پدرم درود بر تو كه چنان ابراهيم وار فرزندت را به فرمان خداي بزرگ به قربانگاه فرستادي
نوید شاهد البرز: کبوتران دلاور، قهرمانهای بیمانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنهها و دشمنیها بیرون کشدند و اهریمن را در جای خود نشاندند.
اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر شانههای زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جادهای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظههامان را روشن کرده است.
رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتنها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشکآلود نیست؛ گاه، حماسهای زبانزد است.
باید این خاک فرارفته تا آسمان را که میراث خونهای شهید و بیباک است، با دستهای خداخواهی و با باور بیتردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم. هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد. هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشهاند. "نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید؛ اگر به خداوند ایمان دارد."
"شهيد اكبر بيگ محمدلو" در سال 1341 در قزوين در يك خانواده مذهبي و متدين و معتقد به دين اسلام پا به عرصه گيتي نهاد و پس از طي دوران طفوليت قدم به دوران جديدي كه مدرسه بود. نهاد و تحصيلاتش را تا سوم راهنمائي ادامه داد و در اين دوران شهيد فردي بود كه همگام با پدر و مادرش نماز مي خواند و روزه مي گرفت و هميشه سوالات پيچيده اي در رابطه با اسلام از پدرش مي پرسيد و در سن 8 سالگي نماز را كاملا ياد گرفت و وقتي كه در كلاسهاي سوم و چهارم بود از نظر نماز و روزه كم و كسري نداشت و همه به وجودش افتخار مي كرديم كه داراي فرزندي پاك و خوب و سربراه هستيم و اخلاق و رفتارش زبانزد خاص و عام بود و هميشه دوست داشت به مسجد برود و در آنجا نماز بخواند و هر گاه از كربلا و امام حسين صحبت مي شد مي گفت كه كه اي كاش من هم آن زمان بودم و به امام حسين كمك كنم و علاقه شديدي به شهداي كربلا داشتند. وي جزو افرادي بود كه در تسخير شهرباني شركت فعال داشت و همپاي مردم در تظاهرات و راهپيمائيها شركت داشتند و در پي خط اصيل اسلام و امام امت بودند وازسخنان و برخوردهايش پيدا بود كه بر راه ظلالت گروهكها واقف بود.
بعد از پيروزي انقلاب خيلي از آمدن امام خوشحال بود و از ما اجازه گرفت كه براي ديدن او براي تشريف فرمائي ايشان برود و وقتي كه ما اجازه داديم، بسيار خوشحال شد و از خوشحالي گريه كرد و هميشه اسم امام خميني با به زبانش بود. در راهپيمائيهاي بعد از انقلاب شركت كرد و بالاخره از روي شوق و علاقه اي كه به امام داشت و براي لبيك گفتن به فرمان امام در بسيج ثبت نام كرد و به خانواده گفتند كه من مي خواهم، مجاهد راه خدا باشم و به ما گفت: هنگام مشكلات صبور باشيد و خم به ابرو نياوريد و نگذاريد كه دشمنان شاد شوند. شهيد در پادگان امام حسين در دوره آموزشي به افتخار شهادت نائل آمد .
از مادر شهید نقل است:
آخرين لحظه اي كه شهيد مي خواست با خانواده خدا حافظي كند، جلوي در خطاب به مادرش مي گويد: مادرم هيچ وقت گريه نكن كه دشمنان اسلام شاد مي شوند و از شما مي خواهم كه صبور باشي مثل مادراني كه فرزندانشان را راهي جبهه مي كنند. تو هم مرا با رضايت كامل بفرستي و در آخرين ديدارهايشان هميشه از شهادت صحبت مي كردند .
فرازهائي از وصيت نامه :
از خداوند مي خواهم شهادت را نصيبم گرداند و گناهانم را ببخشد و مرا در صف شهادت قرار بدهد و آنچنان قدرتي به من بدهد كه در آخرين لحظات عمرم نام او را بر زبان بياورم. شهادت را غير از نعمتهاي خداوند نمي داند و از شما مي خواهم كه از واجبات شرعي اطاعت نموده و نگذاريد كه مادرم نا راحت بشود و از او مي خواهم كه چون كوه استوار باشد و از ياد خدا غافل نشود .
منبع:
پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری