شهید ناصر روزی طلب از منتظران خیل شهادت
نوید شاهد البرز: همسرم در سال 62 خدمت را به اتمام رساند و به همان كار سابق برگشت . سه ماه بعد از آن با دست خالي بدون هيچگونه پشتوانه مالي به خواستگاري من آمد و اولين جمله اي كه بر زبان آورد اين بود: من مقلد امامم دراين مسير شهادت ، اسارت ، جانبازي و … درانتظارم مي باشد. آيا آماده ايد عوارض و مشكلات اين انتخاب را به جان بخريد؟ او چنان در فكر مسائل معنوي بود كه اصلاْ فكر نمي كرد، مخارج عروسي و تهيه يك سرپناه چگونه مهيا مي شود ؟ ايشان با توكل بر خدا و مبلغ ناچيزي وام، خريد و جشن عروسي ساده اي را ترتيب داد، اما دور از گناه و با صفا. طوري كه هنگام اذان ظهر دل از ميهمانها كنده و به سراغ سجاده رفتند. مشكل مسكن نيز با قناعت و گذشت و همكاري خود و والدينم حل شد (پدر يك اتاق از اتاقهاي خود را موقتا در اختيار ما گذاشتند).
در اين مدت كوتاهي كه با هم زندگي كرديم اسلام ناب را با تمام وجودم مشاهده كردم اگر تا آن زمان در كتابها خوانده بودم يا از واعظين شنيده بودم كه اگر دل به معبود بدهي تا عرش پرواز خواهي نمود، در اين زمان نمونه عملي آن را مشاهده و لمس نمودم، ديدم او با اطاعت خود چگونه قدرت و اراده فولادي پيدا كرده بود. به طوري كه در حساسترين سن (جواني) با قوي ترين و جذاب ترين موجود (يعني دنياي زيبا و فريبنده و هواي نفس سركش) دست و پنجه نرم مي كرد . زيبائيهاي دنيا و دلبستگي به زن و فرزند گذشت و حتي مهمتر از همه جان شيرين خود را به خاطر محبوب اش در طبق اخلاص نهاد. او با دلدادگي به اين درجه ازشناخت وكمال رسيد كه توانست بين حق و باطل امر فاني و باقي قلباْ و عملاْ تفاوت قائل شود. مطيع اوامر الهي شود و با چشم بصيرت به وقايع مربوط به آينده وقوف يابد.
اين مربوط به بيت المال است و من امانت دار
برنامه هفتگي ايشان بدين شرح بود عصرها كه از سركار به منزل بر مي گشتند، ساعتي را به دخترمان اختصاص مي دادند با او بازي مي كرد و صحبت مي نمودند . راجع به مسائل مختلف به گفتگو و مشاوره خانوادگي داشتيم . گاهي در كارهاي منزل به من كمك مي كردند و زماني به علت حجم زياد كارهاي فرهنگي بنياد شهيد انجمن و شوراي شركت آنها را در منزل انجام مي دادند. يكروز دخترمان يكي از اين خودكارها را برداشت و بر روي كاغذ كشيد .
شهيد بلافاصله خودكار شخصي خود را از جيب درآورد به او داد و خودكار شركت را از دستش گرفت . دخترمان گريه كرد من اعتراض كردم گفتم مگر بچه 18 ماهه خودكار را تمام مي كند كه چنين مي كني؟ وي گفت: اين مربوط به بيت المال است و من امانت دار. ما نبايد هيچ گناهي را كوچك بشماريم، بچه نيز بايد از ابتدا با حلال و حرام خو بگيرد. مورد ديگر برگزاري نماز جماعت است ايشان حتي ميهمان خود را براي نماز مغرب و عشاء به مسجد دعوت مي نمودند و به اين بهانه درمنزل نمي ماندند مگر در موارد استثنائي . برنامه ديگر ايشان ديدار منظم از خانواده خود بود. با تمام مشكلات و گرفتاريهايي كه داشتند سركشي و احوالپرسي از آنها قطع نمي شد. با توجه به عدم تفاهم و اختلاف فكري بين آنها، در حقشان نيكي مي كرد، نسبت به آنها مهربان و صبور و خوش برخورد بود.
شهید ناصر روزی طلب، در كارخانه ويتانا كار مي كرد، مسئول شوراي كارگري در شركت ويتانا جاي واقعي و سرسخت كارگران زحمتكش بود، به طوريكه براي تصويب قوانيني كه به نفع كارگران بود تا آخرين لحظه در مقابل مدير و هيئت مديره مقاومت كرد. در حفظ بيت المال بسيار كوشا بود حتي در اين مسير تهديد به مرگ شد. اما ايشان گفت: مسئوليت من اقتضاء مي كند، هر جا خلاف شرع و قانون ديدم، ساكت ننشينم. در اواخر سال 65 در كشاكش همين مسائل بود كه امام فرمان پر كردن جبهه را دادند و شهيد ثمره تلاشهاي فراوان خود را نزديك مي ديد كه نياز به نظارت ايشان و زدن ضربه نهايي بود با اين فرمان وی تصميم گرفت، همه را رها كنند و بروند. من گفتم: رفتن به جبهه واجب كفائي است. شما شرايط را درك كنيد ما را به دست كه مي سپاريد. ايشان گفتند: اگر كارخانه با من همكاري مي كرد، تمام وقتدر جبهه بودم. شما نمي داني كه آنجا چه عالمي دارد؛ انسان در آنجا احساس نمي كند، روي زمين است و با خاكيان روز را سر مي كند، انجا گم شده ام را مي يابم. خود را نزديك به حضرت باريتعالي مي بينم و احساس آرامش مي كنم. با اين وجود براي رهايي از دودلي و اطمينان از صحت تصميم خود و رضايت خدا استخاره كرد كه بماند و زحماتي را كه تاكنون براي احقاق كارگران كشيده به ثمر نشاند و به خاطر نياز شديد و ضروري خانواده در كنارشان باشد يا براي دفاع از اسلام و ميهن و تبعيت از رهبري به جبهه رود. نيت دوم خوب آمد و ايشان ما را به خدا و پدر و مادرم سپردند و راهي شدند.
لبخندی می زند ودر گوش همرزمش نجوایی می کند...
بعد از اينكه عازم جبهه شدند، در شب حمله خواب ديدند كه همرزم شهيد بعدها برايم تعريف كرد كه ايشان در وصف نماز جماعت صبح روز حمله (چهارشنبه 66/1/18 ) به من سفارش كرد، وقتي برگشتي به خانواده ام سر بزن و سلام مرا به آنها برسان. وي در جواب مي گويد: مگر ميداني چه كسي بر مي گردد؟ شهيد با لبخندي مي گويد: تو زخمي خواهي شد، ولي … مي پرسند. خودت چطور؟ فقط تبسمي مي كنند و به سمت همرزمش (زارع حصاري) خم مي شود و نجوايي مي كند بعد از ظهر چهارشنبه ايشان به همراه زارع حصاري شهيد مي شود و دوست ديگر ايشان زخمي مي شود.
تقوا اراده اش در مقابل گناه سدی محکم بود
يكي ديگر از خاطرات شهيد كه بيانگر تقوا و اراده او در مقابل گناه مي باشد، مربوط به مسافرتي مي شود كه با هدف صله رحم انجام گرفت. يكي از خانمهای اقوامشان براي احوالپرسي و خوش آمدگوئي، روبرويشان ايستاد و دستش را دراز كرد، هر چه اصرار كرد و توجيه نمود كه من متاهلم ، فاميلم دست بده اشكال ندارد. شايد تسيلم نشد. وقتي ايشان گفت: من اولاد ندارم و توجاي فرزندم هستي دل مرا نشكن ايشان ساعد دست خود را به سمت ايشان دراز نمودند. تقوا اراده اش در مقابل گناه سدی محکم بود.
پیام مرا به همسرم برسان نوبت شهادت شما سال آینده همین موقع...
يكي ديگر از موارد كه نشاندهنده آمادگي قبلي و خودسازي ايشان مي باشد، روياي صادقانه اي است كه يكسال قبل از شهادت ديدند يك شب قبل از نماز شب (در فرصتهاي مختلف اين عبادت را بجا مي آوردند ولي به گونه اي كه من متوجه نشوم ) متوجه صداي گريه ايشان شدم، ديدم در رختخواب مي گريد و چيزي زير لب زمزمه مي كند. وقتي فهميد بيدار شده ام. سريع اشكهايش را پاك نمود به او گفتم: چي شده ؟ با اصرار من گفت: خواب دوست شهيدم نصراله حيدرخاني را ديده ام ، هرچه اصرار كردم مرا با خود ببر گفت: فعلا پيام مرا به همسرم برسان نوبت شهادت شما سال آينده همين موقع است كه با اختلاف حدود 20 روز يا يك ماه واقعه حادث شد .
يكي از عوامل مهم رشد و پيشرفت ايشان خودسازي و مراقبت و مداومت بر آن بود مثلاْ اگر اتفاقي نماز صبح ايشان قضا مي شد، براي تنيبه كردن خود يك روز را روزه مي گرفتند عامل ديگر اختلاف توجه و عشقي كه نسبت به عبادت واجب و مستحب داشت. اهل ارتباط قوي و مناجات بودند در يك كلمه تسليم بودند فقط براي كسب خشنودي معبود نه چيز ديگر .
شهيد بعد از شهادت نيز وجد پر خير و بركتش مايه حركت و تحول در ا فكار و زندگي اطرافيان بود:
او الهام مي شود شك نكن شهدا حاضرند...
يك شب جمعه يك از بستگان بر سر مزار شهيد روزي طلب مي رودبوي عطر خوشي به مشامش مي رسد دچار شك مي شود آيا حضور شهيد اينجا را معطرنموده يا افراد از گلاب و عطر استفاده نموده اند نزديك نماز صبح شهيد به خوابش مي آيد با همان بوي عطر اما چهره اش را نشان نمي دهد به او الهام مي شود شك نكن شهدا حاضرند از فرط هيجان از خواب مي پرد با كمال تعجب همان بو در بيداري به مشامش مي رسد و او كه فوق العاده تحت تاثير اين امر واقع شده بود، به سجده مي افتد .
امداد غیبی شهید به همسر و فرزندش...
هر شب جمعه اي براي زيارت قبور شهدا به امامزاده محمد رفتم و پسر حدودا 14 ماهه مان را به دست خواهرم سپردم تا از او نگهداري نمايد. ايشان به دليل كار زياد بچه را نيم ساعتي به همسرشان مي سپارند، زير سماور برقي را خاموش مي نمايند و مي روند وقتي بر مي گردند، مشاهده مي كنند كه بچه در سماور را برداشته، چاي قوري را داخل سماور ريخته و شيرها را باز گذاشته است. آب از داخل سيني سماور به سمت موكتها سرازير مي شد و گويي دست غيبي بچه را از اين صحنه دور كرده و در گوشه اي ايستاده و نظاره گر اين منظره است. خواهرم ناراحت مي شود و مي گويد: هرگز مسئوليت وي را قبول نمي كنم اگر وي را برق مي گرفت يا مي سوخت چه مي كردم به همان شب شهيد به خوابش مي آيد و مي گويد: چرا اينقدر ناراحت شدي ؟ نگران نباش من خودم مواظب او بودم .
يكي ديگراز دلايل و اساس زنده بودن حضور و لطف و توجه شهید مي باشد. شبي به دليل درد شديدي كه در قلبم حس مي كردم و توانايي رسيدگي به فرزندان كوچكمان را نداشتن با همان درد و تنگي نفس خوابيدم. در عالم رويا دست شهيد مانند مرهمي شفابخش درد را به طور كامل از بين برد. به گونه اي كه سالهاي سال اين درد را حس نكردم.
يك روز كيف پولم را با تمام موجودي مان گم كردم و فكر كردم هنگام بستري شدن در درمانگاه از من ربوده اند شب كه به منزل برگشتم در عالم خواب ديدم شهيد مي فرمايد: كيفتان اينجاست. با دست آن را از بالاي كمد برداشتم و دوباره سرجايش نهاد صبح طرف كمد رفتم تا حقيقت خواب برايم روشن شود ديدم كيف همان جاست .
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری