فرمانده گروهان ؛ عملیات والفجر 8
پس از سیزده سال، چند تکه استخوان او در تابوت کوچک با هفتصد شهید دیگر به خاک کرج بازگشت، روز تشییع در آن هیایو و شلوغی تابوت ایشان میان جمعیت گم شد ، آرزو داشت همچون حضرت زهرا گمنام به خاک سپرده شود و همانگونه به آرزویش رسید...

اختصاصی نوید شاهد البرز: قلم به دست می گیرم تا در وصف تو بنویسم، عطر عجیب زیارت اطرافم را پر کرده، قلمم سست شده گویی اجازه قدم زدن در هوای سپید و بی خط و لک شما را ندارم. نوشته ای به آنها بگو من تشنه خون خود نبودم، عطش دیدار معشوق را داشتم. سردار شهید کریم آخوندی مردی دلیرو بی باک، شوخ طبع، لایق و بسیار کارآمد بود. بنا به اظهارات خانواده اش از همان طفولیّت هیکلی درشت و بنیه ای قوی داشت و خودش را در دل اطرافیان جای کرده بود.

سردار دلاور گمنام البرز، شهید «کریم آخوندی» / منتشر نشده

کریم در روز نهم شهریور 1341 همزمان در شهر کرج استان البرز دیده به جهان گشود و چهارمین فرزند خانواده به حساب می آمد.دوران کودکی وی در میان خانواده ای مذهبی و متدین به بازی و شادی طی شد. او پسری با موهای مجعّد، بسیار زرنگ و چالاک و فعال بود که از روحیه شاد ایشان نشأت می گرفت. درک بسیار بالایی نسبت به مسائل داشت و از همان دوران کودکی بیشتر از سن خودش می دانست و عمل می کرد. در کودکی او سرگروهی دوستانش را در تمامی بازی ها بر عهده داشت و بعد ها توانست گروه کوهنوردی را در کرج تشکیل بدهد. او دوران تحصیلی را در مدارس حصار (خلج آباد) طی کرد.

برادر شهید می گوید: کریم همیشه رهبری و سردستگی بچه های محل را بر عهده داشت. مثل کوهنوردی گروهی، به خاطر دارم روزی ایشان با دست خط خودش دعوت نامه ای تنظیم و به دیوارهای محله چسبانده بود. عنوان متن برای تشکیل تیم کوهنوردی بود که به فرض مثال از تاریخ.... تا تاریخ.... در این مکان به آدرس... توسط این جانب کریم آخوندی ثبت نام به عمل می آید. همین که متوجّه این موضوع شدم از طرف پدر و مادر احساس خطر کردم که یک موقع با دیدن و شنیدن این ماجرا که برادرم به راه انداخته چه عکس العملی در مقابل او از خودشان نشان خواهند داد. به منزل که رسیدم، در را زدم بلافاصله کریم آمد و در را به رویم باز کرد. پدر و مادرم در حیاط نشسته بودند، تا خواستم از جریاناتی که دیدم حرفی به زبان بیاورم کریم بدون ترس و اضطراب با هیجان برایمان شرح داد. گویی تنها من از ماجرا بی خبر بودم، حتی کریم نام گروهش را انتخاب کرده بود. او نام گروهش را صدف سیاه گذاشته بود. ایشان از تمام کودکان هم سن و سال و دوستانش با رویی گشاده و جذبه خاصی که داشت به گرمی استقبال می نمود و بی نهایت به گروهش عشق می ورزید و برای تک تک اعضای گروه وقت می گذاشت و برنامه ریزی می کرد. طبق برنامه قرار شد در پایان هر هفته گروه را با مسئولیّت خودش به کوهنوردی ببرد. از تمامی بچه ها می خواست قبل از رفتن به کوه رضایت پدر و مادرشان را حتماً بگیرند. او شیفته بازی های پر خطر و پر هیجان بود. علاقه­ ی فراوانی به حادثه و حادثه جویی داشت و همین امر باعث شد ایشان ورزش را از باشگاه تختی شروع کند، قبل از فعالیت در کنگ فو، کشتی گیر قابلی بود.

