مرگى را انتخاب كنيم كه آبستن حوادث زندگى باشد
نوید شاهدالبرز: كوچه هايى كه هر كدام به نام شهيدى آذين شده، فراموشى ما را جار مى زند؛ آن گاه كه از مرثيه خون شهيد، تنها آهنگ پروازش را مى شنويم، آن گاه كه در پس گريه هاى مادر شهيد، زبانى براى تسلى نداريم؛ جز مشتى واژه هاى كليشه؛ جز الفاظى كه نشان بیدردى ماست.
شهدا رفتند تا ما ماندن را دريابيم. فلسفه خون شهيد، جز پيام روشن حركت نيست؛ حال آنكه خيابانهاى غبار گرفته در هجوم معصيت، سالهاست وجدان زمان را زير سؤال برده است. بازارهاى مسخ شده در هياهوى نان، ساليانى است حقيقت ايمان را به حراج گذاشته است.
به هوش باشيم كه شهدا، چشم بيدار تاريخند و هر لحظه، در شهود زواياى عمل ما. يادمان باشد، ما ميراث دار حريم مردانى هستيم كه رايحه معاد را در كالبد جهان ما دميده اند؛ شهدايى كه مصداق بارز حضورند و تجلّى آشكار هدايت. يادمان باشد راه دراز است و مقصد بلند!
يادمان باشد اين جاده را چراغ خون شهدا روشن نگاه داشته تا ما به سلامت بگذريم!
يادمان باشد كه شهدا، تاوان فراموشى خاك را به قيمت نفسهايشان پرداختند؛ تا امروز من و تو، بر هم نهيب زنيم كه دارد دير مى شود. بايد برخاست و صداى هميشه جارى شهيدان را دريافت كه از مصدر عاشورا، ما را به حضورى پر رونق فرا مى خوانند.
"شهيد ناصر حساني" بسال 1336در دهستان خبر از توابع شهربابك (استان کرمان) دريك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود وپس ازطي دوران طفوليت وارد مركزعلم ودانش يعني مدرسه گرديد و به علت استعداد فوق العاده اي كه ازخود نشان داد ،فوق العاده مورد علاقه مبلغان ومربيان خويش گرديد و آنها (معلمان ناصر) به والدين شهيد توصيه مي كردند كه در ادامه تحصيل وي كوشا باشند. شهيد حساني پس از چهار سال تحصيل در زادگاهش به شهر يزد آمد وتحصيلات ابتدائي رادر آنجا ادامه داد و سپس جهت گذراندن تحصيلات متوسطه وارددبيرستان ايرانشهر يزد گرديد وچندسال اول تحصيلات متوسطه اش رادر آنجا و پس ازآن باخانوادة خود به تهران هجرت كرد وبقيه فعاليت آموزشي خود را در شهر ري دنبال نمود. پس از پايان رساندن امتحانات وآغاز تعطيلات تابستاني به كاردرفعاليتهاي ساختماني وكشاورزي اقدام مي نمود وبدين وسيله سعي مي كرد تاحدودي به خانواده خودكمك مي كرد. پس ازاتمام تحصيل واخذ ديپلم رياضي در كنكور سراسري دانشگاه ها شركت كرد ودر رشته شيمي دانشگاه اصفهان پذيرفته شد و وارد اين دانشگاه گرديد همزمان باحضور در محيط دانشگاه فعاليتهاي سياسي خود راآغاز كرد ودرسال دوم بود كه پدرش مريض ودربيمارستان بستري گشت. وي كه علاقه عجيبي به پدرش داشت به ديدار پدر شتافت و شخصأ پرستاري پدر رادر بيمارستان به عهده گرفت تا اينكه معالجات پزشكان بجائي نرسيد و پدر شهيد دارفاني را وداع گفت. شهيد سال سوم دانشگاه را مي گذراند كه دانشگاه بعلت فعاليتي كه ناصر برعليه رژيم داشت طي نگراني ازخانواده او مي خواهند كه فورأ يكي از افراد خانواده جهت گفتگو به اصفهان بيايند وپس ازاينكه برادرش بارئيس دانشگاه ملاقات کرد. رئيس دانشگاه به وي متذكر شد كه ناصر درفعاليتهاي عليه رژيم در دانشگاه فعاليت داشته وبه همين دليل وي بمدت يك سال ازشركت در دانشگاه محروم وپس از يكسال نيز بايد باسپردن تعهد به دانشگاه بازگردد ونيز بايد حتمأ تاقبل 15خرداد اصفهان راترك نمايد وگرنه بايد منتظر عواقب خطرناك آن باشند پس ازاين جريان برادر شهيد ناصر در گفتگوئي با وي آنچه راكه رئيس دانشگاه گفت، با وي درميان گذاشت و از وي خواست كه اصفهان راترك نمايد. ولي اودر جواب چنين گفت: ازاينكه يكسال از دانشگاه محروم شوم هيچ ناراحت نخواهم بود واما درمورد ترك اصفهان من با وجود محروميت از دانشگاه حاضر نيستم حتي دانشگاه راترك نمايم. چه رسد به اينكه اصفهان راترك کنم ومنتظر هرپيامدي نيز خواهم بود ولذا حاضر به ترك اصفهان نشد و فعاليتهاي سياسي خود رادرآنجا ادامه داد. تا اينكه انقلاب اسلامي ايران به اوج خود رسيده و لحظات پيروزي انقلاب بر رژيم 2500 ساله رژيم شاهنشاهي نزديك مي شود و تظاهرات در همه جا علني و تمام موسسات و كارخانجات و كارگران وكارمندان همگي دست به اعتصاب زدند. وي نيز به تهران آمد وبه لحاظ آنكه در رشته شيمي مشغول به تحصيل بود، براي مقابله با رژيم اخذ به ساختن مواد منفجره وآتش زا نمود و ازاين طريق در روزهاي اوج انقلاب به فعاليتهاي مضاعف پرداخت وبراي رساندن مواد منفجرة خود به برادرانش در سنگر مبارزه، چندين بارخود رابه خطر حتمي انداخت. بطوريكه خانواده اش پس از 22 بهمن وي رابازيافته دانستند. اوپس از پيروزي انقلاب به دانشگاه بازگشت وفعاليتهاي درسي خودرا آغاز وبراي پاكسازي استادان ساواكي ومزدور وديگر افراد وابسته به ساواك منحله رژيم فاسد فعاليتهاي زيادي انجام داد ونقش عمده اي ايفا نمود وبه دنبال آن به مقابله با گروهكها پرداخت ودر تابستان اولين سال پيروزي انقلاب اسلامي به جهاد سازندگي رفت و در روستاهاي دورافتاده، كهكيلويه وبويراحمد، اصفهان به خدمت روستائيان زحمتكش ومستضعف همت گماشت؛ بطوريكه پس از پايان تابستان و بازگشت وي ازجهاد، چهره اش بيانگر زحمات طاقت فرساي وي بود .
شهيد ناصرحساني درسال 1359 همزمان با آغاز انقلاب فرهنگي در دانشگاهها ومراكز آموزش عالي كشور با كوشش فراوان موفق به اخذ ليسانس در رشته شيمي گرديد ودر پي آن خودرا براي انجام خدمت مقدس سربازي آماده نمود و دفترچه آماده به خدمت دريافت داشت و وارد ارتش شد. دوران آموزشي را درپادگان امام حسين(ع) تهران گذراند و هنوز چند ماهي از خدمتش سپري نشده بود كه جنگ ازسوي استكبار جهاني توسط شخص صدام به كشور اسلامي مان تحميل شد. اوپس ازاتمام دورة آموزشي بادرجه ستوان دومي وظيفه به لشگر 64 اروميه اعزام گرديد وسپس به پسوه رفت، ولي به لحاظ آنكه آن مناطق از امنيت بسياری برخوردار بود و با توجه به اينكه نيروهاي متجاوز بعثي با وحشي گري هرچه تمامتر در ميهن اسلاميمان به تاخت وتاز مي پرداختند، وي احساس نمود كه بايد به خط اول جبهه برود و بعد از چندي عازم جبهه سرپل ذهاب گرديد و به خط اول جبهه عزيمت نمود و پس ازانجام دو مورد درگيري موفق با ارتش متجاوز عراق در روز پنجم فروردين سال 60 در سرپل ذهاب منطقه ريخك با تركش توپ به شهادت رسيد و بسوي الله شتافت.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
فرازی از وصیت نامه شهید :
هوالحق ...
اكنون كه مرگ حتمى است بگذار مرگى را انتخاب كنيم كه آبستن حوادث زندگى باشد .
(از (سخنان امام در 15 خرداد 42 )
سلام بر شهيدان اسلام، سلام بر بندگان صالح خداوند كه در برابر او خا ضع و خاشعه اند و پيشانى بندگى بر خاك مى گذرند و هميشه و در هر حال او را شاهد مي گردد در كردارشان در رفتارشان و در حركتشان و همه چيز را براى او ميخواهند ( قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين ) « سوره انعام آيه 163 »
بگو نماز من مرگ من و حيات من براى خداوند است و شهادت ما براى خداست و اينجاست كه انسان بايد تسليم خواست خداوند باشد. پس جاى هيچ اندوه و ناراحتى نيست و اين اشاره من به خانواده و دوستان و آشنايان است.
اى عزيزان من، من جان خود را در راه خدا فدا كردم تا اسلام را كه صراط مستقيم است يارى كنم تا امام را يارى كنم، اى مردم امام را تنها نگذاريد. خدا را شاهد قرار دهيد. انقلاب را تضعيف نكنيد، وجود امام را در جامعه غنيمت بشماريد. من از خانواده خود دوستان و آشنايان مى خواهم كه براى من عزادارى نكنند. چون اين شيون و زارى مرا عذاب مي دهد و در ايمان آنها شك مى كنم.
بلند گريه نكنيد؛ تا مبادا دشمن صداى شما را بشنود و خيال كند، شما ضعيف هستيد و ايمان شما سست است در خلوت و براى خدا گريه كنيد و از او بخواهيد كه گناهان من و شما را ببخشد. سكوت كنيد و با سكوت خود دشمن را نااميد كنيد؛ چون دشمنان همه جا هستند حتى اطراف شما دشمنان آگاه و ناآگاه. خداوند ناآگاهان را آگاه كند و آگاهان را از پيش پاى بردارد.
خدايا تو شاهد باش؛ كه ما قطره خون ناقابل خود را در راه اسلام فدا كرديم و تو اى خداوند نبخش كسانى را كه اسلام را فداى مصالح خويش مي كنند و كسانى كه در مسند قدرتند و سهل انگارى مي كنند و چشمان خود را مى بندند و مردم را از اسلام برى مي كنند...