتي پهناور كه جزخاك و آسمان آبي درآن چيز ديگري ديده نمي شد به حركت خود ادامه دادند، تااينكه ازدور خاكريزهاي قرارگاه شهيد شرع پسند به چشم خورد، اتوبوسها يكي پس ازديگري ازحركت ايستاد و رزمندگان باصلوات ازآن به پائين مي آمدند و گردان به گردان درجاي خود مستقر مي شدند و مدت يك هفته دراين قرارگاه مستقربوديم تااينكه روزجمعه ساعت 6صبح فرمانده گردان دستور داد. فرماندهان دسته و گروهان به چادر فرماندهي بودند، شور و هيجان و طپش قلبها بيشتر و بيشتر مي شد. همه منتظر آمدن فرماندهان خود بودند تا اينكه فرماندهان ازچادر بيرون آمدند و هر واحد رادر جاي مخصوص خود جمع آوردند و حالا ديگر رزمندگان جان بركف تاب نداشتند و مي خواستند، هرچه زودتر خبري راكه قرار است، بيان كنند، بشنوند. آري خبر ,خبر پيروزي خون برشمشير است براي ماموريت آينده راكه قرار بود، شب همــان روزانجام شد، توجيــهي كردند و همه وظايف خودرا دانستند و بعد از اتمام اين جلسه برادران به دنبال دوستان خود درگردانهاي ديگر مي رفتند. تا از آنان حلال خواهي كنند، دوباره خورشيد روشنائي خود را به تاريكي كه درآن بيابان جزمنورهاي دشمن كه ازكيلومترها دورتر بچشم مي خورد. چيز ديگري ديده نمي شد همه دركنار سنگرهاي خود وسايل خودرا گذارده بودند و منتظر فرمان حركت بودند اما نه اينكه ساكت بنشينند بلكه همه همديگررا بغل مي كردند و از هم حلال خواهي مي خواستند وگريه سرمي دادند كه مبادا دراين عمليات فيضي نبرند. همه دردعاهاي بلند خود شهادت را مي طلبيدند و براي روي مين رفتن و ايثارگري كاميونها ازدور باصداي خود همه راخيره كرد. براي هرگردان چندكاميون آمده بود تانيروها رابه خط اول ببرند. كاميونها يكي بعداز ديگري ازحركت مي ايستاد. ساعت درحدود يك نيمه شب بود، گردانها يكي پس ازديگري به كاميونهاي خودسوار مي شدند و كاميونها چون عاشقان ديوانه نعره اي مي زدند و شروع به حركت مي كردند. سكوت همه جا را فرا گرفته بود و جزصداي كاميونها و صداي شليك تير از راه دور به گوش مي رسيد، كه گاه و بي گاه توپ و خمپاره هاي دشمن اين سكوت را به هم ميزد، كم كم به خط مقدم نزديك مي شديم. باقد كوتاهم دروسط كاميون ميان برادران ديگر گم شده بودم تااينكه كاميونها ازحركت بازايستادن فرماندهان يكي پس ازديگري فرمان پياده شدن رامي دادند. ازكاميونها پياده شديم. بعداز اينكه پياده شديم، بايدحدود 15كيلومتر به طرف غرب كه نزديكيهاي منطقه اي به نام طلائيه بود. پياده روي مي كرديم و بعد از آنجا عمليات آغازمي شد. برادران همه دريك ستون كه ته آن رابايد ازپشت خاكريزها و تپه هاي كوچك بزرگ پيدا مي كردي ,آري ستوني ازشيرمردان حق به طول دوكيلومتر به راه خود همچون عاشق و معشوق گم كرده ادامه مي دادند وپس ازطي مسافتي براي سختي استراحت وبررسي منطقه مي ايستاديم و بعد به حركت خود ادامه مي داديم، ساعت حالا چون برق مي گذشت و هر چه جلوتر مي رفتيم، عقربه ساعت تندتر و تندتر مي زد و رزمندگان با عزمي راسختر به راه خود ادامه مي دادند تا اينكه گفتن بايستيد و خود را آماده و خونسرد نگهداريد و پناه بگيريد تاهدف تركشهاي خمپاره ها وكاتيوشاهاي دشمن كه چون مرغي شوم گاه وبي گاه خودرا نمايان مي كردند، قرار نگيريد. آري برادر، برادران تخريب چي براي پاكسازي ميدان مين به جلو رفتند اما بعد از نيم ساعت آتش دشمن چون باران برسرما شروع به باريدن كرد و ما جز دعا و پناه گرفتن درلابلاي خاكريزها كارديگري ازدستمان برنمي آمد، مي داني چرا؟ چون درحالي كه ميدان مين راخنثي مي كردند، مزدوران پي برده بودند و ما همگي منتظر دستور فرماندهي بوديم تا اينكه فرماندهي فرمان داد به عقب برگرديد و حق شليك يك تير هم نداريد، نمورهاي دشمن نطقه را چون روز روشن كرده بود تا اندازه اي خسته شده بوديم و باز بايد اين همه راه را بازگرديم تاطرح وبرنامه اي ديگر ازطرف قرارگاه به اجرا درآيد چون اگر درآن شب مادست به حمله مي زديم. درصبح آن روز نه تنها هدفي را نمي توانستيم، تصرف كنيم بلكه خودنيز به هلاكت مي رسيديم (نمي شود نام آن راشهادت گذاشت)چون موفقيت چندان ضرورت نداشت كه جان ما اگر هم فدا مي شد، ارزش داشت اگر ماهم همه جان خود را فدا مي كرديم، كاري ازپيش نمي رفت. چون دشمن آگاه شده بود و آتش خود را برروي سرما هدايت مي كرد. ساعت ازسه صبح مي گذشت و نزديك به 4 بودكه ما همچنان به عقب برمي گشتيم و صبح ساعت 8به قرارگاه شهيد شرع پسند رسيديم و درفكرشب آينده بوديم . شب فرارسيد و باز ما براي عمليات كوله پشتيها و اسلحه هاي خودرا به دوش انداختيم و به راه افتاديم. ساعت 12به راه افتاديم و درحدود ساعت 5صبح به منطقه رسيديم. ولي امشب نيز چون شب گذشته برادران رزمي نتوانستند، درزير آتش دشمن پلي را كه بايد روي كانالي به عرض شصت متر بزنند، احداث كنند و ما دوباره درزير آتش دشمن به عقب برگشتيم ولي اين بار باشب گذشته فرق مي كرد. امشب شهدائي تقديم اسلام كرديــم كه ارزش داشتند و باخون خود جان يك لشکركامل را نجات دادند و ما توانستيم، جان سالم بدر ببريم و دوباره به قرارگاه برگرديم و بازشب آينده دست به عملياتي زديم كه درتاريخ جنگ هاي اين زمان بي سابقه بود. باچنان رشادتـي عمليات راشروع كرديم كه حتــي گلوله هاي تانك و آرپي جي كه مستقيم براي برادران فرستاده مي شد، نتوانست جلوي آنان رابگيرد و به اين صورت منطقه بعداز سه شب عمليات پي درپي به تصرف دليرمردان اسلام درآمد و اكنون دردست رشيد مردان اسلام نگهداري مي شود و ياد شهداي اين عمليات كه "عمليات طلايه" نام داشت گرامي باد .