دلاور مرد استان البرز؛ سالروز شهادت
یک هفته مراسم سالگرد شهادت برادرش داود را جلو انداختیم تا در این مراسم، احمد هم حضور داشته باشد. بعد از مراسم وقتی میخواستیم وسایل تزیین مراسم را جمع کنیم، احمد با حالت جدی به ما گفت لازم نیست جمع کنید به همین زودی باز هم احتیاج می شود...
نوید شاهد کرج: سردار شهید احمد آجرلو  در سال 1337 درماه مبارك رمضان، در خانواده­ای متدین در اطراف شهرستان كرج دیده بر این جهان ناپایدارگشود. احمد از بدو تولد كودكی باهوش و مهربان بود. احمد كه فطرتی پاك و بی آلایش داشت از همان نوجوانی به مسائل مذهبی گرایش پیدا کرد و در مجالس دینی و محافل قرآنی شركت می کرد. او از این مجالس و محافل، ایمان و اعتقاد می گرفت و ذهن و قلب خود را از معرفت و ایمان پر می ساخت. سیار متواضع و صبور بود و به اصل امر به معروف معتقد بود و از راه صحیح این عمل را به انجام می رساند، همیشه در گفتار رعایت ادب و احترام را نسبت به دیگران می نمود.

حاج احمد به همراه سردار علی فضلی

سردار مهربانی ها؛ شهید حاج احمد آجرلو

احمد مشتاقانه خود را در مسیر جریان مبارزه با ظالمان قرار داد و با شور انقلابی كه داشت، زندگی و وقت گران بهای خویش را وقف آرمانهای انقلاب و رهبری آن می نمود. تا پاسی از شب را بیرون از خانه وقت خود را برای آگاهی مردم مظلوم و اقشار آسیب دیده به افشاگری رژیم ستمشاهی سپری می كرد. او همراه دوستان انقلابی خود، به پخش اعلامیه های امام خمینی (ره ) اقدام می کرد. او در دوران انقلاب، در شهرستان كرج همواره به عنوان جلودار در تظاهرات و راهپیمائیها شركت می جست و شب روز خود را صرف تحقق انقلاب اسلامی کرده و با فعّالیتهای انقلابی خود دیگران را به صحنه های مبارزه با رژیم می كشاند. به طوری كه دیگران را به نوعی اطاعت پذیری و حرف شنوی وا می داشت، در محل تشکیلات مختلفی راه اندازی می كرد. با شور و امید بیشتر در تصرف مراكز نظامی و انتظامی شركت کرده و نقش محوری در این زمینه ایفا می نمود.

پدر بزرگوار وی می گفت: من خودم تعبیرم این است که احمد و برادرش داود از الطاف و امانات خداوند بودند که برای چند صباحی مهمان خانۀ من گشتند و خیلی زود راه رسیدن به خدا را پیش گرفتند. من از کودکی وقتی ایشان را میدیدم از تواضع، سادگی و تلاش او لذّت میبردم. زمانی ما دامداری داشتیم، احمد به مدرسه میرفت و پس از بازگشت از مدرسه پیش من می آمد و در کارها بسیار به من کمک می کرد. میگفت: نمی خواهم کاری انجام نداده بر سر سفره بنشینم .

احمد می­گفت: من هیچ علاقه­ ای به خدمت نظام شاهنشاهی ندارم. احمد به اتفاق برادرش داود در یک مغازه کار می کردند تا سال 57 که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. اوایل سال 59 بود که پیش من آمد و با حالت خاصی گفت پدر جان این مغازه را هرکاری که دوست دارید بکنید. بفروش، یا اینکه نگهدار،من دیگر نمیتوانم اینجا بمانم و باید به جبهه بروم من هم بدون هیچ معطّلی گفتم من شما سه نفر را در راه خدا آزاد کردم. بروید اگر شهید شدید ما را از شفاعت خودتان محروم نکنید.

او بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به عضویت سپاه پاسداران در آمده، در دفتر هماهنگی ستاد مركز سپاه به خدمت پرداخت، مدتی نیز به عنوان مسئول دفتر تحقیق و بازرسی سپاه انجام وظیفه کرد و در این مسئولیّت ها، همواره در حال مأموریت به شهرها و استانهای مختلف به سر می برد و با تلاش شبانه روز به هماهنگی و نظام امورات می پرداخت. احمد هنگام گذرانیدن دوره های آموزشی در پادگان لیاقت و شایستگی خود را بر همگان ثابت نمود و خیلی زود به عنوان فرمانده گردان در پادگان معرفی گردید.