او قلب بسیار مهربان و رئوفی داشت و از این رو به تمام کسانی که بضاعت مالی نداشتند به طور رایگان و تنها برای رضای خدا علوم و فنون ورزشی را آموزش می داد. با این حال با توجه به شرایط جامعه آن زمان بسیار فعّال بود، درست زمانی که ساکن مشکین آباد بودیم به دلیل وجود فاصله با شهر های اطراف از وقایعی که در سطح شهر اتفاق می افتاد بی اطلاع بودیم ولی با تمام این تفاسیر در اوّلین تظاهراتی که در کرج بود حضوری فعّال داشتیم.

برادرم کریم شعار نویسی را از مشکین آباد شروع کرد و من نیز او را همراهی می کردم. واقعاً عجیب بود که ما چه دل و جرأتی داشتیم. البته تمام خطرها جان کریم را تهدید می کرد، زیرا من فقط او را همراهی می کردم و چون کریم زرنگ بود و دست خط خوبی هم داشت مثل برق و باد شعار ها را می نوشت و فردا صبح که همه اهالی می خواندند متوجّه می شدند که کار ماست. قبل از شروع انقلاب او نوجوان شانزده ساله ­ای بود ولی از آنجایی که در جامعه­ ای فقیر و محروم بزرگ شده بود و سخت ترین تبعیض ها و محرومیت ها را با تمام وجود احساس می کرد به مبارزه با ستمگران تاریخ به صفوف مردمان حزب ا... پیوست.

شهید کریم آخوندی این بزرگمرد از همان سال 1357 بود که حزب ا... را شناخت، مردمانی ساده، مسلمان، معتقد و رنج کشیده بودند.بعد از سال 1358 و 1359 با شناخت کامل از سپاه وارد این نهاد انقلابی و اسلامی شد، از همان ابتدای ورودش به سپاه یک دم آرام ننشست. در این مسیر بهشتی ها، رجایی ها، با هنر ها و از همه مهّم تر امام (ره) را شناخت و عاشق راه آنها شد و تا آخرین قطره ی خونش در این مسیر گام برداشت.

سردار دلاور گمنام البرز، شهید «کریم آخوندی» / منتشر نشده


این شهید دلاور جزء اوّلین کسانی بود که ورزش کونگ فو را به کرج آورد و به دلیل علاقه فراوان ایشان به ورزش، از فعالیّت خود جهت مقابله کردن با دشمنان اسلام استفاده نمود. تن به خطر دادن ایشان همیشه زبان زد خاص و عام بود، زمانی که او به عضویت سپاه کرج درآمد از نظر سن و سال کوچکترین عضو سپاه به شمار می رفت اما از لحاظ فکری بسیار خلاق و سرشت نیکو و پسندیده ای داشت. دقیقاً بعد از سه ماه آن وجود ذاتیش را بر همگان آشکار نمود و در واحد مواد مخدر سپاه که آن زمان فعّال بود و مسئولیّتش را شهید یداله کلهر بر عهده داشت مشغول شد.

معتادین و قاچاق فروشان کرج و آنهایی که زنده هستند خاطره های بسیار از آن روزها به یاد می آورند. شهید کریم آخوندی با شدت گرفتن جنگ به جبهه اعزام شد و اوّلین اعزام ایشان به منطقه گیلانغرب بود. او در امر به معروف و نهی از منکر با مردم مخصوصاً تبهکاران به شکل یک معلّم دلسوز وارد عمل می شد و گاهی اوقات تازه کارها از رفتار ایشان شرمنده می شدند و توبه می کردند. بسیاری از جوانان توسط این شهید جوانمرد از دام اعتیاد نجات پیدا کرده اند و به زندگی دوباره برگشته اند و هنوز که هنوز است از او یاد می کنند و زندگی و آینده و سلامتی شان را به او و رهنمودهای ایشان مدیون هستند.

از همان روزی که وارد سپاه شد عاشقانه و ملتمسانه به مسئولین می گفت: مرا به جبهه بفرستید، مدتی به جبهه ی نور اعزام شد و به همراه شصت و پنج نفر به گیلانغرب رفت. مبارزه با قاچاقچیان، مبارزه با منکرات، فحشا، بی حجابی از کارهای این بزرگ مرد دلاور بود. چهل و پنج روز در کردستان و درگیری های کوهستانی با ضد انقلابیون شجاعانه جنگید، نه ماه تمام پا به پای رزمندگان مرگ را با بی باکی و سلحشورانه در عملیات های هادی، مهدی، بهشتی و روح ا... به سخره گرفت و از پای نشاند.

در عملیات های مختلف مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست، دست راستش از سه ناحیه شکسته شد، پایش از ناحیه ی مچ دچار سوختگی شدید شد، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به بازویش عصب دست راستش قطع شد که پزشکان برای مداوا یک سال به او مرخصی دادند اما او چهار ماه بیشتر طاقت نیاورده و به جبهه ها باز می گردد و با همان دست گچ گرفته با دشمنان جنگید، او با تمام جسم و جان و روحش عاشق انقلاب بود و به خاطر آرمانهایش و پیروزی این انقلاب شبانه روز به پیکار و جهاد پرداخت.

او شجاعانه در عملیات های بسیاری همچون فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجریک، والفجر پنج، والفجر هشت، عملیات شهید رجایی و باهنر شرکت نمود. در تاریخ یازدهم اردیبهشت 1361 در عملیات بیت المقدّس ( فکه ) شرکت کرده و همواره هوای گروه و یاران و همرزمانش را داشت، علی رغم جدیّت و جاذبه ای که داشت بسیار شوخ طبع بود. در این عملیات که سمت فرماندهی گروهان بر عهده اش نهاده شده بود با آرایش نظامی خاص خودش گروهش را بازیرکی از پشت به طرف دشمن هدایت می کند. دشمن که پشت خاکریزها در خواب است او سه نفر از آرپی جی زن هایش را به جلو می فرستد و آهسته به آنها می گوید: هر وقت علامت دادم اوّلین تانک ها و سنگرهای آتش بار آنها را بزنید. هوا کم کم روشن می شود و او بچه ها را به صورت پیکان خوابانده بود و شهید ناصر خاکی که بیسیم داشت در کنارش بود، او به بیسیم گوش می داد که صدای مرتضی صفوی فرمانده لشکر فجر مستقیم از پشت بیسیم به گوش می رسد. از مرکز به تمامی واحدها، ولاحول ولا قوه... سه مرتبه تکرار می شود و او علامت حمله می دهد و ناگهان تیم استراتژیک صدو هشتادو دو فتح می شود. بیش از صدو پنجاه تانک و نفربر منهدم شد ولی در این میان همرزمانی از دوستان و یاران ایشان که در آن لحظه خونین در آن دشت سوزان فکه مجروح بر روی شن ها افتاده بودند و یا بر اثر تشنگی جان سپردند. در آن میان یک دستگاه آمبولانس بود که بعثیان با آنکه می دانستند برای مجروحین است آن را با گلوله تانک منهدم کردند و بیش از هشت تن از رزمندگان بسیجی کرج که مجروح در داخل آن بودند به شهادت رسیدند.

آن بزرگوار درعملیات رجایی و باهنر در جبهه کوره موش سرپل ذهاب در روز یازدهم شهریور 1362 با فرمانده شهید مهدی شرع پسند آهسته برای شناسایی حرکت می کنند. کوه ها و تپه ها را پشت سر می گذارند. راه بسیار سخت و صعب العبور بود، گهگاهی چند منوری بالای سرشان روشن می شد و آنها مجبور به نشستن می شدند. در آن گروه شهید آخوندی تیربارچی بود و بر خلاف دیگران درست سه برابر معمول فشنگ حمل می کرد و تیربار و ژ-3 سنگینی خاص خودش را داشت که او را بسیار خسته کرده بود. نزدیکی های نماز صبح به خاکریزهای دشمن رسیدند. فرمانده گردان (شرع پسند ) با تبسم دستور آتش داد و خمپاره های خودی نیروهای دشمن را به وحشت انداخته بود.

شهید آخوندی بدون آنکه پوتین هایش را از پا درآورد نمازش را خواند و آهسته شروع به پیشروی کرد. به علت روشن شدن هوا دشمنان نیروهای خودی را دیدند و ناگهان آتش شروع شد،صدای الله اکبر... یا مهدی، در سراسر کوه پیچیده بود، همه جا غرق آتش و دود بود. کوره موش را دود فرا گرفت و قلاویزان از خون لاله زار شد.

در زیر آتش در حالی که تیربار را مسلح می کرد به سرعت به طرف دشمنان می دوید و رزمندگان با شتاب پیشروی کردند. ناگهان اتفاق افتاد، ضربه مهلکی به بازویش فرود آمد، درد سراسر وجودش را فرا گرفته بود، سرش به دَوَران افتاد و تیربار از دستش رها شد، وقتی شهید آخوندی بر زمین افتاد به بازویش نگاه کرد، زخمی عمیق دهان باز کرده بود و خون به شدت فواره می زد، او با صدای بلندی فریاد می کشید و می گفت: خدایا شکرت، من مزد پاداشم را گرفتم. ببینید که خدا چگونه مرا مورد عنایت و لطف خویش قرار داده است. همرزمان خودشان را به او رساندند و با اصرار او را به عقب فرستادند. ایشان برای مداوا به کرمانشاه منتقل شد، او را به اتاق عمل بردند. این چندمین مجروحیت او بود قبل از بیهوشی، مدام اشک می ریخت و ناله می کرد که خدایا چرا من به این زودی از میدان جنگ رها شدم؟ چرا من این سعادت را پیدا نکردم تا آخرین دقایق به همراه برادران همرزمم بجنگم و به فیض شهادت نائل آیم؟

او چهار سال مداوم در جبهه ها حضور داشت. شهید کریم آخوندی هر روز، هر ساعت و هر لحظه برای منافع این انقلاب بی خوابی کشید، رنج برد، شکنجه دیدو در معرض ترور قرار گرفت، ناسزا شنید، مورد اتهام قرار گرفت، بارها مجروح شد. از دوست، آشنا، اقوام و خانواده دل کند، لبیک گفت و تا آخر نیز ایستادگی کرد.

صحبت کردن از همرزمان و عزیزانی چون کریم آخوندی در واژه ها نمی گنجد، او مانند ستاره بین ما می درخشید.آن چیزهایی که ما در منطقه دیدیم باید مطرح شود تا مردم ببینند و درس بگیرند. روحیاتی که ایشان داشت وصف ناشدنی بود و آن زمانها کمتر کسی را می شد دید که مثل شهید کریم آخوندی بی آلایش باشد. ایشان تمام خاطرات و انتقادات را مکتوب می کرد.

یکی از مناجات زیبا و دلنشین ایشان با معبودش اینگونه نوشته شده است: خداوند عالم تمام نجواها برگرفته از قدرت توست. بارالهی معبودم، معشوقم، مولایم راه چگونه زیستن را به بندگانت بیاموز و چگونه عبادت کردن را. خدای من اشک تردید بنده هایت را به یقین مبدل ساز. در مقابل عظمت تو ضعیف و ناتوانیم و قدرت این را که از امتحاناتت سربلند بیرون بیاییم را نداریم، پروردگارا دستمان را بگیر و راه درست را به ما بیاموز و معرفت و بینشی عطا فرما که بتوانیم این راه را بیابیم.

با اینکه ایشان تحصیلات عالیه نداشت بی نهایت اهل مطالعه بود و بعد از انقلاب از آثار شهید بهشتی، مطهری و دستغیب استقبال فراوانی می کرد. عشق به جبهه غم فراق او از خانواده اش را التیام می بخشید. شهادت پسرعموها و دیگر دوستان و همرزمانش او را مصمم می کرد که علی وار بماند و ایستادگی کند تا به معراج برسد. در آخرین عملیاتی (شهدرجایی وباهنر) در امّ الرَصاص، در روز بیست و پنجم بهمن ماه 64 که در آن شرکت نمود مفقودالاثر شد و پیکر پاکش آمیخته در همان خاک غریبانه مدفون گشت تا رشادت و شهادت او درسی برای دیگر جوانان دلیر میهن اسلامی باشد.

شهیدان بی باکان زمان بودند که تاریخ دگربار هرگز آنان را تکرار نخواهد کرد. سال ها گذشت تا اینکه پس از سیزده سال پیکرش به خانواده ایشان تحویل داده شد. چند تکه استخوان او در تابوت کوچک با هفتصد شهید دیگر به خاک کرج بازگشت، به روایتی روز تشییع در آن هیایو و شلوغی تابوت پرعظمت ایشان میان جمعیت گم شد و پس از آنکه همه مردم متفرق شدند و تنها خانواده آن شهید بزرگوار آنجا بودند تابوتش پیدا شد. در همان جمعیت کم بسیار غم انگیز در امامزاده محمّد به طرز غریبانه ای به خاک سپرده شد. آن شهید والا مقام عاشق خانم فاطمه زهرا (س) بود و طبق وصیت نامه اش آرزو داشت همچون او گمنام به خاک سپرده شود و همین گونه هم اتفاق افتاد و او به آرزوی دیرینه اش رسید.

منبع: کتاب فضایل اخلاقی سرداران شهید استان البرز

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده