مراکز مقاومت کرج در انقلاب 57
به گزارش نوید شاهد البرز، کتاب «انقلاب اسلامی در کرج» که توسط «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» منتشر شده، به مبارزات این شهر در دوران نهضت اسلامی پرداخته است؛ بخشی از این کتاب به تشریح کانونهای مبارزاتی این شهر علیه رژیم پهلوی که عبارت بودند از مسجد جامع کرج، دبیرستان فارابی، دانشکدههای کشاورزی و منابع طبیعی کرج و امامزاده محمد پرداخته است که مشروح آن را در زیر میخوانید:
بررسی روند رویدادهای انقلابی سال 57 نشان میدهد مراکز مقاومت در تمام شهرهای ایران مکانهایی همانند مساجد، دانشگاهها و مدارس بوده است. از آنجایی که این مکانها عرصه فعالیتِ روحانیون، دانشگاهیان و فرهنگیان بوده، میتوان تا حدودی عناصر اصلی در مبارزه را مشخص کرد.
پس از آنکه مدارس و کارخانجات به دنبال اعتصاب تعطیل شد، مسجد و مکانهای مذهبی هدایت راهپیماییها و اعتراضها را به دست گرفت.
در کرج نیز مسجد جامع، دبیرستان فارابی و دانشکدههای کشاورزی و منابع طبیعی مراکز مقاومت بهحساب میآمدند.
الف) مسجد جامع کرج
مسجد جامع کرج که در مرکز شهر و در مجاورت بازار قرار داشت، در سال 57 نقشی سیاسی به عهده گرفت. سخنرانان انقلابی در آن به افشاگری علیه رژیم پهلوی دست میزدند و دانشآموزان و دانشجویان حضور پررنگی در جلساتِ آن داشتند. مجاورت این مسجد با دبیرستان فارابی و دانشکده کشاورزی بر حساسیت آن افزوده بود.
به همین جهت فرمانداری نظامی یکی از پایگاههای اصلی خود را در کنار آن ایجاد کرد تا به راحتی فعالیتهای نیروهای انقلابی را نظارت کند.
پس از سرکوبِ خونین راهپیمایی عید فطر و آزادی آیتالله قمی، که نقطه آغاز جنبش گسترده مردم کرج بهحساب میآید، مسجد جامع یکی از مراکز مهم ناآرامیها از نظر ساواک بود. از این رو خبرچینان و مأموران ساواک این مکان را زیر نظر داشتند.
اگر چه پس از استقرار نیروهای نظامی در چند متری مسجد جامع، مرکز ثقل فعالیتهای انقلابی به مراکز مذهبی دیگری منتقل شد، اما همیشه تظاهرات از مناطق مختلف کرج به این مسجد ختم میشد.
ب) دبیرستان فارابی
دبیرستان فارابی یکی از بزرگترین مدارس کرج بود. از فروردین 57، این دبیرستان شاهد فعالیتهای انقلابی دانشآموزان شد. برابر گزارش شهربانی کرج در تاریخ 28 فروردین 57، پس از تعطیلی این دبیرستان تعدادی از دانشآموزان با حمل پلاکاردهایی درباره شهدای قم و تبریز در خیابان دانشکده تظاهرات کردند.
تظاهرات دانشآموزان دبیرستان فارابی همیشه به دانشکده کشاورزی منتهی میشد. انتخاب این مسیر کاملاً حساب شده بود، چراکه مرکز شهر و بنابراین شلوغترین منطقهی کرج بود.
در طول تظاهرات، همیشه بر تعداد تظاهرکنندگان اضافه میشد و با نزدیکشدن به دانشکده کشاورزی یعنی کانون انقلابیون به اوج خود میرسید.
تا زمانی که مدارس کرج در بهار 57 به فعالیت خود ادامه میدادند، فعالیت دانشآموزان دبیرستان فارابی مایه دردسر شهربانی و ساواک بود و الگویی برای دیگر مدارس شهر به شمار میرفت.
آقای ابوالفضل موسوی یکی از دبیران دبیرستان فارابی درباره ی فضای سیاسی مدرسه در سال 57 چنین میگوید: «... در شهر کرج در زمان آشکار شدن اعتراضات چند مکان مرکزیت داشت. دبیرستان فارابی تا پیش از اعتصاب از چنین موقعیتی برخوردار بود. دبیرستان فوق حدود صد نفر دبیر داشت و بزرگترین آموزشگاه شهر و یکی از بزرگترین دبیرستانهای کشور بود. دبیران فارابی بعد از ظهرها در سالن آموزشگاه جمع میشدند و به بحث و تبادل نظر میپرداختند. در این بحثها، چپی و راستی و کمونیست و مسلمان علیه رژیم پهلوی سخن میگفتند.
حتی گاهی صبحها معلمها ساعت 9 یا 10 در سالن جمع میشدند و به بحث سیاسی میپرداختند. روز 13 آبان دقیقاً یادم میآید مشغول صحبت کردن بودیم که یکی از معلمان سراسیمه آمد و گفت این چه بحث و صحبتی است که مطرح میکنید، بیرون دانشآموزان را به خاک و خون کشیدهاند. در همان لحظه خبر رسید دانشجویان به خیابان ریختهاند. آن روز شهر کرج حکومت نظامی بود. ما به هر ترتیبی بود خود را به دانشکده رساندیم، اما نمیتوانستیم وارد دانشکده شویم، چراکه مأموران به جز دانشجویان و اساتید و کارکنان دانشگاه کسی را راه نمیدادند؛ یعنی باید کارت میداشتی تا وارد دانشکده شوی.
آن روزها به طور کلی روزهای پرالتهاب پاییز و زمستان 57، همه انقلابیون سعی میکردند خود را به درون دانشکده بیندازند تا با دانشجویان همصدا شوند. بیشترین تلاش در این زمینه از سوی دانشآموزان دبیرستان فارابی انجام گردید. بچههای این دبیرستان فعالیتهای دانشجویان را الگوی خود قرار داده بودند.
هرگاه دانشآموزان فارابی به سوی دانشکده، که کمتر از صد متر با آنها فاصله داشت، به راه میافتادند، جمعیت زیادی به آنها میپیوستند.
ابوالفضل موسوی در مورد یکی از تظاهرات دانشآموزان دبیرستان فوق میگوید: «... یک بار 500 نفر از دانشآموزان تظاهراتی به راه انداختند. این تظاهرات در آبانماه بود. هنوز به میدان قدس که به دبیرستان فارابی نزدیک بود نرسیده بودیم که متوجه شدم بیش از 5000 نفر به ما اضافه شده است. در این هنگام از بچهها خواسته شد شعار «مرگ بر شاه» سر ندهند. چون سربازان حکومت نظامی لوله مسلسلها را به سوی ما نشانه گرفته بودند. آنها هم به جای آن شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را سر دادند. در همین حین یکی از معلمها که تودهای بود در گوش من گفت: موسوی این بار نوبت اسلام است که به قدرت برسد. گفتم: از کجا میدانی؟ گفت: شعار بچهها را نگاه کن نه راجع به نان صحبت میکنند نه مسکن، اینها از اسلام و حکومت علی حرف میزنند».
احمد قریشی که در سال 57 دانشآموز دبیرستان فارابی بوده است، درباره نقش دانشآموزان این مدرسه در تظاهرات کرج چنین میگوید:«... در بیشتر تظاهراتی که در کرج برگزار میشد قشر جوان فعالیت زیادی داشت. هر موقع دبیرستان فارابی [دهخدای کنونی] تعطیل میشد ما به خانه نمیرفتیم بلکه یکسره به دانشکده کشاورزی که در نزدیکی آن قرار داشت میرفتیم. چون خانه خالهام در محوطه دانشکده بود به راحتی به آنجا میرفتم و در تظاهرات همیشگی دانشجویان در دانشکده شرکت میکردم».
ج) دانشکدههای کشاورزی و منابع طبیعی کرج
نقش دانشگاهها در فرایند مبارزه با رژیم پهلوی برای همگان آشکار و مشخص است، به گونهای که دانشجویان را همیشه یکی از ستونهای مهم فعالیتهای انقلابی دانستهاند.
دانشجویان در تحولات سال 57 و بهخصوص پیروی از دستورها و توصیههای امام خمینی(ره)، رهبر انقلاب اسلامی، نقش زیادی داشتند. در شهرهایی که دانشگاه و مراکز آموزش عالی داشتند حتی پیش از فراگیر شدن شعلههای انقلاب مردم، شاهد درگیری دانشجویان با عوامل رژیم بودند.
اما در سال 57 و با گسترش اعتراضها، مراکز فوق همراه مساجد کانونهای مبارزه و محل تجمع نیروهای انقلابی شدند.
دانشکدههای کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران واقع در شهر کرج، از آغاز قیام 15 خرداد 42، پشتیبانی خود را از جنبش اسلامی اعلام داشته و در فرایند مبارزه با رژیم تعدادی از دانشجویان دانشکده به شهادت رسیدند.
اوج همنوایی با جنبش اسلامی از سوی دانشجویان دانشکدههای یادشده، سال 57 بود. مراکز فوق همیشه یکی از نقاط آغاز یا اختتام تظاهرات بود.
مردم و به خصوص دانشآموزان با سعی فراوان وارد دانشکدهها شده و با پیوستن به دانشجویان شور خاصی به فعالیتهای ضد رژیم میبخشیدند. در جریان اعتراض به کشتار مردم قم و تبریز در زمستان 56، دانشجویان سراسر کشور نقش فعالی ایفا کردند، در این میان دانشجویان دانشگاه تهران با صدور اعلامیههایی ضمن اعتراض به گستاخی مأموران رژیم پهلوی در دستزدن به چنین اقدامی، در روز 29 فروردین 57 به نشانه انزجار از رژیم پهلوی اعتصاب کردند.
اعلامیه فوق در دانشکدهی کشاورزی کرج نیز پخش شد و باعث ترس و نگرانی مأموران امنیتی این دانشکده شد.
دانشکدههای کشاورزی و منابع طبیعی کرج، در مرکز این شهر واقع گردیده و در مجاورت بزرگترین دبیرستان، مسجد جامع و نیز امامزاده حسن قرار داشتند.
از این رو هرگونه خیزش و تحرک انقلابی از سوی دانشجویان به سرعت در میان مردم پخش میشد و نتیجه آن سرازیر شدن خیل جمعیت به دانشکدههای فوق بود.
در فضای پرالتهاب آن روزگار نیروهای انقلابی با خطرپذیری فراوان درصدد عبور از سد مأموران امنیتی و ورود به این دانشکدهها بودند تا در برنامههای انقلابی دانشجویان سهیم گردند.
ابوالفضل موسوی دبیر دبیرستان فارابی در این زمینه چنین میگوید:«... در زمانی که حکومت نظامی بود با یکی از دوستان تصمیم گرفتم وارد دانشکده کشاورزی شوم. برای ورود یا باید کارت دانشجویی میداشتی یا ساکن آنجا میبودی که من چون جزء هیچ یک از آنها نبودم تصمیم گرفتم به سبک و شیوه خودم وارد آنجا شوم. فریاد الله اکبر دانشجویان و شعارهای انقلابی آنها به بیرون از حیاط دانشگاه میرسید. بلوار پشتِ دانشکده که در آن زمان بلوار شیمیایی نامیده میشد، (بلوار شهید چمران کنونی) محل مناسبی برای ورود به دانشکده به نظر رسید، دیواری که به دانشکده وصل میشد با سیم خاردار پوشیده شده بود. پس از سیم خاردار هم یک کانال قرار داشت.
وضعیت فوقالعاده خطرناکی بود و من تصمیم گرفتم به هر ترتیب شده از این موانع عبور کنم. من عبا و عمامهام را که مزاحم عبور از این سد بود، کندم و همه را به هم پیچیدم و با هر زحمتی بود از سیم خاردار عبور کرده و از کانال هم پریدم پس از آن دوستم عبا و قبای من را پرت کرد، من هم آنها را پوشیدم و با لباس روحانی وارد دانشکده کشاورزی شدم. وارد تجمع اعتراضآمیز دانشجویان شدم. مراسم تا موقع اذان ادامه پیدا کرد. قبل از پراکنده شدن دانشجویان پیشنهاد دادم تا یک نماز وحدت سیاسی برگزار شود.
همه موافقت کردند و در میدان ورزش دانشکده نماز را برگزار کردیم. به پیشنهاد دانشجویان و با اصرار عدهای دیگر اینجانب پیشنماز شدم. در حین سجده یکی از بچههای گروه فدایی خودش را روی سرم انداخت من هم سریع سلام دادم و گفتم: این چه کاری بود کردی؟ گفت میخواستند از شما عکس بگیرند که با این کار اجازه ندادم تو را شناسایی کنند. پس از نماز به تجمع اعتراضآمیز خود ادامه دادیم. در همین حین خبردار شدیم که شاه شریفامامی را عزل و ازهاری را به جای او گماشته است. این اتفاق به گمانم روز 13 آبان رخ داد.
من در آن مراسم چون فعالیت زیادی داشتم، با عدهی زیادی از دانشجویان انقلابی و نیروهای مذهبی دوست شدم، از این رو از من خواستند تا همیشه در کنار آنها حضور داشته باشم. بار دوم که در دانشکده حاضر شدم زمانی بود که به مناسبت شهادت استاد نجاتاللهی در 5 دی 57، دانشجویان مراسمی برگزار کردند.
به دلیل ارتباطی که در جریان 13 آبان با اساتید و دانشجویان پیدا کرده بودم از من خواستند تا در مراسم بزرگداشت نجاتاللهی سخنرانی کنم. اما مشکل همیشگی پیش آمد و آن مشکل ورود به دانشکده بود. یکی از اساتید خانم دانشکده یعنی خانم حریری از من خواست تا در سالن دانشکدهی کشاورزی به سخنرانی بپردازم.
من فوراً اعلام آمادگی کردم. لباس روحانی را پوشیدم و تلفن زدم و گفتم برای امشب آمادهام. حوالی شب خانم حریری با چند خانم دیگر با ماشین به دنبال من آمد. من در وسط در میان دو خانم دیگر نشستم و از درب جنوبی دانشگاه میخواستیم وارد شویم. درب دانشگاه که رسیدیم خانمها از من خواستند تا عمامهام را بردارم. گفتم: اشکال ندارد اما همزمان آیه «و جَعلنا مِن بَینِ ایدیهم سدا و مِن خَلفِهم...» را خواندم. با لطف خدا از میان سربازان گذشتیم و خود را به سالن آمفیتئاتر رساندیم. در آن شب سخنرانی انقلابی خود را ایراد کردم و پس از آن نصفشب مرا به خانهام رساندند».
از نیمه دوم سال 57، و به خصوص از زمان اعلام حکومت نظامی، دانشکده کشاورزی و منابع طبیعی یکی از مراکز مهم انقلابی، هم توجه مردم و گروههای انقلابی و هم ترس و نگرانی عوامل رژیم را برانگیخت.
این دانشکده به دلیلِ سکونت تعدادی از کارمندان، اساتید و دانشجویان همانند کوی دانشگاه تهران، وسعت زیادی داشت. آقای نبی میر سعید قاضی که در آن ایام ساکن کوی دانشکده و از کارمندان باسابقه آن دانشکده بود، در این زمینه میگوید: «... آن موقع گارد دانشگاه در دربهای غربی، شمالی و جنوبی دانشکده مستقر شده و رفت و آمد افراد را به شدت تحت کنترل داشتند. آنها تا فردی را نمیشناختند اجازه عبور به او نمیدادند.
شب که میشد، دربهای دانشکده را میبستند. اما این اقدامات سختگیرانه راه به جایی نبرد، زیرا ساکنانِ دانشکده یعنی دانشجویان و کارمندان شبها را راهپیمایی میکردند و هنگام تظاهرات شعارهای ضد رژیم سر میدادند.
اولین شعار اللهاکبر و به طور کلی تمام شعارهایی که بعد ورد زبان مردم گردید از همینجا نشأت گرفت. خیزش انقلابیون دانشگاهی در کرج و پیچیده شدن اعتراض آنها در خیابانهای اطراف مردم را تحریک میکرد و باعث تجمعشان در اطراف دانشکده میگردید.
هر روز در سالن دانشکده سخنرانان علیه رژیم پهلوی سخنرانی میکردند. هم اشخاص عادی، هم علما و هم اساتید در فعالیتهای دانشجویان سهیم میشدند. خودِ من مقالهای از کتابهای شریعتی استخراج کردم و خواندم».
تکبیرهای شبانه در ایام انقلاب در کرج ابتدا از دانشکده کشاورزی شروع شد. این اقدام دامنه اعتراضها را گستردهتر کرد و تمام محلههای کرج را در برگرفت.
به گفته آقای شفاهی برخی از چهرههای روحانی و نیز سیاسی شهر با همکاری کارمندان، اساتید و دانشجویان شبانه وارد دانشکده میشدند و از انقلابیون حمایت کردند. بنا به اظهار وی، در میان دانشجویان این دانشکده آقای زالی و پسرعمویش ابوالفضل زالی نقش ویژهای در خیزشهای انقلابی به عهده داشتند.
آقای عباسعلی زالی که از دانشجویان انقلابی دانشکده کشاورزی بود، گزارش دقیق و جالبی از فضای سیاسی این مکان و اقدامات انقلابی دانشجویان ارائه میدهد: «... در سال 1357 مجموعه دانشکدهی کشاورزی سهم خاصی در جریان انقلاب داشت. از چند ماه پیش از انقلاب، راهپیماییها در دانشکده صورت میگرفت اما پلیس مانع خروج دانشجویان از دانشکده میگردید، زیرا از آن هراس داشت که با پیوستن مردم به آنها کنترل اوضاع از دستشان خارج شود و بر آهنگ فعالیتهای انقلابی افزوده شود. برخی تظاهراتهای دانشکده در شب صورت میگرفت.
یعنی دانشجویان، اساتید و کارکنان دانشگاه در محلی خاص تجمع میکردند و سخنرانان به افشاگری علیه دستگاه سلطنت میپرداختند. در جریان تظاهرات تا جلوی درهای سهگانه دانشکده میآمدیم و پشت درها شعارهای خود را سر میدادیم. البته در این میان پلیس و مأموران رژیم بسیار مراقب بودند تا پیوند و ارتباطی میان ما و مردم برقرار نشود. چون اگر چنین چیزی رخ میداد، رویدادی خونین پیش میآمد. در تاریخ انقلاب در کرج، بیشتر اتفاقات مهم زمانی رخ داد که جمعیت تظاهرکننده از نقاط مختلف شهر در اطراف دانشکده با یکدیگر تلاقی میکردند. بنابراین مأموران رژیم حتی برخوردهای عادی اساتید و کارکنان و دانشجویان را با مردم با دقت تحت نظارت خود داشتند.
در همان ماههای منتهی به پیروزی انقلاب بهخوبی به یاد دارم یکبار با ماشین پیکان خود با سه فرزندم که 5 و 3 و 2 ساله بودند از دانشکده بیرون میآمدم. بچههای من آن روزها عادت کرده بودند هر نظامی را که میدیدند با اشاره به او میگفتند: برادر ارتشی چرا برادرکشی! این بار که پسرم این شعار را خطاب به گروهی از آنها که در درب جنوبی بود ایراد کرد، جلو ماشین را گرفتند و با تندی گفتند؟ چرا بچههای شما چنین شعار میدهند. در جوابِ من که گفتم این حرف بدی نیست، فرمانده آنها گفت: این شعار روحیه سربازان ما را تضعیف میکند. من و بچهها و حتی خانم را به طرف دیوار بردند و با بیسیم با فرماندهی یگان خود در مورد وضعیت ما سؤال کردند.
آنها هم گفتند: اگر قول میدهند دست از این شعارها برمیدارند آنها را رها کنید. البته این شعارها اثرگذار بود چون چند روز بعد که از در شرق دانشکده بیرون میآمدم، جلو مغازه مرغفروشی ایستادم تا مرغ بخرم. هنگام بازگشت دیدم یک ستوان دارد با پسرهایم حرف میزند. به آنها که نزدیک شدم گفتم: ستوان به شما چه میگفت. پسر بزرگم گفت: میگوید تا میتوانید شعار بدهید و از چیزی نترسید».
فعالیتهای دانشجویان دانشکدهی کشاورزی در یک ماه آخر عمر رژیم پهلوی گستردهتر شد. در دی ماه 57 اساتید دانشگاه تهران اتاق رئیس دانشگاه را اشغال و از وی خواستند تا از سمت خود استعفا دهد و چون وی حاضر به کنارهگیری نبود، چند هفته در آنجا متحصن شد.
پنج تن از اساتید از اعضای هیئت علمی دانشکده کشاورزی کرج بودند. این اقدام آنان مورد تشویق مردم شهر قرار گرفت و دانشکدهی کشاورزی را بیش از پیش به کانون فعالیتهای ضد رژیم تبدیل ساخت.
د) امامزاده محمد (ع)
حکومت نظامی در کرج برخی شهرکهای اقماری مانند حصارک را دربرنمیگرفت. مرکز استقرار نظامیان در مناطق قدیمی یا آنچه در قدیم به «دهِ کرج» معروف بود، قرار داشت.
در این میان امامزاده حسن (ع) که مشهورترین امامزاده در این شهر محسوب میشود، در محدوده حکومت نظامی قرار داشت و انقلابیون نمیتوانستند در آنجا تجمع کنند. همچنین قرار گرفتن آن در مرکز شهر و محدودیت فضای آن مانع دفن شهدای شهر در آن میشد.
نزدیکترین امامزاده به مناطق مرکزی کرج، امامزاده محمّد واقع در منطقه حصارک بود. این منطقه چون خارج از محدوده حکومت نظامی قرار داشت، برای دفن شهدای شهر در نظر گرفته شد.
پس از آنکه مقررات منع رفت و آمد وضع گردید و حکومت نظامی تا حدودی عرصه را بر انقلابیون تنگ کرد، این امامزاده اهمیت زیادی یافت.
تظاهرکنندگان در این مکان و حوالی آن تندترین شعارها را علیه رژیم پهلوی سر میدادند.
کمکم امامزاده محمد (ع) بهعنوان نقطه آغاز تظاهرات به سوی کرج انتخاب شد. تظاهرات بزرگ شهر از این مکان آغاز و پس از صدور قطعنامه در دانشکده کشاورزی به پایان میرسید.
منطقه حصارک در دوره پهلوی از فقیرترین نواحی کرج بود. وجود دانشگاه تربیت معلم یا مرکز آموزش عالی تربیت معلم در حصارک، سبب شد به یکی از مراکز انقلابی کرج تبدیل شود.
با دفن هر شهید در امامزاده محمد حصارک، تظاهرات
گستردهای برگزار میشد. در ماههای آخر عمر رژیم پهلوی کنترل منطقه فوق تا
حدودی از دست نیروهای امنیتی رژیم خارج شده بود و مردم با آسودگی خاطر
بیشتری تظاهرات و تجمع میکردند.
آقای جعفر شجونی یکی از سخنرانان زمان انقلاب در کرج خاطرات خود را در امامزاده محمد این گونه بیان کرده است: «آن زمانی که ارتش شاه قزوین را به خاک و خون کشید، ما یعنی روحانیون تهران به همراه گروهی با چند وانت ارزاق کمکی به قزوین رفتیم. از دور شعلههای آتش و دودهایی که به آسمان بلند شده بود را دیدیم. پس از آنکه به این شهر رسیدیم به امامزاده حسین (ع) که جمعیت زیادی در آنجا تجمع کرده بودند رفتم و آنجا سخنرانی کردم. در حدود 36 تا بچه سقط شده به دست مردم گرفته شده بود و به طرف امامزاده میآوردند. شعار مردم هم این بود: «سحر میشه سحر میشه، سیاهیها به سر میشه/ مسلمانان بپاخیزید که خون حق هدر میشه».