ز آن جایی كه سپاه به وجود او در شهر دیگری نیاز داشت. او را به مأموریّت به شهرستان مشگین شهر و مراغه اعزام کردند، احمد در این شهرها، منشأ خدمات شایسته ای به اهالی این شهر بود و به خاطر ابراز لیاقت، به فرماندهی منطقه سپاه در آذربایجان شرقی منصوب گردید.

پیش از عزیمت به تبریز، درشهر مراغه با دختری مؤمن ازدواج نمود و خطبه عقدشان را حضرت امام (ره) جاری نمودند و ثمره این ازدواج دو فرزند می باشد، احمد در تبریز خدمات زیادی را در نظام و سا زماندهی امورات سپاه و بسیج انجام می داد. زمانی كه هیأتی از سوی امام (ره) در ارتباط با فرمان هشت ماده­ ای به این منطقه رفتند كوچكترین اشكالی در كارهای او نیافتند.

احمد در بهمن ماه 1363به عنوان فرمانده سپاه پاسداران ناحیة كرج منتخب گردید و تا آخر عمر بابرکت خویش در این مسئولیّت خطیر فعّالیّتهای عظیم و پر دامنه­ای را به انجام رساند در این مدت برای انجام مأموریّت از سوی سپاه به لبنان اعزام گردید.  وی از ابتدای مسئولیّت خطیرش در سپاه پاسداران كرج، با اقتدار و با تلاش پیگیر، پایگاههای مقاومت بسیج را در ناحیه كرج راه اندازی کرد بیشتر فعالیّت خویش را صرف جبهه و جهاد در راه خداکرده بود.

سردار مهربانی ها؛ شهید حاج احمد آجرلو

پشتیبانی لشکر ده سید الشهدا

مهّم ترین محور فعالیّت وی اعزام نیروهای جنگی به مناطق كردستان و غرب كشور و نیز پشتیبانی لشکرده سیّدالشهدا (ع) بود. او برای پشتیبانی لشکر تمام همّت خویش را جذب نیرو و كمكهای مردمی کرده بودو با حضوری مستمر با اقتدار در محافل و مجالس مختلف در كرج مسئولان را به امر مهّم تداركات و پشتیبانی جلب می کرد و در این مدت با كمكها و حمایتهای مردمی ساختمانهای زیادی را برای سپاه پاسداران و بسیج كرج احداث نمود و اردوگاه حصارك را از این طریق راه انداخت برای لشکرده سیّدالشهدا (ع) پادگانی را در دو كوهه احداث کرد و برای این كار مهّم، حتی به حجّت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی و فرماندهی كّل سپاه پاسداران نیز متوسّل گردید و با حمایت آنها و پشتیبانی مالی مردم كرج پادگان عظیمی برای لشکر فراهم می آورد.

احمد با تمام تلاشهایی كه در پشتیبانی لشگر ده سیّدالشهدا (ع) و دیگر یگان ها صورت می داد، هنگام عملیات ها خود نیز در صحنه ها حضور پیدا می کرد.حتی به خاطر حضور در جبهه ها از مسئولیّت فرماندهی سپاه كرج استعفا کرد ولی استعفای وی پذیرفته نشد و پس از شهادت جانشین لشکرده سیّدالشهدا (ع) به عنوان جانشین لشکر پذیرفته گردید و مدت یك ماه در این مسئولیّت به انجام وظیفه پرداخت اما از آنجا كه خلاء وجود پر برکت وی در سپاه پاسداران ناحیه كرج مشهود بود، جانشینی لشکر به شخص دیگری واگذار گردید و تنها بهانه او برای حضور در جبهه و جنگ از او سلب شده و او مانده بود و كوله باری از درد دوری از جبهه و بار سنگین مسئولیت و امانت. در طول خدمات با ارزش خود در سپاه ناحیه كرج، از فعالیّت های فرهنگی نیز غفلت نمی کرد.

پدربزرگوار ایشان می فرمودند: من چهار سال در جبهه های جنوب و کردستان در گردان شهید دکتر بهشتی انجام وظیفه میکردم. داود فرمانده گردان حضرت علی اصغر (ع) بود و احمد هم فرمانده سپاه کرج، اما من تحت فرماندهی آنها نبودم یکبار احمد گفت: پدر جان می خواهید به مسئول شما بگویم که شب عملیات همراه من باشید گفتم با مسئول گروهان صحبت میکنم ببینم نظر ایشان چیست. رفتم و پرسیدم. مسئول گردان گفت حاج آقا من حرفی ندارم اما درست نیست شما هر دو نفر در یک محل باشید به احمد گفتم احمد هم گفت اطاعت دستورات مافوق لازم است. البته من خودم هم فکر کردم دیدم که صحیح تر همان است که مسئول شما گفته است، بعد از چهار سال حضور در جبهه ها مدتی در جماران در خدمت امام خمینی (ره) نگهبان جماران بودم. بعد از رحلت امام (ره) هم به حرم منتقل شدم و چند سالی هم آنجا خدمتگزار زائران ایشان بودم.

خصوصیّات ویژه احمد پسرم که به راحتی نمیتوان از آن گذشت روحیه عزّت نفس ایشان بود. در این مدت عمر هرگز از من درخواستی نکرد. من آرزویم این بود که یک تقاضایی از من داشته باشد اما آرزویم محقق نشد. من میدانستم احمد در بسیاری از اوقات با همه مسئولیت خود پولی ندارد اما خودش را طوری نشان میداد که فکر میکردی میلیونر است. همیشه آنچه را هم که داشت مال خودش نمیدانست. در این زمینه به کسی حرفی نمی زد اما این روحیه را از دوران کودکی داشت. کار میکرد و حقوقی که میگرفت خرج خودش نمی کرد. می پرسیدم پس پول هایت را چکار میکنی و او چیزی نمیگفت..

او دو ماه پیش از شهادت، مدرسه شاهد كرج را راه اندازی كرده و از نزدیك با مسئولان مدرسه همكاری می نمود، احمد باز هم بی قرار جبهه ها بود و برای رسیدن به معشوق خویش داوطلبانه راهی جبهه های غرب گردید، عملیات بیت المقدّس دو در ساعت یک و پانزده دقیقه ، بیست و دوم دی ماه سال 1366  برای آزاد سازی ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق در منطقه ای به وسعت صدو سی کیلومتر آغاز گردیده بود و در سخت ترین شرایط و وضعیّت جوی در میان برف و سرما توسط یگان های سپاه ادامه می یافت ، سردار دلاور استان البرز پس از تلاش و مبارزه بی امان با دشمنان سر انجام در این عملیات در روز بیست و پنجم دی ماه 1366 با اصابت ترکش به سر مبارکش به فیض رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان را در گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپردند.

پدر بزرگوار سردار دلاور احمد اجرلو می گفت: پسرم احمد در منطقه ماووت ترکش گلوله به ایشان اصابت کرده بود. به طوری که یک طرف سر او متلاشی و دست او قطع و از یک پا به شدت آسیب دیده بود. او عاشق شهادت بود و بعد از هشت سال خدمت صادقانه به آرزویش رسید. وقتی که پیکر مطهر ایشان را در آن وضعیّت دیدم خدا را شکر کردم، زیرا آنگونه که خودش دوست داشت به سوی معبودش رفته و به شهادت رسیده بود. بالاخره من خیلی وقت پیش از آن چنین سرنوشتی را برای احمد انتظار میکشیدم.من یک پدر هستم و دوست دارم که فرزندانم به آرزوهایشان برسند و آرزوی پسرم احمد همین بود که اینگونه عاقبتی داشته باشد.

یک هفته مراسم سالگرد شهادت برادرش داود را جلو انداختیم تا در این مراسم، احمد هم حضور داشته باشد. بعد از مراسم وقتی میخواستیم وسایل تزیین مراسم را جمع کنیم، احمد با حالت جدی به ما گفت لازم نیست جمع کنید به همین زودی باز هم احتیاج می شود، بعد با هم به مزار داود رفتیم احمد با ناله میگفت داود جان قرار بود فراق ما یکسال بیشتر طول نکشد نمیدانم کجای کارم اشکال دارد. وقتی عازم جبهه گردید شش روز بعد خبر شهادت او را دریافت کردیم و در واقع او به قول خود وفا کرد و یکسال از فراق داود نگذشته بود که به شهادت رسید و نزد برادرش رفت.

من اصلاً دلتنگ این نیستم که چرا پسران من در کنارما نیستند. دلتنگی ما از این است که چرا دیگر آن روحیات، آن خصلت ها و آن سیرت برکت آفرین شهدا در جامعه جاری نیست. آنچه که شهید از ما خواسته بود این بود که به مزارش سر بزنیم و همین کار را هم انجام میدهیم. اما گریه و زاری را هرگز نمی پسندید. یک روز شخصی به من گفت از اینکه سه تا از فرزندانت را از دست داده ای ناراحت نیستید، به او گفتم این چه حرفی است که میزنید من آنها را از دست نداده ام بلکه آنها را به دست آورده ام ، من اگر ده فرزند هم داشتم همه را فدای انقلاب اسلامی میکردم، باز هم نمیتوانستم از عهده شکر نعمتی که به واسطه انقلاب اسلامی به ما ارزانی شده است بربیایم. این نعمت را نباید دست کم بگیریم.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده