نامه و دلنوشته معلم شهید برای استادش/ «شهید جمشید پارسیان» + دستخط شهید
نوید شاهد البرز: "معلم شهيد جمشيد" پارسيان درسال 1335 درسنقر كليائي از توابع سنندج درخانواده اي زحمتكش ديده به جهان گشود و پس از طي دوران كودكي خويش درآغوش گرم و پر مهر ومحبت خانواده درسن 7 سالگي به مدرسه رفت، موفق به اخذ مدرك ديپلم در رشته طبيعي گرديد و سپس به كاركردن مشغول شد. شهيد در زمان اوج گيري انقلاب از هيچ كوششي جهت پيش بردن اهداف انقلاب كوتاهي نكرد و در اكثر راهپيمائيها و تظاهرات شركت داشت و پس از پيروزي انقلاب به مبارزه با منافقين وضد انقلابيون پرداخت و با برتن كردن لباس شريف سربازي درزمان جنگ با لشکر 28 سندج به منطقه كردستان رفت و به مبارزه خويش ادامه داد و سرانجام درتاريخ بیست و هشتم خرداد 1360 درمريوان به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
نامه ای از معلم شهید جمشید پارسیان برای استادش
به خدمت استاد و برادر ارجمندم
ابتدا مي خواهم سلام و درود گرم خالصانه ام راكه از قلبي كوچك در سنگري به وسعت تمام سرزمينهاي تحت سلطه گران وسركوبگران انسانيت، انتظار شنيدن صداهائي بيگانه درخاك وطن و چكاندن ماشه بسوي او مي تپد، پذيرا باشيد و درثاني اميدوارم كه باپايان گرفتن حكومت سخت و خشن و مستبد زندان و بي رحميهايش و آغاز حكمفرمائي حيات بخش آزادیها و مهربانيش كه فصل جديد در زندگي هرموجود زنده زنداني آغاز مي كند، آن جناب هم با پشتكار و تلاش پيگير كه دروجودتان بخوبي متجلي است، موفقيتهاي چشمگيري را در راه شكوفائي انديشه نونهالان است، آب وخاكي كه مي رود و تا قوانين مترقي وانسان ساز اسلام درآن پياده شود، كسب نموده و همچون شمع در دل شبهاي تار، مصباح طريق رهروان طريق و انسانيت گرديده اید.
صحبت ازبهارشد، راستي چه افسانه زيبائي زيباترازواقعيت، راستي مگر هركسي احساس نمي كند كه نخستين روز بهارگويي نخستين روز آفرينش است. اگر خلقت خدا جهان را آغازكرده است، اصلا آن روز اولين روز بهار بوده است.
استادعزيز ازاينكه درنوشتن نامه تاخير نمودم؛ عذر مي خواهم و بايد مرا ببخشيد، زيرا امكانات ما از نظر پست وتمبر و وقت و فرصت جهت نامه نوشتن بسيار كم است و كمتر به شهر دسترسي داريم چون شبها راهمه اش بيدار ونگهبان هستيم و روزها مجبور هستيم 3تا 4 ساعت بخوابيم وبقيه به كارهاي مربوطه ديگراختصاص دارد، بهمين خاطر كمتر مي توانيم به كارهاي شخصي بپردازيم، بهرحال اميدوارم عفو فرمائيد.
برادر جان دراينجا جاي شما خاليست كه نظاره گر جانبازي فرزندان اين آب وخاك باشيد وببينيد كه چگونه باشور واشتياق وايمان وخلوص براي درآغوش گرفتن شهادت از همديگر سبقت مي گيرند عليرغم تمامي خبرهائي كه از اختلاف دولتمردان در مركز مي شنوند و جنگ برسر قدرت آنها، راستي كه هيچ كلمه اي رانمي توان، جايگزين اين همه تفاوت و از خودگذشتگي نمود جزءبه ايمان به خدا وزندگي پس ازمرگ وعشق به معبود كه چه مي گويم؛ نه عشق كه دوست داشتن معبود زيرا كه دوست داشتن از عشق برتر است. عشق يك جوشش كرات و پيوندي از سر نابينائي اما دوست داشتن آن پيوندي خودآگاه و از روي بصيرت روشن وزلال است . عشق جنون است وجنون چيزي جزء خرابي و پريشاني (فهميدن )(انديشيدن ) نيست، اما دوست داشتن دراوج مواجش ازسرحدعقل فراترمي رود وفهميدن وانديشيدن را نيز اززمين مي كند وبا خود به قله بلند اشراق مي رود عشق يك فريب بزرگ و قديمي وبزرگ است ودوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي بي انتها و مطلق عشق در دريا غرق شدن است ودوست داشتن در دريا شناكردن .
عشق زيبايهاي دلخواه رادرمعشوق مي آفريند و دوست داشتن زيباييهاي دلخواه رادر دوست پيوندمي دهد.
عشق..... ودوست داشتن بهر حال درجبهه ها جز دوست داشتن معبود ودوست عامل محرك وجنگيدن بچه ها را نيروي ديگري نيست و آن نيروهمان معبود اصلي نيروي لايزال الهي است .
استاد عزيز مي خواستم از وضع جبهه و روحيه رزمندگان بيشتر برايتان بنويسم، اما چون 3 روز پيش 15 تن از برادران پاسدار در ارتفاعات نزديك محل استقرار ما به شهادت رسيدند و همچنين يك روز بعد از آن 5 تن ازسربازان منقضي 56 كه خدمت آنها تمام شده بود، پس از6 ماه مي خواستند، به آغوش خانواده هاي خود بازگردند، با يك خودرو ارتشي عازم سنندج بودند كه خودروآنها با همين برخورد كرد و 5 نفرآنها شهيد شدند و اين مسئله براي من و تمام نيروهائي كه درجبهه هستند و اين مسئله را شنيدند، بسياردردناك بود، به همين خاطر تمركز فكري زيادي نداشتم، اما اگرسعادت ياري نكرد كه شهيد شوم و به سنقر آمدم، بيشتر برايتان ازاوضاع منطقه تعريف خواهم كرد، ولي بدنيست، اين رابدانيد كه در ارتفاعاتي در5/2 كيلومتري مرز عراق مستقرهستيم كه درهمين لحظه كه نامه را مي نويسم، خمسه خمسه هاي عراقي مواضع ما را زيرآتش شديد خود قرار داده اند اما بحمدالله تاكنون نتوانسته اند، آسيبي به ما برسانند.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری