دلنوشته ای برای پدر/ از فرزند شهید مدافع حرم رضا کارگر برزی (استان البرز)
من مهدی کارگربرزی پسر بزرگ شهید هستم، از روزی که پدرم به دیدار خداوند مهربان شتافت، هروز بیشتر از دیروز جای خالی آن عزیز را در زندگیمان احساس میکنم، و روز به روز به دلتنگیمان اضافه می شود ولی دل خود را با یاد و خاطره اش قوت می بخشم و سعی بر آن دارم انشاءاله جای خالی ایشان را برای مادر و یگانه برادرم پر کنم .
ای پدر مهربانم همیشه در دلنوشته های فرزندان شهید جنگ تحمیلی شنیده بودم که بابای شهیدم زمان آموختن الفبای عاشقی و آموزه زندگی و ولایت پروری، زمان آموختن «بابا آب داد» چه زود رسید به جمله اِکمال حقیقت، به جمله «بابا جان داد». پدر مهربانم باورم نمی شود درست زمان آموختن «بابا آب داد» بود که من هم یاد گرفتم در دلنوشته هایم بنویسم «بابا جان داد»..
بابای مهربانم بر لبهای تشنه ات بوسه میزنم به یاد لبهای تشنه اربابت حسین و تو چه خوب جانب انصاف عاشقی را نگهداشتی و در ماه رمضان مانند حسین شهیدم تشنه لب به دیدار یار شتافتی. پدر مهربانم! اگر محرّم مقدمه اسلام شناسی است ماه رمضان هم مقدمه معرفت حسینی است و تو پدر عزیزم با معرفت کامل به کمال اسلام و ایمان رسیدی.
پدرعزیزم چقدر سخت بود برای مادرم که بگوید تو دیگر در بین ما نیستی و چه زیبا پیام شهادت تو را به ما داد، با یک سوال کوتاه که پسرانم پدرتان دیگر در بین ما نیست، دوست دارید پیش خدا باشد یا پیش شیطان؟!
ما در جواب گفتیم "پیش خدا" ، و آخر کار پاهای خسته تو را به من و محمد حسین نشان داد تا پایداری و مقاومت را از تو بیاموزیم، مادرم به ما وعده داد که با ظهور آقا امام زمان بر میگردی تا در رکاب او باشی. خدایا قسمت میدهم به دل مهربان مادرم وعده او را جامه ی عمل بپوشان تا شرمنده روی ما که نه، بلکه خرسند به کَرمِ تو باشد. آمین