در اوج احساسات مردم قزوین سخنرانی تندی علیه رژیم ایراد کردیم. در مراجعت از قزوین در امامزاده محمد کرج همین برنامه را داشتیم. شعر مردم قزوین یعنی همان سحر میشه سحر میشه را برای مردم خواندم و به آنان گفتم که دارم از قزوین میآیم. آنجا هم چنین جنایتهایی انجام دادهاند. تکرار شعر مردم قزوین انفجاری در کرج ایجاد کرد. مردم از این سخنرانی و این شعر واقعاً الهام گرفتند».
لازم به توضیح است در همه شهرهای ایران، مزار شهدا به یکی از مراکز اصلی تظاهرات علیه رژیم پهلوی تبدیل شده بود.
مردم با حضور در محل دفن شهدا و یا هنگام خاکسپاری آنان، اعمال خلاف انسانی مأموران رژیم را یادآوری میکردند. حتی کسانی که در ابتدا گرایشی به جنبش و نهضت اسلامی نداشتند، هنگام دفن شهدا و ابراز احساسات مردم، دگرگون میشدند و به خیل عظیم انقلابیون میپیوستند. این وضعیت در کرج نیز بارها اتفاق افتاد و تعداد زیادی از کسانی که یا به خاطر ترس و یا علل دیگر به صف مخالفان شاه نپیوسته بودند، با حضور در امامزاده محمد (ع) و مشاهده قبور شهدا و نیز جنازه قربانیان به انقلابیون دوآتشه تبدیل شدند.
روحانیون و چهرههای مذهبی کرج هنگام خاکسپاری شهدا و یا برگزاری مجالس یادبود و ختم قربانیان جنایتهای رژیم، با ایراد سخنان مهیج هم تکلیف دینی خود را انجام میدادند و هم وظیفهی سیاسیشان را.
آقای ابوالفضل موسوی که شاهد خاکسپاری چند تن از شهدا در امامزاده محمد و سخنرانی حجتالاسلام شجونی در این مراسم بوده است، گزارشی از احساسات مردم در آن زمان ارائه میدهد که برای شناخت تاریخ آن روزگار جالب به نظر میرسد: «... چند تن از جمله شهید ادیبی و شهید گروسی را بردند امامزاده محمد دفن کنند. ابتدا آنها را در مسجد جامع حصارک پایین مخفی کردند تا فردای آن روز با ترتیب دادن یک تشییع جنازه باشکوه ضربه سختی به عوامل رژیم در شهر وارد کنند. به سرعت در شهر پیچید که فردا تشییع جنازه شهدا در امامزاده انجام میشود.
خوب به یاد دارم که صبح زود هزاران نفر پای پیاده در منطقه حصارک پایین جمع شدند. البته آنجا چون محدوده حکومت نظامی نبود وضعیت عجیبی حاکم گردید.
در آن زمان هنوز مردم عادت به برگزاری مراسم مربوط به شهدا نکرده بودند و دل مردم واقعا سوخته بود.
آقای شجونی در این مراسم سخنرانی کرد. او در ابتدای
سخنرانیاش شعر «سحر میشه سحر میشه سیاهیها به در میشه» را خواند. ضمن
خواندن مردم سخت به گریه افتادند. پس از آن بر جنازهها نماز خواندند و
مراسم دیگری هم انجام گردید.
پس از انجام مراسم، جمعیتی بالغ بر چندین هزار نفر گردهم آمدند و در صفوفی منظم و با شعارهای انقلابی به طرف کرج به راه افتادند.
این تظاهرات یکی از باشکوهترین راهپیماییهای مردم کرج بود که تا میدان شهدا ادامه داشت. در حوالی میدان شهدا جمعیت با نیروهای نظامی روبهرو گردید. در این میان یکی از میان جمعیت با یک آجر محکم بر سر یکی از سربازان زد. این سرباز روی تانک نشسته بود. وضعیت خیلی خطرناکی داشت به وجود میآمد. از میان تانک چند سرباز شروع به تیراندازی کردند. خلاصه با درایت مردم در آن روز دیگر اتفاق خاصی رخ نداد».
منبع : کتاب «انقلاب اسلامی در کرج»، ص221-209